بوی ماه مهر
جِم، خورشت کرفس و کلاس آنلاین
*بخش اول
*حسین پارسا
*روزنامهنگار
تا همین چند سال قبل، اول مهر واقعا «بو» داشت. بچه مدرسهایهای کوچکتر در سرویس، بهتزده و در سکوت، به سرنوشتشان فکر میکردند و بزرگترها در خیایان با دوستهایشان، تا مدرسه میخندیدند تا «بوی» اول مهر کمی راحتشان بگذارد. آن روزها خیابانها شلوغ میشد و میدان دانشگاه و میرزاده عشقی و پذیرایی سر ظهر، عملا قفل بود. این «بوی» اول مهر تا یکی دو روز بعد که بچهها، معلمها و همکلاسیهایشان را بشناسند، کم کم محو میشد و جایش را به بوی بیخوابی و مشقهای ننوشته و معلمهای خسته و مقروض و زنگهای تفریح بیخاصیت میداد.
حالا اما دو سال است ماجرا فرق کرده. اول مهر دیگر بو ندارد و برای بچههایی که در خانه هستند هم، دیگر نه کلاس و نیمکت و همکلاسی وجود دارد و نه خندیدن ریز ریز آخر کلاس و پچ پچهای ممنوعه. الان فقط اینترنت مهم است و وصل شدن و مامانی که مثل شمر بالای سر آدم است تا درست سر کلاس برویم.
راستش موضوع اصلی همین مامانها هستند. آنهایی که کارمند هستند، مهرماه مشکل دارند که این نیم وجبی – یا نیم وجبیهایشان – را تا بعد از ظهر پیش چه کسی بگذارند تا هم مثل بچه آدم سر کلاس باشند و هم استفاده ناروا از اینترنت نکنند. مادرهایی هم که خانه هستند، نمیدانند سریالهای جم شان را چطور ببینند که بچه صدایش در نیاید و مزاحمتهای گاه و بیگاهش را موقع پختن غذا تحمل کنند. راستش در این یک سال عمیقا به ضرب المثل «چوب خدا صدا ندارد» ایمان پیدا کردهام. خانوادهای که حساس بود سر بچهاش در اینترنت نباشد و چیزهای ناجور نبیند، حالا باید اینترنت را دربست در اختیار بچه بگذارد و تشریف ببرد سر کار یا مشغول کارهای منزل بشود.
چند روز پیش رادیو جوان میگفت در یکسال گذشته درصد تنبیه بدنی بچهها در ایران افزایش پیدا کرده است. یک دلیلش قطعا همین است. خانوادهها در وضعیت دوگانهای قرار گرفتهاند. بچه بیخ گوششان در خانه است اما نمیتوانند کنترلش کنند. بچههای امروزی هم که انقدر باهوش هستند که پیچاندن مامان برایشان کار سختی نیست. نتیجهاش میشود بچهای که «مثلا» در کلاس درس است و مامانی که یک چشمش به خورشت کرفس ناهار است، یک چشمش به سریال گودال و سرنوشت یا ماچ کوچوالی و یک چشمش به این وروجک که توی کلاس باشد؛ قاعدتا ته این ماجرا هم به دعوا ختم میشود چون هر دو طرف فکر میکنند در حبس دیگری هستند.
این تضاد، اساسا در بلندمدت نتیجه خوبی نخواهد داشت. در وضعیتی افتادهایم که نه آمادهاش بودیم و نه دوستش داریم. دانش آموزانی که قبلا میترسیدیم دنیای مجازی را زیاد از حد ببینند، حالا کاملا و از فرق سر تا نوک مجازی شدهاند. خانوادهها هم که بسیاری شان اصلا با این هدف بچه را -به ویژه – در مدرسه غیرانتفاعی مینویسند که دیگر کاری به کارش نداشته باشند و همه چیز را فقط از مدرسه طلب کنند، فکر میکنند چوب دو سر طلا شدهاند! هم باید پول میلیونی بدهند و هم خودشان جای معلم و ناظم و مدیر و فرّاش را بازی کنند. با همین دیدگاه، میزان ثبتنام دانش آموزان در مدارس غیرانتفاعی کشور سال قبل حدود ۲۰ درصد افت کرد. یعنی خانوادهها فکر کردند چه کاری است پول بدهیم و بعد بچهمان در خانه باشد؛ پس همان مدرسه دولتی بهتر است چون اینها درس که نمیخوانند، پس حداقل ضرر مالی نکنیم!