*بهراد مرتضوی
محبت، قدردانی، علاقه، هیجان، شیفتگی، شهوت، توجه، وفاداری، خیانت، فداکاری و احساسات، همه اینها بخش کوچکی از اتفاقی بزرگ در زندگی ما نام عشق است.
عشق احساسی شیرین، خوشایند و فراموش نشدنی است، اما میتواند تلخ، ترسناک، آزاردهنده و نابودکننده باشد. عشق برای همه به یک شکل تعبیر نمیشود و برای همین تعریف مشخص و کاملی از عشق وجود ندارد. طبیعتاً عشق همان داستان زیبا و همیشه دلخوشکنندهای نیست که در فیلمها میبینیم و در کتابها میخوانیم، قطعا چیزی فراتر و پیچیدهتر و به طبع درک کردنش هم دشوارتر است. در گذشته، زمانی که خبری از علوم زیستشناسی و روانشناسی نبود، معنی عشق بسیار متفاوتتر از تعریف امروزی بود، اما عشق در واقع فرایندی شیمیایی در بدن است که سه مرحله دارد: شهوت، جذبشدن و وابستگی. این مراحل توسط ترشح هورمونهای مختلف در بدن پیش میروند. حتی میشود با یک پرسشنامه یا آزمایش خون بفهمیم کسی عاشق شده یا نه و چرا. اما چرا عاشق میشویم؟چیزی که ما عشق مینامیم حاصل نزدیکشدن آدمها به یکدیگر برای جبران خلأها و کمبودهای روانیشان است.
اروس(Eros) خدای عشق، یکی از اساطیر یونان باستان است. اروس یک پسربچه بالدار بازیگوش است که با یک تیر و کمان راه میافتد و با پرتاب تیرهای طلایی از کمانش آدمها را عاشق میکند. خیلی غیرقابلباور است، گرچه بامزه است و ارزش ادبی دارد، اما کسی دیگر این داستانها را باور نمیکند. اما در آن زمان خیلی قابل باورتر بوده. مثلا این را توجیه میکرده که چرا عشق یهویی بهوجود میآید، چون مثل تیر رها میشود و به جان قربانیها میافتد، یا چرا کسی که عاشق است بدحال است، چون زخمی است مثل کسی که تیر خورده. چرا میتواند بهشدت بیمنطق و پیشبینی ناپذیر باشد، چون یک پسربچه بازیگوش کنترلش میکند. چرا میتواند قدرتمند و در مواقعی بیرحم و تخریبکننده باشد، چون پدر اروس، آرس خدای جنگ بوده. پس در آن زمان این داستان میتوانسته توجیه خوبی برای عشق باشد.
عشق همیشه واقعی نیست و میتواند یک خیال باشد، یک توهم که نمیتواند همیشگی باشد. انسان به صورت متوسط چهار بار در زندگیاش میتواند عاشق شود، اما این عدد مسخره به نظر میآید چون قطعا ما بیشتر عشق را حس میکنیم، اما واقعا این احساس عشق است؟ انسانها به دلایل مختلف عاشق میشوند، اما همه آنها نمیتوانند عشق واقعی باشند. گاهی فقط هوس است، گاهی برای نشاندادن قدرت است و گاهی دارویی برای درد تنهایی. از نظر علمی حس تنهایی طولانیمدت میتواند خطری معادل کشیدن ۱۵ نخ سیگار در روز باشد، پس طبیعی است که کسی نمیخواهد در این وضعیت قرار گیرد، اما عاشقشدن فقط برای جبران کمبودها نمیتواند درست باشد. در غیر اینصورت عشق میتواند مانند مواد باشد که بودن آن حس خوب کوتاهمدتی است، اما جدا شدن از آن دردی شدید به همراه دارد، و این فرایند تا همیشه پیش خواهد رفت.
اینگونه مواد در نوجوانها بیشتر دیده میشود. نوجوانها میتوانند با تمام وجودشان عاشق باشند. آدم بزرگها هم ممکن است بگویند که مغزتان هنوز در حال رشد کردن است، و متأسفانه این حرف درست است، مغز انسان تا بیست سالگی در حال رشد است و سن عاشقشدن از ۲۵ تا ۲۸ سالگی شروع میشود، اما این قانونی که همه باید به آن عمل کنند نیست، بلوغ عاطفی برای نوجوانها از سن ۱۶ سالگی شروع میشود و زمان مناسبی برای عاشقشدن است. در هر صورت شانس خیلی کمی است که رابطه ها در نوجوانی همیشگی شوند و تجربه عشق واقعی در این سن می توان گفت بسیار سخت است، اما غیرممکن نیست. قطعا تنها دورهای که پر از عشقهای الکی و چند ماهه است، دوره نوجوانی است. رفتار و افکار در این سن خیلی زود تغییر میکنند، برای همین گرفتن تصمیم درست سخت است و معمولاً نمیشود به راحتی درباره مسئله مهمی مانند عشق تصمیم گرفت. در واقع هرچیزی جز عشق میشود پیدا کرد. بدیهی است که ضربهخوردن عاطفی هم خیلی راحتتر است، نمیتوان گفت که نمیشود، اما عاشقشدن در این شرایط سخت است.
ولی در هر صورت عشق زیباست. عشق گاهی میتواند صدمه بزند، عشق گاهی میتواند سخت باشد، اما تنها چیزی است که به ما احساس زندهبودن میدهد. عشقورزیدن میتواند درمان کند، عشقورزیدن میتواند باعث بهبودی روح شود. و تنها چیزی است که وقتی میمیریم برای خود داریم. پس مراقب باشید تیر عشق چه کسی بهتان اصابت میکند.