نقدی بر جامعه روشنفکری ایران
این مدعیان برج عاج نشین
*آمنه یوسفی
بازخوانی سنت روشنفکری در ادبیات سیاسی ایران نشاندهنده این فرضیه است که تولید مجموع گفتمانی هر عصربیانگر وضعیت تداخل و تأثیر متن بومی و غیر بومی بوده و هر دوره از تاریخ معاصرایران تولیدات روشنفکری خاص خود را داراست. پس گفتمان روشنفکری در ایران معاصر در نتیجه تأثیر و تأثر از اوضاع داخلی و شرایط خارجی منجر به وضعیت موجود شده است و این گفتمانها یا تجددطلب یا سنتگرا و یا در پی احیای سنتها و اصلاح آن فعالیت میکردند.
هر حوزه فرهنگی معینی در رویدادهای تاریخیاش مبتنی بر تصوراتی بنیادی است که از آغاز تا اکنون از میان جریانهای تاریخی میگذرند و در نسل بعدی به پیش میغلطند. همیشه درما و همراه ما هستند بیآنکه آنها را بیواسطه بشناسیم و به همراه بودنشان با خودمان آگاه باشیم. یافتن این تصورات و بازنمودن چهرههای مغلوب و مبدل آنها کار اساسی روشنفکری در جامعه ماست. این اساس و بنیان کار روشنفکر است، اما هنگامیکه روشنفکر این تصورات بنیادی را نشناخته و بر آنها حتی تعصب میورزد بیگمان در حوزههای فرهنگی نه تنها خود عقب مینشیند و از شناخت درست بازمیماند که دیگران را نیز برقبول تفکر و باور غلط خویشتن تشویق میکند. در نهایت هم کار او به تحقیر تودهها و انداختن بارنفهمیها و کجفهمیهای خود بر دوش آنها میانجامد.
«وقتی روشنفکر به جای سهیم شدن در مسائل جاری زندگی بشر خود را محبوس در جهان فردی و ذهنی خویش میکند و گوشه انزوا را برمیگزیند گفته میشود در برج عاج خودش نشسته است؛ یعنی در تنهایی قفس طلایی خودش خبر از امور جاری زندگانی ندارد.» (داد،۱۳۸۳:۷۶).
این روشنفکر فریفته و شیفته تمدنی است (تمدن غربی) که درک درستی از آن ندارد و بر فرهنگ جامعهای معترض است (جامعه ایران) که آن را نیز هم به درستی نشناخته و کندوکاو نکرده است. افزون براین گاه شرایط و فشارهای اجتماعی-سیاسی و مشقت و رنج ناشی از آن روشنفکر را در تنگنای عجیب و اندوهباری قرار میدهد که با گذشت زمان این دنیای مرارتبار به مسخ و استحاله فکری روشنفکر میانجامد. او در این دگردیسی اجباری اضطراب و ملال مضاعفی را متحمل میشود که فضای بیرونی بر او تحمیل کرده و موجب انجماد فکری و گندیدگی ذهنیاش شده است. سلاخی هویتِ ناشی از سرخوردگی به قهر او از جامعه میانجامد و این سرپیچی بیپروای پندارسوز، آرمانهای غلطی را برای فرد تعریف میکند و شخصیت و هویتی تازهای برای او میآفریند که خودستایی بخش بزرگی از آن است، اما چنین خودنماییهایی اساساً با ماهیت روشنفکر به عنوان یک عامل پیشرو در حرکت جامعه نمیخواند. چنین روشنفکری وصلهای بر پیکر جامعه شده و مدام برگزیدگیاش را به رخ جامعه مات و مدهوش میکشد. پرداختن به هنر به عنوان عملی روشنفکر مأبانه و رفتار متظاهر و پر تبختر اینگونه روشنفکران که سرشار است از پرگویی و بی عملی دیگران را میآزارد. آنها کمکم به این باور میرسند که آنها نخبگانیاند که خودشان تنها برای خودشان قابل درکاند، نه برای تودهها یا عوامالناس و این دیدگاه در هنر نیز بازتاب یافته، از همین رو، آثاری که با این تلقی نخبهگرایانه خلق میشد، فقط در حوزه همان نخبگان باقی میماند و عوام را به آن دسترسی نبود. آنچه برجا میماند شخصیتهای به ظاهر روشنفکری است که خود را تافتهای جدابافته میدانند و مهمتر از همه آنکه مردم را هیچ میانگارند و پرنخوت و بیبهرهاند برای جامعه.
«سخن از گیجی،فریبکاری فرهنگی ماست از یک سو در نهادمان به فرهنگ غربی بیگانهایم، اما لاف شناسایی آن را میزنیم؛ از سوی دیگر در فرهنگ خودمان کوریم با این چشمهای بینگاه که به همه چیز خیره میشوند، اما نمیبینند. بدینسان هرکداممان به این فکر هستیم که گلیم روشنفکری و دانشبارگی خود را در هر زمینهای از آب بیرون بکشیم. هر قدر ما گفتهها و نوشتههامان راازنامها و الگوهای مفهومی غربیان انباشتهتر سازیم پیش از آنکه خودمان را بیابیم و دریابیم؛ بیشترمیفریبیم و دروغتر میگوییم. با دندان دیگری نه میشود گاز گرفت نه جوید» (دوستدار،۱۳۷۷: ۲۴۹).
این خودشیفتگیهای ادیبانه، شکاف میان توده و روشنفکر را عمیقتر کرده و بر آسیب فرهنگی و اجتماعی ناشی از آن خواهد افزود. درست نفهمیدن است که آسیب جدی بر خود فهم و درک میزند. این خودستاییها ریشه در گذشته تاریخی ما دارد و در ادبیات داستانی ما نیز انعکاس بسیار یافته است. نویسندگان در این آثار به هویت فرهنگی ما نقبی عمیق میزنند و خواستار بازخوانی این هویت و فرهنگ میشوند و ما را بازمیدارند از قبول و پذیرش بیچون و چرای مبانی و اصول رخنه کرده در وجودمان از ابتدای تولد تابهحال. شخصیت کاذبی که روشنفکران (بخوانید مدعیان) اینچنینی برای خودشان قائل میشوند به دلیل هویت گمشده و ایدهالی است که فرد آن را در خود نمییابد و چون هر چه میجوید در وجود و شخصیت خود آن را نمیجوید، متوسل میشود به ساختن هویتی پوشالی و دروغین و متعهد میشود به حفظ و سرسپردگی به او. اینها روشنفکرانی پردغدغهاند که اسیر تردیدها و تنشهای درونی خود هستند. با خویشتن در جدل است و به دوگانگی و تعلیق دچار. سرنوشت او آلوده به بیهودگی و بیمصرفی. نه تنها برای جامعه که حتی برای زندگی خود نیز نه هدفی متصورند و نه کوچکترین گامی برمیدارند. فرد در تکاپویی مدام در صدد ساختن هویتی جعلی و آرمانی است و آن هم نه به خاطر توجه ویژهاش به نفس آرمان و ترقی شخصیتی، که تنها برای پز و اطوارهای مرسوم. این پا فشردن بر مسیر غلط علاوه بر مقصد نادرست ما را از فهم سنجیده بازمیدارد. دیگر این روشنفکر آن اعتلای فکری را که باید نخواهد یافت و بیشتر به دلقکی شبیه خواهد بود که اندوختههای پراکنده ونسنجیدهاش را که به هیچ کار جامعه نیز نمیآید مدام اینجا و آنجا تکرار کند و اینگونه است که ما کمکم شاهد شیوع بیامان خودشیفتگی و رواج کجفهمی و جهالت ناشی از آن در میان توده مردمی هستیم که روشنفکران را راهبر و منادیان راه درست میپندارند.
«روشنفکر ما کاریکاتور روشنفکر قرن هجدهم اروپا بود. او قدرت از بین بردن و پوشاندن گذشته و بنای جدید را نداشت. تاریخ جدید ما و مظهر آن که روشنفکر بود مسخ شد. این روشنفکر در این حالت مسخ شدگی تفکر نمیکرد» (اردکانی،۱۳۶۳: ۲۰).
گاه فساد فکری نتیجه ضعف درونی و یا سست بودن خود آرمانهاست؛ چراکه گاه آن ایدهالهای پیشین را نمیتواند حتی برای خود حفظ کند و بر آنها پایبند باشد و این برهانی است بر بیریشه بودن آن آرمانها. بنابراین ازهمگسیختگی باورهای روشنفکر در چنین شرایطی به خود روشنفکر و کوتاهی او در شناخت و مطالعه در مورد باورها و آرمانهایش در جامعه و محیط فرهنگی اجتماعی خود بازمیگردد. آن کسی به مرحله مسخ میرسد؛ که با اساس فرهنگ خودش بیگانه است. اگر با بررسی علمی و سنجش خردمندانه با فرهنگش برخورد کرده باشد باور و تفکری که به آن دست خواهد یافت بر پایههای درست بنا شده و به راحتی متزلزل نخواهد گشت چنین فردی با چنین بینشی راسخ خواهد شد نه مسخ.
داد، سیما. (۱۳۷۸). فرهنگ اصطلاحات ادبی. چاپ اول. تهران: انتشارات مروارید.
دوستدار، آرامش. (۱۳۷۷).درخششهای تیره،پاریس،انتشارات خاوران.
داوری اردکانی،رضا(۱۳۶۳)شمهای از تاریخ غربزدگی مـا،تهران:سروش.