سرنوشت خاندان حاج وکیل الرعایا

در گفت‌وگو با دکتر فرشته ایرانی

فرشته ایرانی: همیشه زادگاه گوشه‌ای از قلب انسان است. همیشه افتخار می‌کنم که همدانی هستم. هر زمان که به همدان می‌روم، شوقی درونم زنده می‌شود. شاید ۱۰ بار به آرامگاه باباطاهر رفته‌ام، اما هر دفعه به تماشای این بناها می‌نشینم. بنای زیبا به من نشاطی خاص می‌دهد. من به بناهای تاریخی علاقه دارم و با مراکز خرید ارتباط چندانی برقرار نمی‌کنم.

0

*حسین زندی

*خبرنگار

حاج «محمدتقی ایرانی» ملقب به وکیل الرعایا از تأثیرگذارترین رجال قرن گذشته به شمار می‌رود. او از مشروطه‌خواهان همدان بود که در این مسیر با همفکران خود سال‌ها علیه ظلم مبارزه کردند.

او نماینده نخستین دوره مجلس شورای ملی از همدان بود و از نخستین کسانی بود که در کنار «سیدحسن تقی‌زاده» از حق انجمن زنان حمایت کرد. در دوره دوم نیز تنها نماینده‌ای بود که از حق رأی زنان حمایت کرد. فرزندان و نوادگان او نیز از افراد تأثیرگذار کشور بودند؛ از جمله «هوشنگ ایرانی» شاعر و نقاش ایرانی که او را به نام شاعر جیغ بنفش می‌شناسند. دکتر «فرشته ایرانی» یکی از نوادگان اوست که به شغل دندانپزشکی مشغول بود و این روزها خود را بازنشسته کرده است. از او درباره خانواده ایرانی پرسیده‌ایم.

  • خانم ایرانی ابتدا از خودتان بگوئید.

من دکتر فرشته ایرانی؛ یکی از نوادگان حاج محمدتقی ایرانی ملقب به وکیل الرعایا هستم. پدرم «علی نقی ایرانی» هم از فرهنگیان قدیمی همدان و در سمت معاون امور بازنشستگی وزارت آموزش‌و‌پرورش بودند.

  • پدر متولد چه سالی بود و در چه سالی فوت کرد؟

پدر متولد ۱۳۰۲ بود که در سال ۱۳۸۸ فوت کرد.

  • چند خواهر و برادر هستید؟

من یک برادر دارم؛ مهندس «بیژن ایرانی» که آمریکا است و یک خواهر به نام «الهه ایرانی» که در آمریکا سکونت دارد. چون خیلی درس‌خوان بودم، در کنکور رتبه پنج آوردم در ایران ماندگار شدم.

  • متولد چه سالی هستید؟

من متولد ۱۳۳۲ هستم.

  • دندان پزشکی را در کدام دانشگاه خواندید؟

در دانشگاه ملی ایران تحصیل کردم.

  • متولد تهران هستید؟

خیر، من متولد همدان هستم. تا کلاس هفتم هم در همدان بودم.

  • در کدام مدرسه بودید؟

دبستان را مدرسه ۱۷دی و دبیرستانم را در مدرسه پروین اعتصامی تحصیل کردم.

  • منزلتان در کجا بود؟

منزلمان منزل پدر بزرگ بود که ارث پدرم بود. در خیابان عباس‌آباد بود که حالا شده خیابان شریعتی. بخشی از همان خانه وکیل الرعایا بود. منزل بسیار زیبایی بود. ورودی خانه هم دو فرشته و دو پرچم بزرگ ایران بود. چون پدربزرگ بسیار وطن‌پرست بود. پدر می‌گفت وکیل الرعایا در قالیباف‌خانه‌شان هم پرچم بسیار بزرگی زده بود. پدر بزرگ من یعنی وکیل الرعایا جزو تجار بزرگ همدان بود. اولین خانه‌ای که در همدان لوله‌کشی شده بود، خانه ما بود. آقای هویدا آمده بود خانه ما، بابا هم اهل گل و گیاه بود و آقای هویدا کلی نشست و گفت: من از این‌جا بیرون نمی‌روم، جا به این خوبی.

  • پس شما تا هفتم همدان بودید و بعد به تهران مهاجرت کردید؟

بله، به دبیرستان هدف تهران رفتم. با این‌که خانه پدری بسیار زیبا بود و پدر خیلی به آن علاقه داشت، اما به دلیل این‌که ما تحصیلات بهتری داشته باشیم، به تهران مهاجرت کرد. من و برادرم به دبیرستان هدف تهران می‌رفتیم. تحصیلات را در تهران به اتمام رساندیم، در کنکور شرکت کردم و در دانشگاه قبول شدم. تا قبل از کرونا هم در تهران مطب داشتم.

  • در واقع آن خانه در دهه ۴۰ فروخته شد؟

بله فکر می‌کنم. بانک عمران آن خانه را خرید که بعد از بانک صادرات شد. من متأسفانه هنوز نتوانستم خانه پدری را پیدا کنم.

  • شما دارای چند فرزند هستید؟

من یک فرزند دارم به نام «علی صباحی» که ایشان مهندس متالورژِی و رئیس یک کارخانه بزرگ به نام متین است و خیلی موفق است. من مملکتم را بسیار دوست دارم و با همه مشکلات در این‌جا مانده‌ام.

شاید دوست بدارید :
  • پدر بزرگ چند فرزند داشتند؟

پدربزرگ متولد ۱۲۸۵ قمری بودند و ۱۳۱۸ خورشیدی فوت کردند. پدربزرگ ۶ دختر و ۱۰ پسر از چهار همسر داشت. خوشبختانه همه فرزندان حاج وکیل الرعایا تحصیل کرده بودند. آن زمان تحصیل دختران تا دیپلم بود و بعد از دیپلم رسم نبود. پدربزرگ بسیار روشنفکر بود و علتش این بود که به اروپا سفر کرده بود. یک سفر با برادر زنش به سوئیس و انگلستان رفته بود و اروپا را خوب دیده بود. همه عمه‌های من معلم یا دبیر بودند. همه اعضای خانواده موفق بودند به طور مثال کوچک‌ترین عموی من؛ «کیخسرو ایرانی» مهندسی برق می‌خواند و در آمریکا موفق شد یک ترموکوبل به نام خودش اخترع کند. همه فرزندان تحصیل‌کرده و موفق بودند.

  • اسامی فرزندان پدر بزرگ را به خاطر دارید.

عموی بزرگ من «مهدی خان ایرانی» معاون حکمت بود. «فتح الله ایرانی»، «علی اکبر ایرانی» دبیر فیزیک در همدان، پدرم علی نقی ایرانی فرهنگی بود، دکتر «محمد ایرانی» ارتوپد، مهندس «رضا ایرانی» کارخانه کامپیوترسازی در امریکا داشت، مهندس «عباس ایرانی» مهندس نفت، مهندس «کیخسرو ایرانی»، عمه «سرور ایرانی»، عمه «ملک ایرانی»، عمه «محترم ایرانی»، عمه «پری ایرانی»، عمه «عزت ایرانی»، عمه ایران و عمه فخری.

  • هوشنگ ایرانی چه نسبتی با شما داشت؟

هوشنگ ایرانی پسرعموی من و پسر مهدی خان ایرانی که عموی بزرگ من بود و از همسر اول پدر بزرگ که خیلی زود فوت می‌کند و تنها مهدی خان از آن همسرش بود. منوچهر هم فرزند مهدی خان بود که مدتی هم می‌خواست وکیل همدان شود. او هم تحصیل کرده خارج بود. شمسی خانم، دختی خانم و گیتا هم فرزندان مهدی خان بود. معمولا پدر و مادر به خانه آن‌ها می‌رفتند و ما را نمی‌بردند. هوشنگ خان را فقط یک بار دیدم که آمدند همدان و موهای بلندی داشت و شعر می‌گفت و باهوش بود. هوشنگ ایرانی دکترای ریاضی داشت. متأسفانه به دلیل سرطان اگر اشتباه نکنم در اسپانیا فوت کرد.

  • ما چگونه می‌توانیم به پایان‌نامه هوشنگ ایرانی دست پیدا کنیم؟

هوشنگ ایرانی یک خواهرزاده به نام افسانه دارد، که مطمئن نیستم پایان‌نامه را دارد یا نه، اما می‌تواند کمک‌کننده باشد. من اطلاعات زیادی راجع به هوشنگ ایرانی ندارم. درباره پدربزرگ هم همین است؛ چراکه زمانی به ما رسیده است که یک نسل از بین رفته است. هوشنگ مرد باسوادی بود که ازدواج هم نکرد و متأسفانه خواهر کوچک او گیتا هم به همین بیماری مبتلا شد. سایر برادر و خواهرهایش هم فوت کرده‌اند.

  • می‌گویند که پدربزرگ شما موتور محرکه اقتصاد دوره پهلوی در و حکومت رضا شاه بود. شما چقدر این موضوع را پیگیری کردید؟

پدربزرگ همه‌جا پیشگام بوده است. اگر کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران فریدون آدمیت را بخوانید کاملا متوجه این موضوع می‌شوید که وقتی که همدان در زمان جنگ جهانی اول، دچار قحطی می‌شود، پدربزرگ من چه نقسی داشته است. در زمان پدربزرگ دو جنبش که یکی در گیلان و دیگری در همدان است، به وجود می‌آید. اولین جنبش در همدان بود که پدربزرگ من در این جنبش همدان سردمدار بود؛ به طوری که ظهیرالدوله که حاکم همدان بوده، می‌گوید: همه این آتش‌ها از گور حاج وکیل الرعایا بلند می‌شود. پدربزرگ جلو می‌افتد و مردم را رهبری می‌کند. ۶ مالک اصلی همدان که گندم می‌کاشتند، این مالکان به قدری بی‌انصاف بودند که حتی یک شعیری که دهقان صاحبش بوده هم به زور و ضرب می‌گرفتند. مالکان فقط انبار می‌کردند تا بعدها گران‌تر بفروشند و حتی بخشی از آن خراب می‌شد و آن بخش را به رودخانه می‌ریختند، اما به مردم نمی‌دادند. چیزی که من از پدر شنیده بودم این بود که پدربزرگ جلو افتاد و دروازه سیلوها را شکست و گندم‌ها را به خبازها و آسیابان‌ها داد و به آن‌ها گفت مردم به‌خاطر گرسنگی در حال مردن هستند.

  • وکیل الرعایا کی به مجلس راه یافت؟

قبل از این‌که به مجلس برود در رجب ۱۳۲۴ مجلسی به نام  مجلس فواید عوام ایجاد می‌شود. پدربزرگ در آن‌جا همه کاره بوده است و از آن‌جا روزنامه‌ای بیرون می‌آید که موضوع روزنامه درباره همین قضایا بوده است. پدربزرگ مدام با مشیرالدوله که صدراعظم بود در حال مکاتبه بود و مدام گفته که مردم در حال مردنند و به آن‌ها بگوئید که از ۱۴۰۰ خرواری که در سال کشت می‌کنند، یک چهارمش را به مردم بدهند. چند وقت پیش مقاله‌ای را در اینترنت که نوشته خانم «معصومه عظیمی پارسا» بود، مطالعه کردم. عنوان مقاله «پیشینه برابرخواهی در ایران» بود. در سال ۱۲۹۰ برابر ۱۹۱۲ میلادی پدربزرگ نخستین فردی بوده است که در مجلس شورای ملی برابری حق رای مرد و زن را مطرح می‌کند. یکی از مخالفان ایشان آقای «سید حسن مدرس» بود که باعث می‌شود این لایحه به جایی نرسد و زنان همچنان در شمار صغار و اطفال باشند و حق رأی نداشته باشند. در آن زمان ویلیام مورگان شوستر که کارشناس و حقوق‌دان ملی آمریکا بود، به دعوت دولت قاجار در سال ۱۹۱۱ به ایران آمده بود. شوستر سر و سامانی به مسائل مالی ایران می‌دهد و به عنوان خزانه‌دار استخدام می شود. جالب است او درباره پدربزرگ می‌گوید که این سخنانی که وکیل الرعایا در رابطه با حقوق زنان گفته است و از حقوق زنان دفاع کرده است، به قدری اقدام جسورانه‌ای است که این مسئله در انگلستان ۶ سال بعد از ایران مطرح می‌شود که زنان انگلیس پس از مبارزه فراوان می‌خواستند این حق رأی را به‌دست بیاورند که موفق نمی‌شوند. همان‌طور که می‌دانید پدربزرگ اولین کسی بوده است که از ولایات همدان وارد مجلس می‌شود و آقای میدانچی به پدربزرگ لقب نوبر وکلا داده بود. همان‌طور که گفتم، پدربزرگ مرد روشنفکر و انسان بسیار با تقوایی بود و در نجف هم به خاک سپرده شد. اولین کسانی که حجاب را بر می‌دارند، عمه‌های من و همسران ایشان بودند. او کارآفرین بود و پدر گفته بود که پدربزرگ یک قالی که در قالیباف خانه‌اش بافته شده بود، اکنون در یکی از موزه‌های آمریکا نگه‌داری می شود.

  • کدام خصلت پدر بزرگ در خانواده ماندگار شده؟

نیکونامی. پدر من بسیار آدم خیری بود. آدم‌هایی با من تماس می‌گرفتند که آن‌ها را نمی‌شناختم و مکرر از پدر قدردانی می‌کردند که فلان و فلان جا کار ما را درست کرده است و چقدر خوب است انسان‌ها به این شکل زندگی کنند. حتی در زمان قحطی افراد زیادی را در خانه راه می‌داد که آشپزی کنند تا بندگان خدا نمی‌رند. به‌قول سعدی: سعدیا مرد نکونام نمی‌رد هرگز/ مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

  • لقب وکیل از کجا آمده است؟

می‌گویند لقب وکیل الرعایا هم اتاق تجارت به ایشان داد. یک روز آقای رضا زاده شفق پدر و عموی من دکتر محمد ایرانی را در خیابان می‌بیند و به آن‌ها می‌گوید: می‌دانید چه پدربزرگی داشتید؟ باید مذاکرات مجلس را بخوانید. یک سال بودجه مملکت دچار مشکل شد به طوری که این‌ها می‌خواستند یک تکه از خاک ایران را بفروشند. پدربزرگ چون به خارج از کشور سفر کرده بود گفت: شما چرا می‌خواهید مملکت را بفروشید. من در نروژ دیدم که نروژی‌ها از خاک سرخ در کشتی‌سازی استفاده می‌کنند، ما که نمی‌توانیم استفاده کنیم. بیایید خاک سرخ هرمز را بفروشیم که آن‌ها استفاده کنند تا بودجه مملکت را تأمین کنیم.

حتی مظفرالدین شاه یک مدت کوتاهی پدربزرگ را وزیر دارایی می‌کند و به پدربزرگ می‌گوید این مهم را شما به انجام برسانید. انسان توانایی بود. او این کار را انجام می‌دهد. خوشبختانه بودجه تأمین می‌شود. مظفر‌الدین‌شاه به پدربزرگ می‌گوید که تو از من لقب بخواه و پدربزرگ می‌گوید من «دوله» و «السلطنه» نمی‌خواهم من وکیل الرعایا هستم. اما آقای میدانچی می‌گفتند این‌طور نیست و خانه تجارت به او داده‌اند، لقب را معمولا بزرگان می‌دادند نه مردم عادی. چند وقت پیش که به شیراز رفته بودم از خاندان زند پرسیدم. راهنمای تور چیزی گفت که در مغز من روشن شد. پدر همیشه می‌گفت عموی‌های من شیرازی بودند. باید این موضوع هم بررسی شود.

  • با پسرعمو و دخترعموها و دیگر اقوام نزدیک ارتباط دارید؟

متأسفانه از ۱۶ فرزند پدربزرگ هیچ کدام در قید حیات نیستند. بله ارتباط دارم.

  • پدر چه زمانی فوت کردند؟

پدر ۸/۸/۱۳۸۸ و روز تولد امام رضا هم فوت کرد. پدر مدت‌ها مریض بودد. ۶ سال آلزایمر داشت. آدم اهل کتاب و کتاب‌خوانی بود. پدر روزی دو روزنامه می‌خواند. معمولا با چرخ‌هایی که خانم‌ها به خرید می‌رفتند کتاب می‌خرید. آن کتاب خانه، اکنون خانه من است؛ چون پدر همیشه می‌گفت بچه کتابخوان من فرشته است.

  • در خانواده و اقوام شما، فرد دیگری به غیر از هوشنگ ایرانی اهل نوشتن بود؟

نه هیچ‌کدامشان نبودند. اکثرا پزشک یا مهندس بودند.

  • شما فرمودید یازده سال سن داشتید که از همدان رفتید. در حال حاضر نگاهتان به همدان چگونه است؟

همیشه زادگاه گوشه‌ای از قلب انسان است. همیشه افتخار می‌کنم که همدانی هستم. هر زمان که به همدان می‌روم، شوقی درونم زنده می‌شود. شاید ۱۰ بار به آرامگاه باباطاهر رفته‌ام، اما هر دفعه به تماشای این بناها می‌نشینم. بنای زیبا به من نشاطی خاص می‌دهد. من به بناهای تاریخی علاقه دارم و با مراکز خرید ارتباط چندانی برقرار نمی‌کنم.

  • از مادرتان کمی بگویید.

مادر من از خانواده متین بود. پدرشان از تجار همدان بودد. دکتر محمود متین هم دایی من و رئیس مامایی ایران بود. درباره تحصیلات مادر من هم نگذاشتند تا سیکل درس بخواند. تمام پسران خانواده تحصیل کرده بودند در حالی که این موضوع برای دختران برعکس بود و زود باید ازدواج می‌کردند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.