ابتلا

0

*مریم رازانی

*نویسنده

باز نور فندک لحظه‌ای اتاق خواب را روشن کرد. مرد-که سیگار سوم را گیرانده بود- شروع کرد به غُرولند.

–  خوره به زبونت زده بود حرف بزنی؟

زن در هال خانه سریال نگاه می‌کرد. کنترل را برداشت، صدا را قطع کرد و گوش ایستاد. هر چند ثانیه یکبار نور کمرنگی اتاق خواب را روشن می‌کرد و دوباره خاموش می‌شد. همزمان غرولند ادامه داشت.

  • حالا مگه می‌ترکه؟ یه ساعته گذاشتتمون سرکار.

زن نتیجه گرفت دارد با گوشی با کسی حرف می‌زند. دوباره کنترل را برداشت، صدای تلویزیون را باز کرد. ده دقیقه‌ای گذشت، سیگار چهارم همزمان با صدای بلند مرد روشن شد.

-درد بزنه به انگشتِ…

صدا رفت و لحظاتی بعد آمد: …جذامی ات. خو هالو نمی‌تونی بده یکی دیگه.

زن بی‌خیال شد. مقداری قهوه از ظرف بلور زیبایی که شمع روشن کوتاهی در وسط پایه طلایی رنگش آن را گرم نگاهداشته بود در فنجان ریخت و چشم به سریال دوخت.

اتاق خواب به تناوب خاموش و روشن می‌شد و غرغرها به سمت خواب آلودگی می‌رفت. با خیال راحت قسمت بعدی را زد. کمی کمتر از یکربع ساعت اتاق در خاموشی فرو رفته بود که دوباره نور کمرنگ پیچید و چیزی محکم به کف اتاق پرتاب شد. یک لحظه فکر کرد نکند مخاطب غرولندها، خود اوست. تلویزیون و شمع را خاموش کرد، به سمت اتاق خواب رفت و آهسته در را گشود. مرد طاقباز دراز کشیده بود و چشم‌هایش از عصبانیت برق می‌زد. آرام پرسید:

  • قهوه گرمه. می‌خوری؟

لحظاتی طول کشید تا جواب داد می‌خورد.  به هال رفت و با فنجانی قهوه برگشت.

–  با کی حرف می‌زدی؟

-هیچ‌کس!

با دست گوشی‌اش را که کف اتاق افتاده بود نشان داد.

–  اون مصیبتو بده به من.

زن گوشی را برداشت به او داد. مرد صفحه‌ای را باز کرد، نگاهی انداخت و گوشی را روی میز کنار تخت کوبید.

  • اکبر میری بیاد به حق زاکربرگ.

زن بفهمی نفهمی خندید.

–  زنگ زده بودی. کی هست این اکبر؟

– چه می‌دونم.

– فحش می‌دادی که

–  داشتم می‌اومدم بیرون اون بالا نوشت:

–  اکبر ایز تایپینگ. گفتم این یکیَ م ببینم بخوابم. صوتی می‌ذاشتی خب احمق! تو صفحه شخصی هم که عقلشون نمی‌رسه تایپ کنن بفرستن.

–  بحثِ چی بود حالا؟

– هیچی! چرت!

زن این بار بلند خندید. مرد قهوه را سرکشید. به پهلوی راست افتاد، با دست اشاره کرد چراغ را خاموش کند. زن گوشی و فنجان را برداشت به هال برد. دوباره تلویزیون را روشن کرد. بعد از پایان قسمت بلند شد برود بخوابد. گوشی را برداشت تا طبق معمول شارژش را نگاه کند؛ اگر لازم باشد بزند به برق. هنوز روی تلگرام بود و بالای صفحه یک خبر می‌آمد و می‌رفت:

  • اکبر ایز تایپینگ…

شارژ رو به اتمام بود. با احتساب زمان؛ گوشی را به شارژر و شارژر را به برق وصل کرد. دست برد چراغ هال را خاموش کند، یک پیام سه خطی با سی تا غلط روی تلگرام ظاهر شد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.