برای آنانی که بیهوده دوستشان داشتیم

0

*ستایش مستقیمی

هر فرد سیگار‌به‌دستی ادعا دارد هروقت بخواهد، می‌تواند راحت‌تر از آب‌‌خوردن آن ‌را کنار بگذارد، اما متأسفانه این فرد هنوز متوجه نشده که آب‌خوردن کار راحتی نیست، مخصوصا وقتی بغض گلویت را می‌فشارد و تند تند آب می‌خوری تا بغضت نترکد؛ انگار لوله‌های جریان آب بسته شده است. ان‌قدر سخت به پائین حرکت‌ می‌کند که گویی کسی با خرده‌‌سنگ راه را بسته است. عشق نیز تفاوت چندانی با اعتیاد ندارد. در اعتیاد تو سیگار را به هوا دود می‌کنی، اما در عشق هرکسی که عاشق‌تر باشد به هوا دود می‌شود.

عین- شین- قاف؛ همین سه حرف را می‌بینی؟ جهانی را به حول محور خودش می‌چرخاند. از فیل فنجان می‌سازد و فنجانی را تبدیل به فیل می‌کند. استثنا نیز نمی‌پذیردو  در دامش که بیفتی، که حتما می‌افتی روزی هزار بار می‌میری و زنده می‌شوی. اگر کمی حسود و حساس هم که باشی واویلا‌…

در خیابان که قدم می‌زنم، شیرین و فرهادهایی را می‌بینم که برای این‌که عشقشان را فریاد بزنند و به گفته مزخرف خودشان به «همه دنیا بگن که فقط مال همن» و بخواهند که صدای دوستت‌دارم‌گفتن‌های دو روزه‌شان گوش دنیارا کر کند، موهایشان را به عشق یکدیگر همرنگ کرده‌اند و لباس‌های شبیه بهم‌شان باعث شده همه آن‌ها را در شهر بشناسند. این موضوع مربوط به هفته گذشته بود، اما دیروز شیرین را دیدم که با مجنون درحال رفتن به شهربازی بود. فرهاد هم که باز اینستاگرام را با خاک و خون یکی کرده است و این اپلیکیشن پرحاشیه را با جاسیگاری اشتباه گرفته‌است، از بس که از سیگارکشیدن‌هایش و گوش‌دادن به آهنگ‌های غمگینش استوری می‌گذارد. از سرنوشت لیلی برایتان بگویم که با اسپری‌های رنگارنگش روی دیوارهای نقاط شهر نوشته است: «لیلا که شدی حرف مرا می‌فهمی؛ مجنون تمام قصه‌ها نامردند». افسردگی لیلی دوروز طول کشید و پس از آن رومئو در حال قلیان کشیدن با لیلی دیده شد. ژولیت نیز به‌خاطر این‌که بفهماند بود و نبود رومئو به حالش فرقی ندارد، هرشب با فرهاد به مهمانی می‌رود. کسانی ادعای شیرین و فرهادی می‌کنند، که یکی نیست به این‌ها بگوید: که ای فرهاد امروزی، تو اگر بتوانی به جای کوه کندن، چشم از شیرین‌های دیگر بکنی، کاری سخت‌تر از کار فرهاد کرد‌ه‌ای.

امیدوارم از من دلخور نشوید که پای این بنده‌خداها و اسطوره‌های عشق و عاشقی را به داستان باز کردم و تنشان را در گور لرزندانم، اما حقیقت تلخ عشق و عاشقی‌های امروزمان همین است.

بالاخره این نیز شکل تکامل‌یافته عشق است و کسی نمی‌تواند جلوی تکامل چیزی را بگیرد.

اما قضیه از جایی تیره می‌شود که ده نفر جانشان برای تو در می‌رود، اما تو دنبال آن نفر یازدهمی می‌گردی که دوستت ندارد.

شاید عشق با اعتیاد برابر نیست، شاید عشق همان غم است که این‌بار جامه‌ای از جنس دروغ برتن کرده، کفش‌هایی از جنس تردید به خود پوشانده، کلاهی از دورویی برسر گذاشته و به تو نزدیک می‌شود، قلبت را برمی‌دارد، به غمت می‌افزاید، دوپا دارد، دوپا قرض می‌کند، فلنگ را می‌بندد و تو را با حوضت تنها می‌گذارد. به گونه‌های مختلفی ظاهر می‌شود، برای من به شکل کلاغی پرخاشگر و پرسروصدا، برای تو به شکل پروانه‌ای زیبا و آبی و برای او به شکل جغدی مرموز. بستگی به شانست دارد که در این‌باره سکه شانس من از جیبم افتاد و به داخل چاه فاضلاب خیابان افتاد.

خیلی از ما عشق را با بدل‌هایش اشتباه می‌گیریم. نام دوست‌داشتن، وابستگی، دلبستگی و هر حسی که به عشق نزدیک بود را عشق می‌گذاریم. برای حس اشتباهی‌مان سال‌ها افسوس می‌خوریم و بعد که شتر عشق در خانه‌مان خوابید، متوجه می‌شویم که شتر قبلی عشق نبود. شاید بتوانید کسی را پیدا کنید که تا آخر عمرتان احساس دوطرفه‌ای را به یکدیگر هدیه دهید، اما به نظر من عشق فقط زمانی رخ می‌دهد که خودت را برای کسی به آب و آتش می‌زنی و آن روبه‌رو شومینه می‌نشنید، شکلات داغش را سر می‌کشد و سوختنت را تماشا می‌کند. حتی گاهی هیزم برایت می‌آورد تا راحت‌تر بسوزی. کتانه افشاری در یکی از دیالوگ‌هایش در سریال جیران می‌گوید: «این آتش عشق آخر ما را می‌پزاند».

از من به شما نصیحت که اگر زنگ در قلبتان به صدا درآمد و وقتی در را باز کردید، شتر عشق بود، حتما به او بگویید که ظرفیت شکستن قلبتان تا چند سال آینده پرشده و در را ببندید.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.