مرگ سایه و نگاه سیاه و سفید جامعه؛ آوار سرخوردگی‌ها بر سر بزرگان

0

*حسین زندی

*خبرنگار

امیرهوشنگ ابتهاج (ه. ا.سایه) پس از سال‌ها اقامت در آلمان در آستانه ۹۵ سالگی از دنیا رفت و در نهایت، پنجم شهریورماه در زادگاه خود، رشت، آرمید. اما پس از مرگ این شاعر واکنش‌هایی از سوی طرفداران و مخالفان او در فضای مجازی منتشر شد که نشان می‌داد، جامعه ایران به یک عصبانیت افراطی دچار است. جامعه‌شناسان این وضعیت را نشانه دوقطبی شدن جامعه می‌دانند. پرخاشگری جامعه به حد اعلای خود رسیده؛ تا جایی که این دو قطبی شدنِ جامعه را در خاکسپاری یک شاعر نیز می‌توان دید.

این نخستین‌بار نیست که پس از مرگ یک هنرمند یا رخداد اجتماعی و یا اظهار نظر یک روشنفکر و هنرمند، با واکنش‌های خشن گفتاری و نوشتاری از سوی افراد مواجه می‌شویم. پس از مرگ استاد محمدرضا شجریان نیز این ماجرا را شاهد بودیم. اما این‌که شرایط فعلی محصول چیست، موضوع مهمی است که به واکاوی و پژوهش از سوی پژوهشگران نیاز دارد. اما آن‌چه از پیامدهای گفتاری و نوشتاری مرگ «سایه» دریافتم این بود که واکنش‌ها بر اساس دانش و مطالعه نیست و احساسات و امیال درونی افراد، آنان را به برچسب‌زدن، متهم‌کردن و یا طرفداری و گاه پرستش از افراد وا می‌دارد.

حسین زندی- سردبیر
حسین زندی- سردبیر

به طور مثال، یکی از دستاویزهای مخالفان مجازی هوشنگ ابتهاج، قطعه شعری است که در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ بازنشر شده است: «در بگشایید/ شمع بیارید/ عود بسوزید/ پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب/ شاید این/ از غبار راه رسیده/ آن سفری همنشین گم شده باشد» آنان می‌گویند سایه این شعر را برای ورود آیت الله خمینی به ایران سروده است. فارغ از این‌که هر انسانی در انتخاب مسیر سیاسی محق است، اما موضوع اصلی این است که این شعر در تاریخ ۴ اردیبهشت ۱۳۳۱ سروده شده است و به وقایع انقلاب مستقیما ارتباطی ندارد. گویی همه شاعرانی که انقلابیون در وقایع سیاسی و اجتماعی از شعرهای آنان استفاده کرده‌اند، در محکمه این معترضان حاضر در فضای مجازی باید محاکمه شوند. به طور مثال حافظ را به دلیل سرودن بیت‌هایی مانند «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید» که اتفاقا در مناسبت‌های مختلف در یک‌صد سال گذشته، از جمله انتخابات مختلف استفاده شده، محاکمه کنیم. البته برخی خبرگزاری‌های دولتی نیز این شعر «سایه» را به وقایع انقلاب منتسب کرده‌اند که به نظر عامدانه بوده و به این مسائل دامن زده‌اند. بخشی از دولتی‌ها نیز با انتشار چنین مطالبی به دنبال از آن خود کردن این شاعر هستند.

البته نباید نادیده گرفت که ابتهاج و بسیاری از روشنفکران در ابتدای انقلاب طرفدار انقلاب اسلامی بودند و به مرور از قطار انقلاب پیاده شدند. نامه‌هایی که برای حمایت از حمله به سفارت آمریکا و به مناسبت روز قدس منتشر کرده‌اند، شاهد این ادعاست. در نامه اول افرادی چون «سایه»، به‌آذین، فریدون تنکابنی، امیرحسین آریان‌پور، بهاءالدین خرمشاهی، احسان طبری، جلال سرفراز، نازی عظیما، محمد قاضی، رحیم نامور، جمال میرصادقی، محمدرضا اصلانی، اسماعیل نوری‌ علا، محمدرضا فشاهی و کیومرث منشی‌زاده و در نامه دوم نیز نام‌هایی چون احمد شاملو، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، سیمین دانشور، اسماعیل خویی، نجف دریابندی، داریوش آشوری، داریوش شایگان، احمد کریمی حکاک، محمد مختاری، داریوش مهرجویی، محسن یلفانی، امیرحسین و سیروس آریان‌پور به چشم می‌خورد. بنابراین در نگاه علمی نمی‌توانیم به یکی نگاه مثبت و دیگری نگاه منفی داشته باشیم. به نظر می‌رسد یکی از ریشه‌های حمله به روشنفکران و چنین نگاه خشنی را باید در روشنفکری دهه سی تا دهه شصت خورشیدی دانست. افرادی مانند آل احمد و شاملو و براهنی و به آذین تا «سایه» و دولت آبادی با رفتار و اظهار نظرهای متناقض به این موضوع دامن زده‌اند. چه کسی این تناقض‌ها را نداشت؟ کمتر کسی مانند مصطفی رحیمی تکلیلفش را با خود روشن کرده بود.

با این حال باید پرسید آیا باور سیاسی ابتهاج شعرش را تسخیر کرده بود؟ بدون شک، شعر و تصنیف و ترانه او متأثر از این نگاه بوده و طبیعی است که گاهی نمود عقیده هنرمند در اثرش دیده شود، اما نمی‌توانیم به طور قطعی حکم صادر کنیم و بگوییم او شاعری سیاسی بوده است. عاشقانه‌های او از لطیف‌ترین آثار به جا مانده از نظم پارسی است و بدون شک او یکی از سه غزل‌سرای مهم دوران معاصر است. ترانه‌ها و تصنیف‌های او از ماندگارترین آثار موسیقایی ایرانند و تصحیح او از حافظ کار بسیار ارزشمندی است.

شاید دوست بدارید :

اما اظهارات بیان شده در فضای مجازی در این چند روزه، نشریات زرد را تداعی می‌کند که پیش از همه‌گیر‌شدن فضای مجازی، راهبری بخشی از افکار عمومی را در دست داشتند. در روزگاری که اکثریت جامعه مسئولیت بازنشر نوشته‌ها و تولیدات اقلیتی کوچک را در فضای مجازی دارد، هر محتوایی را از طریق این اقلیت می‌توان به خورد آنان داد.

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، مشکل این است که ما مردمی شفاهی هستیم و کمتر به منابع مکتوب رجوع می‌کنیم.

درباره ابتهاج نیز گفت‌وگوهای او و حتی کتاب مهم خاطرات شفاهی‌اش درباره خود و دیگران موجود است. اما کسانی که اظهارنظر می‌کنند، بدون مراجعه به این آثار، یک روز طرفدار او هستند و یک روز علیه او. یعنی بی‌ثباتی آنان دست‌مایه تصمیمات و مسیردهی رسانه‌ها قرار می‌گیرد. این فحاشان قبل از این بارها ابتهاج را کشته بودند. آخرین‌بار خود او در ماجرای جنگ اوکراین دراین‌باره گفت: «دیگر خسته شده از این همه جعل و دروغی که به او نسبت می‌دهند؛ شعر جعلی، تصنیف و ترانه جعلی، خاطره جعلی، پرِ سیمرغ جعلی».

بسیاری او را سانسورچی پیش و پس از انقلاب بر می‌شمارند. اظهارات افرادی که حتی از برنامه گلها سررشته‌ای ندارند و به موسیقی سنتی ایران علاقه‌ای ندارند، درباره عملکرد ابتهاج و رادیو بسیار سطحی است. اگر به آمار تولید آثار دوستان نزدیک ابتهاج ازجمله لطفی، علیزاده، مشکاتیان در برنامه گلها توجه کنیم، متوجه می‌شویم در دوران او این افراد کمترین آثار را تولید کردند و بیشتر آثار موسیقی سنتی آن روزگار در برنامه گلها از بزرگانی چون جلیل شهناز، فرامرز پایور، منصور صارمی و دیگران بوده است. سانسورچی بودن هوشنگ ابتهاج را در دوران پس از انقلاب هرگز نفهمیدم. آیا همزمان با این‌که زندانی بود، سانسورچی هم بود و چه کسی را سانسور کرده و چه کسانی را پس از انقلاب کنار گذاشته است؟ باید پرسید «سایه» در مدیریت فرهنگی کشور چه سمت و پیشه‌ای داشت؟ او پس از انقلاب با همکاری لطفی و علیزاده گروه چاووش را بنیان گذاشت که یک شرکت خصوصی بود و نمی‌توانست نقشی در کنار زدن دیگران داشته باشد. اوایل دهه شصت نیز به زندان رفت و پس از رهایی مهاجرت کرد. به طور کلی، ظاهراً بدون سند و مدرک صحبت کردن و نوشتن در بین ما رفتار عجیبی ا‌ست که امروزه گاهی به عنوان یک ارزش تلقی می‌شود.

بدون شک ابتهاج نیز مانند هر انسان و هر هنرمندی قابل نقد است و عملکرد او در مقابل خانواده، دوستان، کار و جامعه قابل نقد است. اما تخریب او به هر قیمت و ترتیبی امری اخلاقی نیست. عده‌ای ذره‌بین به دست، دنبال نقاط ضعف افراد هستند. البته گره کور این‌جاست که ما تفاوت بین نقد و فحاشی و حمله را هنوز درک نکرده‌ایم. و یک پرسش اساسی وجود دارد که چرا وقتی هنرمندی یا اندیشمند و روشنفکری زنده است، او را نقد نمی‌کنیم یا کمتر به او می‌پردازیم؟ چرا اصلا نقدی وجود ندارد و پس از مرگ نویسنده و روشنفکر به فحاشی و یقه‌گیری و تسویه‌حساب روی می‌آوریم؟

جالب است کسانی به اندیشه و باورداشت هنرمندان و دیگران حمله می‌کنند که در گفتار دم از دموکراسی و تعامل می‌زنند. اما گویی در عمل دموکراسی را از جانب دیگران برای خود می‌خواهند نه از جانب خود برای دیگران. انتقاد زنده‌یاد دکتر غلامحسین صدیقی امروز بیش از هر زمانی  نمود عینی دارد. او معتقد بود هر ایرانی یک دیکتاتور در وجود خود دارد. امروز نگاه به بزرگان، شعرا و هنرمندان و هر پدیده و عنصری در جامعه از همین ذهن دیکتاتور ما سرچشمه می‌گیرد و اکثریت ما با این نگاه به یکدیگر می‌نگریم؛ وگرنه ذره‌بین به دست گرفتن و کنکاش کردن در زندگی خصوصی و باورهای دیگران به چه معناست؟

این رفتارها و حملات به گرایش‌های سیاسی نیز بی ارتباط نیست. روزگاری توده‌ای و چپ‌گرا بودن مُد روز بود و  ظاهراً امروز در این فضای مجازی برای بسیاری سلطنت‌طلب بودن و انتقاد از هنرمندان مُد روز شده است! کاش آوار سرخوردگی‌های‌مان را بر سر بزرگان نریزیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.