*زهرا کرد
*پرستار
به عادت مالوف ابتدای شیفت با همکاران در حال گفتگو و تحویل دادن بیماران به یکدیگر بودیم؛ ضمن عبور از اتاق یک چشمم به بیمار جدیدمان افتاد؛ برخلاف سایر بیماران که بدحال و تحت دستگاه تنفس مصنوعی بودند و غبار پیری و نزاری بر رویشان نشسته، این بار دختر جوانی با چشمهای درشت مشکی تخت یک را به خود اختصاص داده بود، اما ناگهان کوتاهی غیرقابل توجیه قامتش برجا میخکوبم کرد. فقط بالاتنه بود! یعنی دو دست، یک سر و تنه! برای این صورت بدون چروک و موهای تماما مشکی نداشتن پا در اثر بیماری بسیار دور از ذهن بود. مشکلش را از همکاران جویا شدم. آمپوتاسیون (قطع) هر دو پا از زیر مفصل ران در اثر نزاع. همسری که عموزاده دختر بیست و یک ساله مغموم تخت یک بود. ازدواجی زودهنگام در میانه نوجوانی که هنوز شخصیتی شکل نگرفته تا سره را از ناسره تمیز دهد و اوج هیجانات دختران تازه بالغ شده ای است که با خیال لباس عروس و جشن و نقلهای رنگی با کفشهایی پاشنهدار که به پایشان بزرگ است به زندگی وارد میشوند که هیچ ذهنیتی از چگونگی کنش مشترک زناشویی اش ندارند. دخترانی که از بدو تولد و در بستر غلط باورهای عرفی و فرهنگی جامعه، با ماهیت جنس دوم بودن بزرگ میشوند و چه بسا هرگز خود را به عنوان یک انسان صاحب اختیار و تام نشناسند. دخترانی که اهمیتشان از پسران خانواده و طایفه کمتر است و ابزاری هستند صرفا برای سر به راه کردن همسرانشان و افزایش بیرویه جمعیت؛ نظیر «زن دختری نکرده» تخت یک ما، با ازدواج در پانزده سالگی و تجربه مادری یکسال بعدش، از چاله بیپایان و پر چالش همسری که با کتک و لگدهای همیشگی همراه بوده به چاه ژرف مادری افتاده بود و هم حال چند هفتهای است که پسرک خردسالش ضمن نداشتن مادر به علت بستری بودن، پدرش را نیز به خاطر فرار از سانحه جرم ندیده بود. جرمی که به دنبال یک دعوای خانوادگی به شکستن هر دو دست دختر و تیراندازی به هر دو پایش میانجامد و به دنبال اهمال در رساندن به موقع به مراکز مجهز درمانی، لاجرم به قطع هر دو پا انجامیده بود. تراژدی که یک بندش برای تامل در وضعیت زناناین مرز و بوم کافی است؛ چه رسد به این مثنوی چند بند از مصائب توامان. مصائبی که در لایه لایه جامعه و خانواده ایرانی رسوخ کرده و در بزنگاههای حساس نتایج غیرقابل جبران به بار میآورد. نظام فشل آموزشی که طی دوازده سال تحصیل صرفا به محفوظات فرزندان ایران میافزاید و عملا در ایجاد و افزایش بینش و دانش زندگی برایشان ناکارآمد است. البته دختر تخت یک ما حتی از محفوظات دوازده ساله نیز بیبهره بوده و با ترک تحصیل به بهانه ازدواج طعم تلخ بیسوادی را در قرن بیست و یک نیز چشیده بود. تلخی که با این حجم از مشکلات بزرگ و عمیق حس نمیشد اما ریشه بسیاری از این معضلات اجتماعی را سبب میشود. در سوی دیگر ماجرا پسران نابالغ سبیلداری را میبینیم که صرف جنسیت نرینگی از بدو تولد مشمول هر گونه لطف بیحصر خانوادههایشان میشوند. لطفی که در آینده بدل به توقع حق به جانب بودن و توهم کامل بودن میشود. توهمی که سبب میشود مرد با هر نگرش و ذهنیتی همواره حق را به خود بدهد و صرف علاقه و خواستهاش به بودنبا کسی، دختر را ملزم به تدوام رابطه یک طرفه بکند. رابطهای که با سلب آزادیهای فردی و تحقیر همراه بوده و بهرغم درخواست مکرر دختر مبنی بر جدایی نهایتا به گرفتن دو پای وی انجامیده است. در چنین وانفسای دهشتناکی از بیمبالاتیهای خانوادگی، آموزشی، فرهنگی و اجتماعی با مجموعه قوانینی روبرو هستیم که توسط مردان برای زنان نوشته شده است. قوانینی که در صدرش وظیفه و هویت یک زن را در ابتدا همسری تمکینوار و سپس مادری پتروسوار لحاظ کرده و در خلال بندها و تبصرههایش راه را برای پایان دادن به این بیمبالاتیهای جمعی برای زنان میبندد. برای زنانی که از هتک حرمت ولو در قالب کلام گزنده و افترایی بیاساس در رنجند و چون مردشان نانشان را میدهد پس حق اعتراض ندارند؛ و یا زنانی که برخلاف دختر تخت یک ما دو پا در کفش آهنی برای احقاق حقشان از دادگاه های مردانه دارند اما گرفت و گیرهای قانونی پایشان را میبندد و از ادامه مسیر منع و متوقفشان میکند و حقیقتا چقدر سخت است جوانه زدن به روی زخم بر تن زنان این میهن…