در سوگ سپیتمان؛ حکایت اولین دیدار

0

*رضا کرمی

*کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
وقتی خبر را شنیدم قلبم آکنده از درد و خاطرم آزرده شد و چه تأسف‌ها که خوردم! چراکه جامعه علمی از وجود چنین دانشمند فرزانه‌‌ای بی‌بهره شد.
سپیتمان به حق جهانی بود بنشسته به گوشه‌ای، دانشمندی بود بی‌بدیل و آخرین نسل از حکیمان به معنای واقعی کلمه! چراکه جامع‌الاطراف بود و علامه‌وار بر علوم مختلف خبره و آگاه!
یادم می‌آید اولین دیدار من با استاد در سال ۹۸ اتفاق افتاد و درست زمانی بود که به تشویق اساتید به دنبال تبدیل پایان‌نامه‌ام به کتاب بودم. به دنبال تکمیل تحقیقاتم در پی افرادی بودم تا بتوانند در این زمینه کمکم کنند. خاطرم نیست اولین‌بار نام پرویز اذکائی را کی، کجا و از چه کسی شنیدم! اما سریعاً مشتاق دیدارش شدم. استاد را در کتابخانه وقفی‌اش که روزهای فرد در آن‌جا بود، یافتم، کتابخانه‌ای که ۱۴ هزار جلد کتاب خود را در آن وقف کرده بود! او علاوه بر کتاب‌ها، خانه‌اش را هم در جهت نشر و بسط علم و دانش فرهنگ وقف کرده بود. در دیدار اول، ابتدا از نام و نشانم پرسید و رشته و موضوع تحقیق و باقی قضایا! کم‌کم فضای خشک و رسمی جلسه به دیداری دوستانه تبدیل شد. استاد موضوع مرا پسندیده بود و بسیار تحسینم کرد. منابع بیشتری به من معرفی کرد به علاوه گفت‌وگوی تاریخ شفاهی هم در مورد طب و طبابت همدان بین من و ایشان درگرفت! قرار شد بر کتاب بنده وجیزه‌ای بنویسد که بعدها بنا به دلایلی از جمله دلخوری‌هایی که از عده‌ای داشت، از این کار منصرف شد و من هم پاسوز آن عده شدم. اما قول داد برای چاپ کتاب کمکم کند و تا پایان مراحل کتاب مدام پیشرفت کار بنده را پیگیری می‌کرد. چندین‌بار دیگر خدمت ایشان رسیدم، از جمله یکبار هم در کتابخانه دانشگاه بوعلی که روزهای زوج آن‌جا بود ملاقاتش کردم و نکاتی را که می‌گفت از لابلای صحبت‌هایش یادداشت می‌کردم. از آن پس بعد از هر ملاقات با ماشین به منزل می‌رساندمش. آخرین دیدار ما وقتی بود که برای مقاله‌ای که اکنون در دست چاپ است؛ بعد از مدتی مجدداً به دیدارش رفتم و موضوع را برایش شرح دادم. بلافاصله صدها برگ فیش‌ را که از منابع عموماً نایاب از آرشیوها و کتابخانه‌های داخل و خارج از کشور برداشته بود در اختیارم گذاشت و در پایان باز هم با من به خانه برگشت. بعدها متوجه بیماری‌اش شدم اما دیر، برای ملاقاتش به بیمارستان رفتم اما مرخص شده بود! درگیری و مشغله و هزار اما و اگر دیگر مانع ملاقات مجدد ما شد! تا خبر درگذشت او را شنیدم، ضایعه‌ای بس اسفبار برای مردم و جامعه علمی همدان و حتی ایران بود؛ چراکه سپیتمان کم به علم و ادب و تاریخ و فرهنگ این دیار خدمت نکرده بود!

شاید دوست بدارید :

سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

روانش مینوی باد…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.