بلای سروری
*مریم رازانی
*نویسنده
نقل است در کشتار عام نیشابور شیخ فریدالدین عطار که پیری ضعیف بود به دست مغولی اسیر افتاد. در راه؛ مریدان از مغول درخواست میکردند زر و سیم از آنها بستاند و شیخ را ببخشد. شیخ خود رضا نمیداد: «بهای من نه این است». تا آنکه مردی روستایی در قبال یک کیسه کاه آزادی شیخ را از مغول طلب کرد. شیخ رو به مغول کرد و گفت: «بفروش که بهای من این است». [۱]
تواضع، خود را در محضر هستی ناچیزشمردن و دیگران را بر خویش ارجح دانستن در فرهنگ ایرانی ریشهای عمیق دارد. سرتاسر کتب عرفانی مشحون از درسهایی است که هر یک از آنها برآمدن انسان به مقام والای انسانی را کفایت میکند. کشف اینکه چرا سهم انسانهای امروزی از این گنجینه در دسترس تا این اندازه اندک است کار دشواری نیست. در یک کلام؛ نظام آموزشی ما به واسطه معادلاتی که برای خود ساخته و پرداخته، قدرت انتقال آن را از خود سلب کرده است. تنها وقتی برخورداری برای مردم ممکن میشود که در آموزش عالی و به بها به دست بیاورند در حالیکه هر چیز انسانی و مهمتر از همه، اخلاق، باید در نوباوهگی و به رایگان در جان آدمها ریشه بدواند.
در سالهای اخیر موارد زیادی از بی احترامی نسبت به مردم از جانب کسانی که خود را نماینده ملت قلمداد میکنند، روی داده و به لطف فضای مجازی رسانهای و محکوم شده است. حال که قرار است این رسانه گویا به بهانه صیانت تا حد زیادی محدود یا از دسترس خارج شود، خوب است به برخی از مزایای آنکه موجب اصلاحاتی دستکم در حد حرف شده، پرداخته شود.
جریان سیلی زدن نماینده مجلس به سرباز راهور را یادمان هست. «شما نزن»ِ سخنگوی سازمان غذا و دارو، از بالا نگاهکردنها، پهن نشستنها و خیلی برخوردهای توهین آمیز دیگر را که در حوصله یک مقاله نمیگنجد. فضای مجازی باشد یا نباشد، این نوع برخورد با مردم باید کالبد شکافی شود. آیا مردمی که نزدیک به نیم قرن بارهزاران سختی را به دوش کشیدهاند باید فروتنانه در برابر اشخاصی که تنها به دلیل داشتن مسئولیت – و نه هیچ خدمات شایانی- توهم سروری دارند، سر تسلیم فرود بیاورند؟ فضای مجازی اثبات کرد بسیاری از این به وهم افتادگان از طریق رانت و رابطه به جایگاه فعلی رسیدهاند. اینجا جهان سوم است. مانند عموم کشورهای جهان سوم با اقتصاد دولتی و اخیرا آمیختهای از نظام برنامهریزی دولتی و نظام سرمایهداری بازار اداره میشود. در چنین نظام؛ دسترسی به مقامات بالای دولتی عاری از آلودگی نیست. به همین دلیل عناصری در درون آن خود به خود علیه پاکدستی عمل میکنند. کم نیستند اشخاصی که با وجود آگاهی و صلاحیت، به واسطه ایشان از نظام اداری طرد شده یا به اراده خویش از مناصبی که حق مسلم شان بوده کناره گرفتهاند. این طرد و نفی نه تنها فرصتهای شغلی بلکه هنر، علم و هر نوع فعالیت اجتماعی دیگر را هم به مخاطره میاندازد. نتیجهاش وفور سروران بیسواد و بیهنری است که به سبب رانت یا حتی بیعرضگی و فرمانبری فضای مدیریتی را اشغال میکنند و ضعفهای شخصیتیشان خواه ناخواه آنها را در برابر مردم قرار میدهد. تقواهای نمایشی نفس چنین اجحافاتی را تزکیه نمیکند. تکلیف مردمی که چنین سرورانی را در برابر و مخاصم خود میبینند، چیست؟ آیا به آزار ناشی از بی احترامی هم باید مثل مصائب اقتصادی تسلیم شد؟ چرا در دانشنامه فارسی از انواع مجازاتهای الهی و قانونیِ توهین و هتک حرمت توسط مردم نام برده شده اما از نقطه مقابل آن یعنی مجازات مسئولینی که به ملتی چنین شریف و صبور توهین روا میدارند، خبری نیست؟ نمیدانیم آنچه انسانها را از پا درمیآورد و روحشان را ویران میکند در نظر نگرفتن شأن انسانی آنهاست؟ بر اساس کدام امکانات شغلی، اعتباری، تحصیلی، رفاهی… باید به سروریِ چنین اشخاصی تن داد؟ احترام آخرین ستون نگاه دارنده یک ملت است. اگر از بین برود جامعه مانند سنگی که به غرقابی افکنده شده باشد ناپدید میشود. آیا هراس از اینکه ارزش گریزی و هنجارشکنیهای مدیران به لایههای گوناگون جامعه سرایت کند، هراس بیموردی است؟ ایران غنیترین ادبیات جهان را دارد. پیشینهاش سرشار از تولید خلاقانه و تجلی در جوامع جهانی است. بزرگ کردن ساحت سیاست، مردم را در تنازع مهیب پول و قدرت گرفتار کرده است. مباد خلاقیت موروثی و بالقوه یک ملت در این جدال ناخوشایند خاک شود. صالح ای اگر مانده؛ باید حسابش را از طالح جدا کند. طریقت جای شریعت را بگیرد. «شریعت آن است که او را (خدا را) پرستی، و طریقت آن است که او را طلبی، و حقیقت آن است که او را بینی.»[۲]. سیاست در شکل نا اصیل؛ ناتوانی خود را به سایر حوزهها فرافکنی میکند و آنها را هم مضحک جلوه میدهد. نباید شرایط موجود را که جابجایی غلط و واگذاری غیرمسئولانه همه امور به سیاست و سیاستمداران، به جامعه تحمیل کرده است، برآیند فرهنگ عمومی دانست و آن را ناتوان جلوه داد. همه دارایی یک ملت را میتوان مصادره کرد، فرهنگش را نه. زمانی مصادرهکنندگان بر سر خوان انتشارات امیرکبیر نشستند، آن را تبدیل به یک انتشارات ورشکسته کرده و مدیرش را پس از پنجاه سال خدمت خانهنشین کردند. امروزه اما نام انتشارات امیرکبیر همچنان بر تارک صنعت چاپ کشور میدرخشد، خاطرات مدیرش دست به دست میگردد و سینه به سینه نقل میشود.
«میدانی وطن چیست صفیه خانم؟ وطن یعنی نباید همه این اتفاقها میافتاد.» [۳] وطن را دریابیم.
[۱] «حکایت مغولی که عطار را به قتل رساند» ازکتاب«با کاروان حله»، عبدالحسین زرینکوب
[۲] شبلی ، صوفی معروف قرن سوم هجری
[۳] غسان کنفانی (نویسنده و روزنامه نگارفلسطینی )