*علی رادی
خلاصه داستان:
مهشید شریف با توجه به احاطه خود بر روانشناسی، در «حلقههای درهم» نیز مثل رمان دیگرش «اسم من نیلی» (که در شماره پیش به بررسی آن پرداختیم) سعی در پایهریزی داستانی براساس روانشناسی را دارد و این بار به سراغ شخصیت سرگشتهای به نام «صبا» رفته که با همسرِ همکارش که به تازگی درگذشته است آشنا شده و پس از آن به شکل غریبی با او ازدواج میکند. این اتفاقات باعث میشود تا او با توجه به پیشزمینه روحی و روانی که داشته است، سایه سنگین متوفی را بر زندگیش احساس کرده و دچار توهماتی در این زمینه شود.
بررسی اثر:
مخاطب از همان ابتدای اثر با سیل عظیمی از مشکلات ریز و درشت در اثر مواجه میشود. شریف مانند رمان قبل ( و حتی عقب تر از آن!) از توصیف دقیق شخصیتها عاجز است و در این اثر سعی میکند که با استفاده از دیالوگ، ضعف خود را پوشش دهد اما نویسنده ما ظاهرا به ابتداییترین سطح از تکنیک هم مسلح نیست تا بداند که در داستان نباید گفت بلکه باید به مخاطب نشان داد! وقتی که درماندگی از نشان دادن تا به جایی میرسد که نویسنده توضیحات را بهوسیله دیالوگ و به شکل باسمهای در دهان شخصیتها قرار میدهد چه حسِ معینِ تربیت شدهای این وسط قرار است درگیر شود؟!
مخاطب از آغاز از اثر جلوتر است و جالب اینکه در داستان هم چیزی وجود ندارد که مسئله مخاطب شود تا به نحوی آن را دنبال کند. این حجم از ابهام (کدام ابهام؟!) حتی منجر به پرداخت ساختگی شخصیتها هم نمیشود. تقدم و تاخر «اسم من نیلی» و «حلقههای در هم» بهخاطر اینکه در شناسنامه هر دو اثر زمستان ۹۴ ذکر شده لااقل بر منِ مخاطب پوشیده است اما نویسندهای که در «اسم من نیلی» حتی اگر کل کتابش را به شکل محاورهای مینوشت قطعا با کتاب بهتری روبرو بودیم، چطور آنقدر از خودش، داستانها و شخصیتهایش دور است که وقتی محاوره را از دیالوگ حذف میکند، متوجه ضعیف تر شدن متن خود نمیشود.
مخاطبی که از ابتدا با انواع و اقسام بی مبالاتیها روبرو شده و باری به هر جهت اثر را دنبال میکند، اگر بتواند از کنار غلطهای پرشمار تایپی و اَشکال عجیب نگارشی بگذرد، آیا به همان راحتی میتواند با نبود درک نویسنده از مدیومی که برگزیده است نیز کنار بیاید؟!
شریف بدون شناخت دقیق از ادبیات بهخصوص ادبیات داستانی، آن را ملعبه آنچه که دغدغهاش را دارد، کرده است. دریغ از اینکه ذرهای دغدغه یا فهم ادبیات در متن به چشم آید. وقتی که بدون فاصله منطقی یا توصیفی از صحنه بعدی، همه اتفاقات مثل یک انشای مدرسهای پشت سر هم ذکر میشود و مدام به شکل لایتچسبک و با روایت جزیرهای از این سوی قصه به آن سوی قصه پرتاب میشویم، این سوال پیش میآید که چه نیازی است که هر دغدغهای در هر مدیومی و با هر سبک و سیاقی با این حجم از مشکل روایت شود. شاید در این مورد نوشتن کتابی با موضوع روانشناسی منطقیتر میبود تا چیزی که امروز شاهدش هستیم.
«حلقههای درهم» شبیه به اژدهای دو سر اما بیخاصیتی است که از عصاره آثار م. مودب پور و فروید در یک هم جوشی نامیمون بهوجود آمده و چون آفرینش اش از سر رفع تکلیف بوده، ناقصالخلقهای است که توان برداشتن یک قدم (چه در زمینه مورد علاقه نویسندهاش و چه در زمینه ادبیات داستانی) را نیز ندارد.