گرانی در ر ا گیجین درآوده
*محمد بلوهر
*نویسنده و پژوهشگر
با نگاهی به کتاب نفیس و ارزشمند خاطرات و اسناد ظهیرالدوله؛ حاکم همدان پیش و پس از انقلاب مشروطیت، در مییابیم که حدود یکصد و ده سال پیش چه نوادری در این سرزمین میزیستند. به هرحال برخلاف دیگر سرزمینها در ایران مردم همواره حسرت گذشته را میخورند و همچنان ناراضی بودن از حال و نگرانی از آینده با ما بوده است. باری ظهیرالدوله، بزرگمرد فرزانه و خوشنام در زمانی که حکومت همدان را برعهده داشت با کمبود گرانی غله و نان روبرو میشود، با تمام توان نیرومند و سرافراز در برابر فشار گوناگون که از مراکز قدرت و افراد با نفوذ با رنگ و رو و شکل و شمایل گوناگون از درباریان، اصناف، ملاک و حتی روحانی نمایان بر او وارد میشود اما او ایستادگی و مردم را پشتیبانی میکند.
او با تشکیل شورای صنفی و مردمی در نرخ گذاری و تعدیل بهای غله و نان و نیز چگونگی کم و کیف عرضه آن نقشی مفید و موثر ایفا میکند. در شرایط گرانی و کمبود نان از خرید و تهیه آن برای خانه خودش جلوگیری کرده و میگوید با این اوضاع و احوالی که مردم دارند نان از گلویم پایین نمیرود و گویا چند روزی لب به نان نزده و روزگار را چون مردم به سر میبرد. در آن روزها به گفته مردم گرانی در ا گیچین درآورده این گرانیها و در از پاشنه در آمدنها داستانی بس راز در تاریخ این سرزمین بلاخیز دارد و تکرار تراژدی ناچارگی، بیچارگی و درماندگی مردم بی پشت و پناه است.
حال از خوانده به خاطره بر میگردم؛ اوایل دهه ۱۳۴۰ شمسی ۱۴ یا ۱۵ ساله بودم، سر پناهمان محوطه کوچه حمام حاج حافظ، کوچه معین السلطنه، بین دو محل قدیمی آقاجانی بیک و امامزاده یا بود. کوچهای که این روزها از بلوار شهید مدنی سر درمیآورد. آن روزها رسم و قاعده چنین بود که هر یک از اعضای خانواده در اداره امور زندگی و نیز تهیه مایحتاج و ملزومات آن نقش و مشارکت داشتند. بانوان، آقایان و نیز بچهها هر کدام به فراخور سن و سال و حال کاری را به عهده میگرفتند و وظیفه من هم در همان سن گرفتن نان و برخی خرده خریدهای خانواده از دکانداران معتمد و شریفی بود که میشد روی اسمشان قسم بخوریم. این دکانداران و کسبه محل بیشتر در محوطه آقاجانی بیک یا در دروازه که امروز به بلوار ۱۵فروردین یا بلوار موشک مشهور است و نیز در محوطه غزالان مستقر بودند.
یک روز پاییزی هنگام و غروب برای انجام امور محوله در حوالی مسجد آقاجانی بیک و سقاخانه و نیز دکانهای مش مرتضی بقال، شاطر قاسم لواشی، آمهدی زندی سنگکی و اصغر زندی مشهور به اصغر کاپیتان قهوه چی بودم، که دیدم یک گروه پنج شش نفری به اصطلاح اداره جاتی دکانها را کنترل، نظارت و بازرسی میکردند. کنجکاوی کودکانه و نیز به رسم زمانه که هرگاه چند نفری جمع میشدند جمعیت نیز به دورش حلقه میزد، بزرگترها پچ پچ کنان زمزمه میکردند که آقای بالاخانلو و ماموران شهرداری اند. زندهیاد بالاخانلو؛ شهردار محبوب و مردمی همدان به اتفاق چند تن از کارمندان شهرداری با مأموران شهربانی مشغول بازرسی و کنترل سنگهای اوزان و نیز کم و کیف عرضه ارزاق و کالا بودند. متخلفین و گرانفروشان را با ثبت و ضبط موارد جرم و تهیه گزارش و شواهد توسط مأمورین شهربانی در برابر دیدگان مشتریان و مردم جلب میکردند تا مورد بازخواست و پیگیری قانونی قرار گیرند. زندهنام بالاخانلو شهردار همدان دغدغه داشت و نگران مردم به اصطلاح امروز آسیبپذیر بود که در خرید مایحتاج و ملزومات خود از لحاظ کمی و کیفی مغبون نشوند.
او خود را مستقیم و بلاواسطه مسئول و موظف و پاسخگوی مردم میدانست. در دفتر کارش منتظر ملاقات مقامات بالا نمینشست، جلسه نداشت، منشی نداشت اما درد و غم مردم داشت، فریاد رسشان بود، پیگیر هزینههای کارگرانی بود که ۶ تا ۷ تومان دستمزد روزانه داشتند و نان سنگک را کیلویی ۶ ریال، خشکه را دانهای ۴ریال و گوشت گوسفند کیلویی ۲۵ ریال میخریدند. او مراقب بود که کم فروشی و بد فروشی کارگران خسته از کار روزانه را فرسوده بیچاره و درمانده نکند.
نقل مجالس و محافل در همدان این بود که آقای بالاخانلو در چند نانوایی سنگکی، پارو را از دست شاطر گرفته، پیش بند بسته و به او یاد داده که چگونه نانی باید دست مردم بدهد. آری روانشاد بهشت آشیان بالاخانلو هم شهردار بود و هم شهر شهربان. برای همینها پس از سالها خودش، خانوادهاش و یا شایدم مردم از خواستند که او در همدان به آغوش خاک سپرده شود و تا تربتش زیارتگاه مردم صاحبدل شود.
و نیز یاد دارم که بارها عدهای از پیشهوران، بازاریان و کسبه در اعتراض به گرانی و کم و کیف نان و گوشت در خیابان بوعلی به سمت شهرداری راه میافتادند و یکی دو روز بعد نانواییها و گوشتفروشیها با روشن کردن چراغهای خود مژده از جلب رضایت و خواست مردم می دادند، آری مردم نفس میکشیدند و همت داشتند و مسئولین و متولیان امور و مردم هم فردا مهم شنوایی و شفقت.
حالا کجایند مسئولین و متولیان امور و چه میکنند؟ مردم را چه حال و هوایی دست داده چگونه اند؟ چرا مسئولین و مردم اینگونه بیتفاوت، منفعل و باری به هرجهت گشتهایم؟ چه شد آن نظارتها، کنترلها، بازرسیها، احساس مسئولیت ها و وجدانهای بیدار و نوع دوستیها؟
عاقلان قوم میگویند تحریم است و ارزش دلار بالا رفته! اما شگفتا و دریغا که ارزش انسان به انسانیت چه اندازه پایین آمده!
و پرسش پایانی بدون پاسخ اینکه در ماههای اخیر درست در شرایطی که ارزش دلار پایین میآید و سقوط میکند چگونه است که برخی اقلام و ارزاق از جمله فرآوردههای لبنی چون شیر و ماست نزدیک به دو برابر میشود و نفس از کسی هم بر نمی آید؟ این گرانباری از کجا؟ چگونه؟ برای چه اینگونه سر مردم آوار شده است؟ زنده و پاینده باد نام و یاد ظهیرالدوله و بالاخانلو.
مردم چشمم به خون آلوده شد/ در کجا این ظلم با مردم کنند؟