به دنبال یک قصه معمولی
گفتوگو با «علی اکبر کرمی» هنرمند همدانی سینما
کرمی: فیلمی ساختیم به نام «آغاج و زندان» که دارای تم زیست محیطی بود. آغاج و زندان اسم دو روستا در قهاوند است که در میان آن دو یک جنگل بلوط وجود داشته است که درختان بسیار تنگاتنگ در کنار هم قرار گرفته بوده و رفتوآمد را برای روستائیان دشوار میکرد. ما در این مستند به علتهای از بین رفتن این جنگل پرداختهایم.
*حسین زندی
*خبرنگار
«علی اکبر کرمی» هنرمند سینما است. او این روزها به عنوان مدیر تولید در آثار سینمایی و مستند فعالیت میکند. پیش از این نیز به عنوان بازیگر و کارگردان تجربههای خوبی در کارنامه خود ثبت کرده است. روز یکشنبه ۱ آبان ماه ۱۴۰۱ مهمان هفتهنامه همداننامه بود و با او گفتوگویی داشتیم که با هم میخوانیم.
- متولد چه سالی و در کدام محله هستید؟
متولد ۱۳۳۸ در همدان هستم. تا چهار سالگی در محلهای به نام خاتونیه در خیابان پاستور زندگی میکردیم و پس از آن به محله دوگوران (کوچه پروین اعتصامی فعلی) واقع در همان خیابان، نقل مکان کردیم و در خانهای روبهروی منزل «شیرین عبادی» زندگی میکردیم.
- در کدام مدرسه تحصیل کردید؟
ابتدایی را در دبستان آزاد و دبیرستان را نیزدر ابن سینا گذراندم. من در دوره نظام قدیم تحصیل کردهام. تا مقطع دیپلم در زمان پهلوی خواندهام و دیپلمم را در سال ۱۳۵۷ گرفتم و مشغول به خواندن رشته هنر در دانشگاه تهران شدم. زمانی که وارد دانشگاه شدم، مصادف شد با جریانات انقلاب فرهنگی و باعث شد تحصیل را ادامه ندهم و به همدان بازگردم. به بازار کار وارد شدم و پس از مدتی دوباره به تهران بازگشتم و تحصیلاتم را در رشته سینما ادامه دادم.
- هنر به سمت شما آمد یا شما به سمت هنر رفتید؟
سوال سختی پرسیدید؛ چون تصمیمات من مربوط به ۴۵ یا ۵۰ سال پیش است. کلاس چهارم یا پنجم بودم که به یک دکه در خیابان بوعلی میرفتم و کتابها را نگاه میکردم. اولین کتابی که برای خواندن انتخاب کردم نامش «مایک هامر» و یک کتاب جنایی بود. پس از چندینبار از آنجا کتابگرفتن، کتابدار به من گفت که چرا کتابهای دیگر را نمیخوانی و کتابی به من معرفی کرد. من با مطالعه ابتدایی کتاب نظر مثبتی درباره آن نداشتم، اما با خواندن ادامهاش و افزودهشدن به دانشم به این نتیجه رسیدم که کتاب زیبایی بود و همین اتفاق علاقه من را نسبت به کتابهای مختلف بیشتر کرد.
- آن زمان وضعیت دانشکده هنر چگونه بود؟
سه ماهی که در آنجا گذراندم، برایم خیلی جالب بود. قبل از آن ما فیلمهای کوتاهی کار کرده بودیم و فیلمنامه نوشته بودیم، اما در دانشگاه با غولهای سخت بیشتری مواجه میشدیم.
- مدرسان آنجا چه کسانی بودند؟
قرار بر این بود که ….. الستی یکی از کلاسهای ما را بر عهده بگیرد، اما متأسفانه من چند جلسه غیبت داشتم و چند جلسهای نیز اوغیبت کرد و با یکدیگر روبهرو نشدیم. پس از آن مدتی بعد همدیگر را در موسسه خصوصیشان ملاقات کردیم. در آن زمان من خیلی از چهرهها را نمیشناختم و خاطرم نیست. به دلیل فضای سیاسی حاکم بر آن زمان، دانشگاهها دائما تعطیل میشد و هم ما و استادان برای حضور در کلاسها حاضر نمیشدیم و آن زمان بیشتر به جلوی دانشگاه میرفتیم و به کتابخانهها سر میزدیم تا اینکه درس بخوانیم.
- به زمانی که در همدان بودید، برگردیم. قبل از رفتن فیلمهای کوتاه را با چه کسانی کار میکردید و چه اثرهایی ساخته بودید؟
در سال ۱۳۵۷ «علی نجاریان» داستانی نوشت و جایزه برد، ما سعی کردیم که این داستان را به فیلمنامه تبدیل کنیم. پس از آن فیلمنامه را به ارشاد بردیم و به «حسن کوثری» دادیم. او اصلاحیهای به آن زد تا به فیلمنامه نزدیکتر شود. در آن زمان ما جوان بودیم و وضع مالی خوبی نداشتیم. به دنبال سرمایهگذار بودیم، پس از جستوجوهای فراوان به آموزشوپرورش منطقه دو هدایت شدیم و یک نفر پذیرفت که به ما کمک کند. من برای اولینبار آنجا دوستی به نام عباس را که کار تدوین و عکاسی انجام میداد، دیدم. خلاصه برنامهریزی و مکان را انتخاب کردیم و چند جلسهای برای فیلمبرداری به «دهدلیان» واقع در جاده ملایر رفتیم. پس از آن فیلمبردار گفت که باید به اداره برویم، به ما گفتند که تهران با کار موافقت نکرده است، باید کار تعطیل شود و فیلمنامه را به تهران ببریم. اینکار درباره لایههای پنهان جامعه بود و داستان مربوط به شهیدی بود که در جبهه جنگ کشته شده بود و به بعد از سال ۵۷ ربط داشت. خلاصه ما فیلمنامه را فرستادیم، اما همچنان موافقت نکردند و گفتند که نیاز به اصلاحهای بیشتری دارد، اما اگر اصلاح میشد، مقدار زیادی از داستان مد نظر ما دور میشد. ما نیز به همین دلایل بیخیال شدیم و این اولین کار آماتور و حرفهای من بود. قبل از آن کارهای زیادی انجام داده بودم، اما در حاشیهها بود. من قبل از سال ۵۷ برای کسب تجربه بیشتر با «رضا بیابانی» فیلم کوتاه «ماهی» را کار کردم که بسیار زیبا بود. بیشتر کارهای من برای بعد از دهه هشتاد است.
- بیشتر به عنوان مدیر تولید کار میکردید و یکسری فیلمهای کوتاه نیز ساختید. کمی درباره آنها بگوئید.
زمانی یک وقفه در کار هنر من افتاد و من با خود فکر میکردم که میتوانم به بازار بروم و پول زیادی در بیاورم سپس آن پول را در زمینه هنر خرج کنم و دچار یک نوع افکار دو قطبی شدم. در آخر شروع به کارکردن کردم و موقعیتهای خوبی داشتم. ناگهان به خود آمدم و دیدم غرق در کارها، چکها، رفتوآمدهای کاری شدهام و زمان را از دست دادم تا به دهه هشتاد رسیدم. در اینجا یادی کنم از «حامد شادابی» که در یک جشنواره با او آشنا شدم و سپس متوجه علاقه او به هنر شدم و چندین کار با هم در همدان انجام دادیم، اما متأسفانه موفق نبود. در یکی از کارها که در مورد نویسندهای در تلاش برای نوشتن بود، من بازیگر بودم. حرفی که الان دلم میخواهد بگویم و همیشه در کلاسهایم نیز میگویم این است که ما در دوران جوانی فکر میکردیم که نیاز است حتما یک حرف بزرگ و پیچیدهای در فیلمهایمان بزنیم یا حتی کسانی که مینویسند، شاید این فکر را بکنند، اما نیازی نیست. من همیشه به جوانان اطرافم میگویم که اول یک قصه معمولی را انتخاب کنید، بعد ببینید که آیا میتوانید این داستان را با تصویر به مخاطب نشان دهید یا خیر بعد کمکم به سراغ موضوعات پیچیده بروید. یک کار دیگر هم انجام دادم که در آن بازیگر بود و اسمش را به یاد ندارم. یک مستند دیگر نیز ساختیم که من کارگردان بودم و راجع به موزه تاریخ طبیعی همدان بود. علیزاده در این مستند خیلی همراهم بود و میشود از این کار به عنوان کار اول نام برد.
- درباره کارهای خودتان و کارهایی که در تهران انجام دادید، بگوئید.
روزی بر حسب اتفاق، فردی به نام «داوود سماواتیان» که تهیهکننده است با من تماس گرفت و گفت که میخواهد مستندی را در همدان کار کند، نزدیک به ۲۵ لوکیشن دارد و دنبال کسی است که بتواند این کار را انجام بدهد. من نیز استقبال کردم و دیداری با سماواتیان در ادارهای واقع در میدان ولیعصر تهران داشتیم، آنجا نجا آنجامتوجه شدم که این کار همان فیلم «دستهای هگمتانه» است. تنها فیلمی که به همدان پرداخته است، خلاصه من پذیرفتم و «محمدرضا اصلانی» کارگردان فیلم هم به ما اضافه شد، کمکم تصویربردار و عکاس را مشخص کردیم، سپس به همدان سفر کردیم. در همدان خانم معینی دستیار تولید من بود و خیلی به این فیلم افتخار میکنم. فکر میکنم زمان این فیلم دو ساعت باشد. این فیلم دارای لایههای پنهانی است.
- بیشتردرباره اسامی کارهایی که انجام دادید، بگوئید
فیلمی ساختیم به نام «آغاج و زندان» که دارای تم زیست محیطی بود. آغاج و زندان اسم دو روستا در قهاوند است که در میان آن دو یک جنگل بلوط وجود داشته است که درختان بسیار تنگاتنگ در کنار هم قرار گرفته بوده و رفتوآمد را برای روستائیان دشوار میکرد. ما در این مستند به علتهای از بین رفتن این جنگل پرداختهایم. اما درباره کارهای برجسته فیلمی نیز همراه با «مهدی رحمانی» کار کردم به نام «گلاو» که در قشم تهیه شد. موضوع آن درباره ساخت قایقهای بزرگ و دستسازی بود که نامش گلاو است. کار دیگری هم به اسم «کردستان سپید» در کردستان انجام دادم که برادران ستوده کارگردانی این فیلم را برعهده داشتند.
همچنین فیلم کودکانهای نیز برای جشنواره کودک ساختم. دو فیلم دیگر نیز در بنیاد مهر ساختیم که برداشتی آزاد از «دختر کبریت فروش» و «تشک مواج» بود. مستند دیگری نیز از «هوشنگ جمشیدآبادی» به اسم «کولهپشتی» با حضور «رضا عرفانیان» ساختیم. این سه فیلم در جشنواره کودک همدان پخش شد و جزو کارهای برجسته من به حساب میآید. من در موسسه «هیلاج» متعلق به «امیرشهاب رضویان» کارهای تولید انجام میدادم و در مدرسه سینمایی هیلاج تمام کارهای تولیدی بر عهده من بود و نزدیک به چهل تا پنجاه فیلم کوتاه را مدیریت کردم و در آن موسسه «عبدالرضا کاهانی» نیز با هنرجویان تمرین میکرد و آن دوره برجسته بچههای هیلاج بود و ما آنجا با یکدیگر آشنا شدیم. او وقت و انرژی بسیاری برای هنرجوهایش میگذاشت. به طور مثال قرار بود کاهانی مدت ۷۲ ساعت با بچهها کار کند، اما نزدیک به ۱۵۰ ساعت کنار هنرجوها بود و این کار برای من بسیار جالب بود. او همیشه میگفت که من معلم نیستم من یک فیلمساز هستم و بهخاطر اصرارهای شهاب کارگاه تشکیل دادم.
روزی رضویان به من گفت که قرار است تئاتری اجرا کنیم و از من خواست که کار تولیدش را انجام دهم و قبول کردم. شروع به کار کردیم، بیشتر بازیگران این کار از همان موسسه بودند و باهم تمرین میکردیم و بسیار لذتبخش بود. من نیز بسیار آدم لذتجویی هستم و پیشنهادهای کاریِ بسیاری با در آمد خوبی به من شده است، اما من حاضر نیستم نیرو و استعدادم را در هرکاری هدر دهم و شاید همین باعث شده است که من مانند بقیه استادان در این حرفه رشد نسبتا زیادی در این زمینه نکرده باشم. شبهای اجرا زمانی که سالن پر از تماشاچی میشد بسیار هیجان زده میشدم و از آن زمان به بعد من تئاتری شدم و چندین کار نیز بعد از این تولید کردم.
- با چه کسانی تئاتر کار کردید؟
با فرد خاصی نبود. ما تئاتری به نام «ترچلو» همراه خانم معینی کار کردیم و اجرایی با بنیاد «پاتما آرت» رفتیم، اما جلوی این کار را گرفتند. کار نمایشنامه خیانت از پینتر بود و سه پرسناژ داشت. این نویسنده جزو فهرست سیاه ارشاد بود و ما سعی داشتیم که اینکار را به اجرا نزدیک کنیم؛ چون زحمات زیادی بابتش کشیده شده بودیم، پس اسم این کار را ترچلو انتخاب کردیم و ارشاد از ما خواست که در اینکار فقط به نمایشنامهخوانی بسنده شود. هیچ یک از هزینههای که برای دکور و صحنه داشتیم، پرداخت نکردند اما با وجود اینها اجرای بسیار خوبی شد. کار دیگری هم که نزدیک به اجرا بود، اسمش «تجربههای اخیر» که دارای شش یا هفت پرسناژ و بازیگر بود، اما متأسفانه یا خوشبختانه به کرونا برخوردیم و با مشورت با پیشکسوتها به این نتیجه رسیدیم که این اجرا را انجام ندهیم، زیرا ممکن بود که استقبال خوبی نشود و از نظر مادی به ضرر و زیان بخوریم.
یک مستند زیست محیطی نیز با شهرداری منطقه پنج تهران به نام «هر برگی چراغیست» کار کردهام. در آن زمان ما یک دوست در «جبهه سبز» تهران پیدا کردیم به نام «هادی کاشانی» و چندین بار او را دیدیم و روزی در یک مراسم درختکاری به او گفتم که من یک دوربین و چند تا از بچهها را میآورم و فیلم میگیریم. این فیلم شد همان مستند «هر برگ چراغیست» و پنج سال پیش در جشنواره هیلاج نمایش داده شد. البته دو فوتودرام نیز کار کردهام که در گالری اجرا شد. کارهای ریز زیادی انجام دادم؛ در همین همدان هم با «سجاد غنیپور» کار کردیم. کار دیگری هم با «آرش آشورپور» انجام دادم و در آن بازیگری در نقش دکتر بودم. یک تله فیلم هم برای شبکه نسیم انجام دادم به نام «سین مثل سبزه» و کار خوبی بود، اما خاطره خوبی از آن ندارم؛ چون نگذاشتند که من تیم خودم را همراهم ببرم و یک تیم ضعیف در اختیار من گذاشتند و اذیت شدم. یک دوره هم در شبکه پنج تهران مستند «همراهان» که راجع به راهنماییورانندگی بود، کار کردیم، اما من تا به حال نه با تلویزیون نه با پلیس راهنماییورانندگی کار نکردم. این کار هم «فرشاد جعفرپور» با تلویزیون قرارداد بسته بود و من هم در آنجا کار تولید انجام دادم. کمی قبلتر زمانی که دستهای هگمتانه را انجام دادم، «داوود سماوات» من را به تهران و به یک شرکتی به نام «کلید گنج سعادت» دعوت کرد که در آنجا تیزرهای تبلیغاتی برای تلویزیون میساختند و او گفت که آنجا بمانم و کار کنم تا کار بعدی شروع شود و این باعث مهاجرت من به تهران شد. همچنین من مدرس سینما در فرهنگسراهای تهران هستم و کار تدریس انجام میدهم؛ همچنین به بچههای افغان سواد یاد میدهم. در یک دورهای سعی کردم در سینما حقیقت و هنر و تجربه کار کنم، اما متأسفانه ادامه پیدا نکرد.
- قصد ندارید کار آغاج و زندان و کار جمشیدآبادی را نمایش دهید؟
تا به حال اینطوری به آن فکر نکردهام.
- مالکیت هر دو کار به اسم شماست؟
بله، اما قصد ندارم که خودم را با کسی مقایسه کنم؛ به طور مثال «احمد شاملو» کتاب اولش «ترانههای فراموشی» را حذف کرد. البته درست است که سیروس دوباره آنها را برگرداند، اما خودش این کتابها را دوست نداشت و الان که به آن فکر میکنم، میتوانست خیلی بهتر ریشهیابی شود که این مستندها به اصلها برسد، اما ما فقط معلول را به تصویر کشیدهایم به این علت است که من خیلی دوسشان ندارم.
در آخر باید بگویم که من همیشه به دنبال تجربههای جدیدی هستم و اگر کار جدیدی باشد که به من احساس خوبی بدهد و حس کنم که میتوانم در آن موفق باشم، حتما به سمت آن میروم.