لانه گنجشک

0

*احسان فکا

*نویسنده

شاید دوست بدارید :

بالای سرش بال بال می‌زد. از ملایر راه افتاده و جوکار را که رد کرده بود. هوس چای رهایش نکرد. باید کنار ‌می‌زد. به تک درخت روبرو نگاه کرد. تک درخت سلانه سلانه به سمتش می‌آمد، لانه‌ از تک درخت پائین افتاده بود. بیابان را سراسر مه فراگرفته بود. نادر‌ حقی روبروی تک درخت کنار زد و ایستاد، لنت ترمزش که ‌مجید اسماعیلی دو روز بود عوض کرده بود، هنوز سوت می‌کشید. مجید سر قلیانی حجره داشت. نادر حقی جوجه گنجشک را بر داشت، لانه را گذاشت بالای درخت، گنجشکِ مادر، زبان نادر حقی را نمی‌دانست که تشکر کند، به جایش بالی برایش زد. نادر حقی نگاه کرد به جاده‌ منتظرِ روبرو. از کنار جاده سواری‌ خودش را دید و خودش را پشت رل، نادر سوت لنت ماشین خودش را شنید، همان‌لنت‌ها که مجید اسماعیلی عوض کرده بود. چرخ‌های سواری‌اش قفل شدند، سواری‌اش رفت تا سینه‌ ولووی اف دوازده‌ کمپرسی که از روبرو می‌آمد، با اتاق زردش.  ولوو آمد و سواری را ورقه‌ی آچهاری از ورق و گوشت و خون کرد.

نفسی تازه کرد نادر حقی. به گنجشک نگاه کرد، به مادر و جوجه‌‌اش در انتظار گنجشکِ پدر، به سواری کنار جاده زده‌اش. به ولووی اف دوازده که رد شد با صدای جواد یساری خندید نادر حقی به ریش مرگ خندید.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.