بزرگداشت بانوی اسطورهشناس
مراسم بزرگداشت «سودابه فضائلی» در شهر کتاب همدان برگزار شد
همزمان با شب یلدا، مراسم بزرگداشت «سودابه فضائلی» نویسنده و پژوهشگر برجسته و رونمایی از کتاب جدید وی با عنوان «گشتِ گشتن و باز گشتنها» با حضور بیش از صد علاقمند و سه سخنران مدعو، به همت نشریه همداننامه در در شهر کتاب همدان برگزار شد.
*رفعت کلهر
همزمان با شب یلدا، مراسم بزرگداشت «سودابه فضائلی» نویسنده و پژوهشگر برجسته و رونمایی از کتاب جدید وی با عنوان «گشتِ گشتن و باز گشتنها» با حضور بیش از صد علاقمند و سه سخنران مدعو، به همت نشریه همداننامه در در شهر کتاب همدان برگزار شد.
در این مراسم که با سخنان محمد افشار آغاز شد، ابتدا دکتر «ویدا نداف» استاد دانشگاه در حوزههای زبانشناسی و زبانهای باستانی به مناسبت یلدا به بررسی ریشههای تاریخی و اسطورهای این جشن پرداخت. سپس فیلمی درباره زندگی و آثار سودابه فضائلی برای حاضران نمایش داده شد و در ادامه فضائلی در ارتباط با میترائیسم و آیینهای باستانی ایران صحبت کرد. سپس «محمدرضا اصلانی» شاعر و فیلمساز برجسته و «حامد هاتف» منتقد ادبی و شاعر، درباره کتابها و آثار سودابه فضائلی به ایراد سخن پرداختند. دقایق پایانی جلسه نیز به پرسش و پاسخ اختصاص پیدا کرد و در نهایت با اهدای یادبودی توسط «رضوان سلماسی» از اعضای شورای شهر همدان به فضائلی مراسم پایان یافت.
در ادامه خلاصه کوتاهی از مطالب گفته شده در این مراسم به ترتیب سخنرانیها آورده می شود.
معرفی سودابه فضائلی
متولد ۱۳۲۶، مترجم، پژوهشگر و نویسنده .
تحصیل در کمبریج لندن در رشته ادبیات انگلیسی از ۱۳۴۷، تحصیل در دانشگاه سوربون پاریس در رشتههای زبان پهلوی و زبان و ادبیات تطبیقی از ۱۳۵۲.
کتابها: فرهنگ غرایب (دو جلد) ۱۳۸۳، شبرنگ بهزاد ۱۳۸۸، از کف دستانم مرغان عجایب رویند۱۳۹۲، اخبارالحلاج، خبرها و خطابهها (ترجمه از فرانسه) ۱۳۷۸، راز شکسپیر (ترجمه از انگلیسی) ، روح نغمات (ترجمه از فرانسه)۱۳۸۴، رمان صُداع (نگارش در حدود۱۳۵۰- چاپ ۱۳۹۰)، غولواره در مهمانخانه درخت بنفش (۱۳۹۵)، حکایت گلهای رازیان (۱۳۹۵)، گشتِ گشتن و بازگشتنها (نگارش در ۱۳۴۶-چاپ در ۱۳۹۸) و بسیاری کتابها، ترجمهها، پژوهشها و مقالات دیگر.
دکتر ویدا نداف
شب یلدا: در ایران باستان تمام روزهای مقدس و عیدها را جشن مینامیدند، پس در اصل جشن به معنی یک مراسم دسته جمعی در بزرگداشت رویدادی تاریخی و دینی بود که با آیینهایی خاص و سرودخوانی همراه بوده است. در مورد جشن یلدا باید گفت در واقع واژه یلدا از زبان سُریانی وارد زبان ما شده و به معنای تولد است. اعتقاد بر این بود که آخرین روز آذر ماه که طولانیترین شب سال است؛ یک شب اهریمنی است. در واقع یلدا زایش مهر (میترا) است و با زایش مِهر یا آمدن روز، تاریکی از بین میرود. پس یلدا در واقع زایش ایزد مهر است و این شب را به این علت جشن میگیریم که از فردا دی ماه شروع میشود و روزها شروع به طولانی شدن میکنند.

سودابه فضائلی:
درباره یلدا و میترائیسم (آیین مِهر): جشن یلدا همزمان با انقلاب شَتَوی است (اصطلاحی در ستارهشناسی به معنی انقلاب زمستانی که منشاء بسیاری از جشنها و آیینهای باستانی جهان است)، انقلاب شَتَوی در ارتباط با خورشید است و در تمام باورها از دوران نئولیتیک اهمیت داشته، شب تولد مِهر را همزمان در همه جای دنیا جشن میگرفتهاند و دقیقا هم یک حساب آئینی داشته. در تمام اساطیر جهان این انقلاب شَتَوی مقارن با تولد خدای خورشید بوده و جشنی که برای خورشید برپا میشده به معنای نیرویی است بالقوه که هنگام اعتدال ربیعی یعنی اول بهار به فعل میرسیده؛ تولد خدای خورشید نشانه گذر از مرگ و رسیدن به زندگی دوباره است. خب در ایران همانطور که خانم دکتر نداف فرمودند شب یلدا به افتخار ایزدمِهر و به مناسبت تجلی و تجسد ایزد مهر در سوشیانت مهر هست؛ سوشیانت مهر که هوشیدر بوده، منجی بوده. در واقع باید گفت مهرپرستی قبل از دین زرتشت وجود داشته اما پس از زرتشت آیین مهر به شکل یک نحله باطنی رواج پیدا میکند، یعنی یک وجه عرفانی پیدا میکند. من شخصا با نظر فرانس فومان موافق هستم که میگوید ما با دو مهر مواجه هستیم؛ یکی ایزد مهر و دیگری سوشیانت مهر که این را در عقاید عرفانی غرب ایران، در ترکیه، روسیه، عراق، پیروان سلطان سَهاک یا حاج بکتاش از عرفای ترک عینا میبینید که یک ایزد میآید و و تجسد پیدا میکند.
تولد سوشیانت مِهر ۵۰۰ سال بعد از زرتشت است؛ یعنی ۲۶۸ ق.م ؛ در شب بین ۳۰ آذر و اول دی که میشود همین شب یلدا. طبق سنت زرتشتی در هر هزاره یکی از ۳ پسر زرتشت ظهور خواهند کرد ؛ آنها موعودان دین زرتشت هستند و سوشیانت یا منجی خوانده می شوند. اولین آنها خورشیددَر یا هوشیدر همان سوشیانت مهر یا میتراست.

برخی شباهتهای آیین مِهری با آیین مسیحیت
در آیین مهر و آیین مسیح شباهتهای غریب وجود داشته. بعد از قلع و قمع مِهریون در قرن ۴میلادی کلیساها روی معابد مِهری بنا شدند.بسیاری از کلیساهایی که امروز هم وجود دارند در واقع روی میترائومها (بناهای آیین مهر) بنا شدند. در واقع امروزه از مِهر جز چند میترائوم ویرانه، چند سنگ برجسته و تعدادی نقاشی داخل غارهای مهری چیز دیگری بر جای نمانده.
شباهت زمانی تولد مِهر و تولد عیسی مسیح: کلیسا در نیمه دوم قرن ۴ میلادی تولد حضرت مسیح را ۲۵ دسامبر اعلام کرد که آن روز مصادف با روز تولد خورشید یا مهر است و لقب سوشیانت مِهر بعدها به حضرت مسیح اطلاق شد و ۲۵ دسامبر در اون زمان کاملا منطبق بر انقلاب شتوی و تولد مهر بود؛ البته ارتدودکس ها روز ۶ ژانویه را تولد مسیح میدانند که این اختلاف و جابجاییها به خاطر روزهای کبیسه است. در واقع همه اینها مسئلهشان روی انقلاب شتوی است که یک روز آیینی است.
موسیقی: همانطور که دکتر نداف گفتند؛ مهریون تلاوت ادعیه را با موسیقی همراه میکردند که این در دین مسیحیان هم وجود دارد و در هندوییسم هم عینا وجود دارد. زنگ مخصوصی هم در میترایومها نواخته میشده و الان ناقوسی که ر کلیساها نواخته میشود تمام نشأت گرفته از آن آیین مهری است .
مراسم نان و شراب و بَگماز: در مراسم میترایی (مهری) نان و جام سپند که احتمالا خونابه گاو ذبح شده بوده صرف میشده که شبیه به آیین نان و شراب مسیحی است. مهریان مراسم بَگماز یا شام مقدس داشتهاند. واژه بَگ یعنی بَغ. بغداد از همان گرفته شده؛ یعنی خدا و واژه ماز هم به معنی میز است. این آیین بر روی ماز یا میز یا سفره انجام میشده و مسئله نوشیدن مایع مقدس و قرص نان برگزار میشده. چیز جالبی که زیاد شنیدهام این است که میز از غرب آمده و رسم ایرانیها نیست، در حالیکه شما میبینید آیین مهر اصلا روی میز انجام میشده و این از زمان حملع مغول است که آنها چون روی زمین مینشستند؛ ایرانیها را به نشستن روی زمین وادار کردند و گفتند هیچ ایرانی نباید بالا بنشیند؛ این رسم از آن به بعد است که باب شده. به هر حال این آیین هم خیلی شباهت دارد به شام آخر مسیح. شباهت دیگر ساندِی (روز یکشنبه) است و روزی بوده که مهریون آن را جشن میگرفتند و الان منتقل شده به مسیحیت.
درخت کاج یا سرو به عنوان یک نماد ایرانی
در آیین میترا؛ درخت کاج یا سرو نماد خورشید بوده و درخت کیهانی است که زمین را به آسمان وصل میکند و به خورشید منتهی میشود. سرو و کاج در آیینها همزاد هستند و همیشه سبز بودن آنها نشانه جاودانگی است. استفاده از درخت کاج در کریسمس نیز برگرفته از آیین مهری است و علت اینکه ما ایرانیها بدون اینکه توجهی داشته باشیم سرو و کاج را بسیار دوست داریم چیزی است که در ناخودآگاه قومی ماست و از زمان مهر باقی مانده.
محمدرضا اصلانی
همدان ۳۰۰ سال از آتن کهنتر اس . در واقع من به یک نحوی هم به خاطر فیلم مفصلی که از همدان ساختم و هم برای اینکه از قدیمالایام حتی دوره سربازیام دائم در همدان بودم و همدان را میدیدم که چه همدان زیبایی بود و الان دارد از دست میرود. امیدوارم همت شماها باعث شه همینطور هم بمونه و نگهش دارید. همدان شهر ۳۳۰۰ ساله است؛ یعنی ۳۰۰ سال حتی از آتن کهنتر است. مرکز مُغان است؛ مرکزی است که در آن افلاطون میآید و آموزش میبیند و تمام نظرات افلاطون تحت تاثیر این مکتب مُغانی است. در اون کوروش سالها اقامت دارد و در اون نادر ۲سال اقامت دارد. این سرزمین همواره پایتخت ایران بوده؛ دوران هخامنشیها و اشکانیها و ساسانیها همواره این یک پایتخت بوده و این شهر معروف افسانهای است که دیوار آن خشتی از طلا و نقره بوده. این چنین شهری را نگه دارید و افسوس بخورید که این طلا و نقرهای که در واقع روح و جسم انسان ایرانی بود را این چنین آبش کردند.

سخنرانی که خانم فضائلی کردند در معرفی ایشان شاید به تنهایی کافی باشد و احاطهاش را بر جهان کهن تاریخ و اسطوره کاملا نشان میدهد. بیدل میگوید: صد جهان معنی به لفظ ما گم است، این نهانها آشکاری بیش نیست و این معنا در کارهای سودابه فضائلی و در خود او هست؛ هم در کارش هست هم در خودش. من این را نه به اغراق میگویم؛ بلکه طرحی از واقعیت است که سودابه فضائلی نه یک طرحی از آینه که ۲ آینه رو در روست؛ یکی ذهن خلاق و منزهطلب و یکی روح منزه طلب که چنان در برابر هم این دو آینه ایستادهاند که در هم بینهایت می شوند؛ چنانکه جهان مادی در این بینهایت رو در رو فقط میتواند معنا پیدا کند. از این دو آینه؛ ذهن خلاق او فقط در ترجمه کردن نیست که ترجمههای متن هم خود یک خلاقیت ادبی است. این آینه دیگر روحش است که با وسواس بر آن آینه دیگر نظر دارد که مبادا آن چیزی که مطرح میشود با اخلاق و هر دو وجه اتیک و مورال موازنهای نداشته باشد.
وقتی خانم فضائلی متن ترجمه مارتین لینکز -شکسپیر در پرتو هنر عرفانی – را به من داد که نگاه کنم؛ نتوانستم به دقت تا آخر نخوانمش؛ که به طرزی جذاب مسئله و رویدادی در باب شکسپیر؛ به شدت دیگرگون بود و دری جدید بر شکسپیر. اما چیزی که در حکم نوشیدن بود نثر این ترجمه بود؛ این ترجمه نبود؛ یک متن ادبی زبانی بود و در نشر نقره در سالهای ۶۰ هیچ کتابی را من به این لذت چاپ نکردم. ایی چینگ البته قبل از این کتاب درآمده بود؛ یک سالی در نشر نقره خاک خورده بود اما پس از یک سال این کتاب در عرض یک ماه به کلی نایاب شد. ایی چینگ را فضائلی نه به قصد فال گرفتن که به قصد یک سری حکمت باستانی؛ حکمت واقعی ترجمه کرده بود و باید بگویم که تحقیق کرده بود. جالب است که ایچینگ از جمع آوری یک محقق انگلیسی و از زبان انگلیسی ترجمه شده اما در دانشگاه پکن نزدیکترین ترجمه یه متن چینی اعلام شد. من این را نمیگویم برای ابراز افتخار و اینطور چیزها؛ گفتم که برسم به وجه آیینگی روح که روحی که در فضائلی هست آینهای در برابر روحهای رمزگون منتشر در کیهان است. میتوان ادعا کرد که او فهم کیهانی از زبان دارد نه فقط یک فهم ادبی و همینطور ادعا میکنم روح چینی ایچینگ در سودابه فضائلی هست. او در واقع ترجمه نکرده بلکه این را بازآفرینی کرده.
سودابه فضائلی پس از آن ؛۱۳سال روی فرهنگ نمادها کار میکند یک تنه؛ کاری که در واقع یک انستیتو باید انجام میداد. این کار فقط ترجمه نیست؛ یک تحقیق اصطلاح به اصطلاح و اسم به اسم است. کتاب فرهنگ غرائب هم از درون همین فیشبرداریها برآمده که چه پامال شده این فرهنگ غرایب توسط یک ناشر. ایشان چه بسیار کارهای ندیده دارد به همت کارشناسان محترم و ناشران محترم تر.مثل کتاب پژوهشی در ایده ها که دانشگاه ادیان در قم چاپش کرد و کسی نفهمید این کتاب اصلا کجاست؛ چاپ شده یا نه؛ چند نسخه به ما دادند به عنوان تبرک البته! ولی ما نفهمیدیم چه اتفاقی برایش افتاد.
و مهمترین به نظرم در تحلیل نظری؛ رساله از کف دستانم مرغان عجایب میرویند است که یک ساختار زبانی- تصویری از شعر له وجه تطبیقی؛ از شعر باستان، کلاسیک تا مدرن جهان در ایران است. این کتاب به تقریب؛ اولین رساله سیستماتیک در تحلیل ساختاری شعر مدرن در ایران است.
ترجمهها و پژوهشها و تحلیلها در کار خانم فضائلی؛ خودآگاه کردن آن چیزی بود که در او در ناخودآگاه فردی و قومی است. میخواهم بگویم این ترجمهها فقط ترجمه متنها نیست؛ در واقع اینها ادعاهای من عندی به نظر میآید ولی او در جستجوی ناخوداگاه عجیبی است که در خودش دارد و ظاهر کردن این ناخوداگاه. چراکه در کارهای جوانیاش مثل رمان صُداع یا غولواره و دو نوول دیگر آن مجموعه و خاصهتر در کتاب گشت گشتن ها که در ۲۰ سالگی نوشته؛ انگار این نوشتهها از اسطورهها و نمادها زاده شدهاند. گمان دارم این کارها؛ همین گشتِ گشتن یا مثلا صُداع اگر در همان سالهای دهه ۴۰ منتشر میشدند فکر میکنم ایشان را میگذاشتند کنار دیوار و اعدام میکردند؛ همان همنسلهای خودش که کارهایش شگفتتر از کارهای ماها بود؛ چراکه چند نوولی که از این مجموعه در آن زمان چاپ شد عکسالعملها یک فجاعتی در فهم بود؛ حتی در حضرات همسن و به اصطلاح پیشرو و دیگر پسند هم این فجاعت برخورد را دیده است این شخص واقعا.
این مجموعه له نظرم در عین مدرن لودن، فلسفیترین کار ادبی و زبانی است که در ایران به نحوی و میتوانم بگم به نحوی در جهان انجام شده؛ این امر را میتوان در رمان صُداعش هم دید. حتی این رمان را هم او در سن دهه ۲۰ سالگیاش نوشته. وقتی دست نویسش را در سالهای ۶۰ خواندم به ایشان گفتم که زیادی آبستره است؛ باید کمی بازش کنی؛ اخم کرد و دلگیر ماند. اما بعدا از طریق رای و سلیقه خودش نه رای من؛ همان کرد.
من میتوانم گفت سودابه فضائلی احیا کننده نثر زبانی مدرن فارسی است؛ ما نویسندگان مدرن و پیشرو داریم که بازیهای زبانی دارند و هر کدام له جای خودشان مهمند واقعا. اما نثر خودکار و مدرن سودابه فضائلی یک نثر ارگانیک است نه مکانیکال یا حتی بازیگوشانه یا متصنعتر. مثل نثر عطار نثری ارگانیک است؛ هموند؛ اندامواره و همینطور تعبیرات تصویری او که تصویر کلامند: برخوردی صریح نسبت به دیگری کردن تصویر کلام دارند؛ نسبت به زبان به نحو ترکیب خیال و واقعیت. به عنوان نمونه:
پوستی انبوه دارد و چشمانی بلند/ و سرخب لبهاش و گل کوکبش؛ تنها رنگی بود که مه قاطی نمی شد/ صورتی پوشیده؛ نرم و آرام؛ به بهت؛ به غم؛ آرام در را گشود. ببینید این تصویر در واقع چگونه تصویر میشود؛ هم تصویر کلامی است و هم تصویر زبانی.
و امیدوارم کاری که اکنون دارد در واشکافی شعر ایماژیست و سمبلیک ایرانی؛ از زیر وسواس دقیق بودن به درآید و در آید در واقع.
حامد هاتف
چه شد که ما از قطار تاریخ فرو افتادیم و تلدیل به موجودات بسیار شایسته دلسوزی شدیم؟ دلیلش این است که ما دیگر زلان نداریم؛ ما تصور میکنیم که ربان داریم؛ ما له ربان حافظ و سعدی مینازیم اما خودمان دیگر نقشی در تولید به این زبان نداریم. اگر کسی له این ربان تولید کند حتما سرش را میبریم! به طوری سر میبریم که طرف برود و پنجاه سال بعد برگردد. این اتفاقی است که برای خانم فضائلی افتاده؛ از طرف دوستان نزدیکش در دهه ۴۰. آن موقع این داستانها در ۴۰ سالگی نوشته میشود و چاپ نمیشود تا امروز. با حداقل ۲سال تامل عرض میکنم؛ ما لعد از بوف کور داستانی چون صُداع نداریم در صد سال گذشته. صُداع یک داستان سوررئالیستی است؛ صداع سمبلیک نیست؛ پر از نماد است. یک سوررئالیست هم بالاخره یک انسانه و در ذهنش صدها و هزاران نماد از ناخوداگاه فردی اش و جمعی اش حضور دارند. منتها به لحاظ نشانههای تئوریک صداع یک کار سوررئالیست است و در حوزه رئالیسم جادویی قرار نمیگیرد و این بسیار بسیار مهم است. در تمام نشریات ما در ۲۰ سال گذشته تا به امروز ؛ شما تقریبا تا همین ۲-۳ سال گذشته هیچ نشانی از ادبیات درجه ۱ این مملکت نمیبینید؛ آنهایی که زبان تولید کردند. این شده که ما از قطار تاریخ فرو افتادیم. ما از کسانی ضربه میخوریم؛ خانم فضائلی از کسانی ضربه خورده که دوستان نزدیک او بودند و هنور هم تو این مملکت این جربان روشنفکری است که داره تولیدات ادلبی رو نابود میکند. همان ۲-۳ تا روزنامه اسمی دارند نابود میکنند؛ همان چند تا مجله اسمی.
ما در کتاب گشت گشتن و بازگشتنها حداقل با ۳ داستان مواجهیم که اینها سورئالیستیاند؛ مربوط به ۲۰ سالگی نویسنده؛ سالهای حدود ۴۵. در آن زمان به جز بوف کور هیچ داستانی نداریم تا سال ۴۵ که بشود ادعا کرد سورئالیستیست. در مورد بوف کور هم خیلی بحث هست که آیا سورئالیست است یا رئالیسم جادویی.
در کتاب گشتِ گشتن این ۳ داستان یعنی رطیل، گربه، غشه (داستان دوم، یازدهم و سیزدهم) اولین نمونههای داستان سوررئالیستیاند در ادبیات فارسی تا آن زمان و این نکته بسیار بسیار مهمی است. چرا؟ چون سال ۴۵ ؛ فقط از بین جریانهای مدرنی که کمک کردند به ما که بفهمیم ادبیات آوانگارد چه چیزی میتواند باشد، موج نو را داشتیم یکی، دو سال؛ آن هم در حوزه شعر نو بود. یعنی اگر ادبیات را در نظر بگیریم و کار به سینما و نقاشی و تجسمی و مجسمه اینها نداشته باشیم ما به جز موج نو چیز دیگری که آن هم در شعر بوده اصولا داشتیم که به ما بگوید ادبیات آوانگارد چیست. بعد یک خانم ۲۰ ساله پیدا میشود و ۳ داستان سوررئالیستی مینویسد که ۵۰ سال نمیتواند آنها را چاپ کند به خاطر اینکه دوستان نزدیکش مسخرهاش می کنند. به خاطر اینکه نشریات این مملکت دنبال تولید نمیگردند. من مانند ایشان قطعا کسانی را میشناسم در سنین خودم و پایینتر از خودم که این نشریات آنها را خفه کردند؛ کاری که ما باید بکنیم این است که تئوری را بخوانیم؛ دنبال تولید بگردیم و در همین جلساتی که که خودمان برای خودمان میتوانیم تشکیل بدهیم و از تولیدات همدیگر حمایت کنیم. این از قطار تاریخ فرو افتادن صرفا یک شعار نیست؛ بی توجهی به زبان، به تولیدات ادبی و هنری میتواند نتایج اجتماعی، فرهنگی، سیاسی وحشتناکی داشته باشد.
راوی (در معنی هند و اروپایی؛ نه معنی انگیلسی) یعنی کسی که میداند. تمام کارهای خانم فضائلی؛ از گشت گشتن تا غولواره تا صُداع تا حکایتگلهای رازیان، مسئله راوی است که میداند و نمیداند. دانستن راوی را ایشان باهاش مسئله دارد و مدام از زوایای گوناگون بهش نزدیک میشود. در صُداع هم این مسئله دانستگی راوی هست و همه دان نبودن راوی. آن راوی همه دان نیست و در نتیجه همه دان نبودن مسائلی در روایت پیش میآید. این دانستن در گشتِ گشتن هم مدام هست. شما راویهایی دارید که ظاهرا میدانند اما همه چیز را نمیدانند؛ خیلی وقتها از زاویه دید بیرونی نگاه میکنند. هیچ وقت خانم فضائلی در داستانهایش از راوی دانای کل استفاده نکرده از ۲۰ سالگی؛ این خیلی قریحه میخواهد. راوی دانای کل یک کهن الگوست برای همه آدمهای این دنیا. اینکه شما در ۲۰ سالگی میخواهی بنویسی اما دانای کل ننویسی این خیلی چیز عجیب و غریبی است.آن هم سال ۴۵؛ مگر آن زمان در ایران اصولا چقدر کتاب وجود داشته که کسی بخواهد بخواند؟ اینترنت هم که نبوده؛ اینکه یک جوان۲۰ ساله دانای کل را از یک کتاب بگذارد کنار خیلی اتفاق عجیبی است.
یک نکته دیگر هم مربوط میشود به مدل آگاهی دادن در داستان؛ در داستان وقتی که میخواهید آگاهی بدهید ۲ راه کلی دارید؛ یا باید تک گویی درونی داشته باشید یا سبک آزاد غیر مستقیم. وقتی مونولوگ درونی دارید یعنی فاعلِ دستوری من است. اینجا کار خیلی ساده است اما وقتی میشود سوم شخص مشکل پیش میآید یعنی وقتی میخواهید از سبک آزاد غیر مستقیم استفاده کنید. این سبکی است که وُلف در میسیز دالووی استفاده کرده؛ به ظاهر سوم شخص است؛ فعلها هم همه ماضیاند اما دانای کل نیست. خیلی کار ظریفی است درآوردن این سبک و ما این را در چند تا از داستانهای اینجا میبینیم. شاید یکی از بهترین نمونههایش داستان تن لزج و گند است.