جرعه فشانی

0

*مریم رازانی

*نویسنده

کتاب دوم «مادستان»[۱] پس از یک تأخیر طولانی[۲] با حجمی کمتر اما منسجم تر از کتاب اول[۳] منتشر شد. با همه ارزشی که دارد، ناخودآگاه اندوهی دردل می‌نشاند. اندوهی که در لابلای سطور مقدمه هم مستتر است. به ویژه با درک این جمله پرفسور «داوود همزه‌ای» از متن کتاب، که: «شما آخرین نسلی هستید که می‌توانید خرده فرهنگ‌ها و فرهنگ عامیانه این سرزمین را ثبت و ضبط کنید». و این پرسش که نهادهای فرهنگی دقیقا به چه کاری مهم‌تر از پژوهش درحوزه فرهنگ همدان مشغولند؟ این همه شهروند اصیل، این همه خاطره و ضرب المثل شیرین که در بام و در و دشت و دورهمی‌ها ازدهان مردم عادی می‌بارد… مگر خرده‌فرهنگ‌ها از کجا گردآوری می‌شوند؟ دریغ است اگر گفته شود ما در حوزه فرهنگ غنی استادان بزرگی مانند دکتر اذکائی، دکتر ذکاوتی و… داریم یا در حوزه فرهنگ عامه کسانی مانند زنده‌یاد علی‌اکبر محمودی وثاق داشته‌ایم و دیگر وظیفه‌ای به عهده‌مان نیست. حفظ فرهنگ جز با حضور مداوم تک‌تک مردم امکان‌پذیر نیست. کتاب‌هایی که از لمس دست و شوق نگاهی بی‌بهره می‌مانند، آرام و بی‌صدا به قفسه‌های کتابخانه می‌خزند و حرف‌هایی که بازتاب نداشته باشند در بی‌کران رها خواهند ماند.

مشروطه؛ این کار ناتمام، این به دام رهزن افتاده، این شهید… چقدر در مورد آن می‌دانیم؟ در کتاب آمده است: «همدان در جنبش مشروطه‌خواهی ایران پیشگام بوده، و نخستین شهری است که حکومت مشروطه، قانون و مجلس ملی درآن استقرار یافته».[۴] آیا وقت آن نرسیده که با نسل سوم، این نسل پریشان، از مشروطه سخن بگوییم؟ بذر آزادی در کدام نقطه تاریخ ایران کاشته شد و در کدام نقطه این جغرافیای وسیع به بارنشست؟ می‌دانیم؟

یک راه زنده نگه‌داشتن تاریخ، تجسم بخشیدن به وقایع رخ داده در طول حیات یک ملت است. از قضا مهم‌ترین هم هست. پیش از اختراع سینما و ابزارهای نوین، بار حفظ بخش مهمی از فرهنگ و خاطرات جمعی ملل بر دوش نقالان و پرده خوانان و راویان بوده است. کتاب‌ها صامتند. باید بلند خواند، درباره آن حرف زد و به تجسم درآورد. در برخی حوزه‌ها بیش از حد تصور جواب داده است.

به احتمال زیاد همه داستان دستگیری ملک الشعرای بهارمان را در یک صبح سرد توسط عوامل حکومت وقت خوانده یا شنیده‌ایم. حال بیاییم با صدای بلند، مانند قصه برای فرزندان، دوستان یا در انجمن‌های ادبی تعریف کنیم. امکان ندارد بتوانیم با خونسردی داستان را پی بگیریم. بغض راه گلویمان را خواهد بست. مردی با آن همه شکوه و عظمت را با لباس منزل از پای سفره صبحانه برمی‌دارند و در حیاط روی زمین می‌کشند. دختر کوچکش از پنجره می‌بیند. چند روز بعد که به ملاقات پدر می‌رود، او را در سیاهچال به نزد پدر می‌برند. باید شمعی روشن کند تا بتواند چهره عزیزترین کس زندگی اش را ببیند…

اکنون این خوانش را به داستان‌های دیگرتعمیم دهیم. شاید کوچک‌تر و جزئی‌تر یا دورتر. شگفت‌زده خواهیم شد. «حاجی سیّاح محلّاتی معروف، میرزا رضا کرمانی (کشنده شاه)، حاج میرزا احمد کرمانی واعظ و میرزا محمد علی خان فریدالملک، همدانی بوده‌اند.[۵] «میشناسیمشان؟ آیا خیل کوهنوردی که همه روزه از دامن الوند بالا می‌روند می‌دانند کلمه (الوند) چه باری از تاریخ و فرهنگ و ادب را در دل دارد و چرا در دیوان کمتر شاعر پارسی‌سرای اثری از قامت بلند و با شکوه آن نیست؟ می‌دانیم خاقانی شروانی «الوند را در قداست با کوه ابوقبیس[۶] مقایسه کرده و شهر همدان را هذا البلد الامین[۷] خوانده است؟». دکتر «هینریش بروگش» مستشرق معروف آلمانی را می‌شناسیم؟ از تحقیقاتش در مورد همدان چیزی شنیده‌ایم؟ از چشم او به بازار همدان که تا حد زیادی اصیل و دست نخورده مانده است؛ نگاه کرده‌ایم؟ «ماوشان» کجاست؟ چرا «عین القضات: در زندان بغداد از ماوشان می‌نویسد و آن را «نمادی از شرح اشتیاق به وطن ازلی و ابدی»[۸] می‌داند؟ سید حسین ملقّب به «مترجم نظام»[۹] که بود؟ با مشروطه چه نسبتی داشت، چند کشته در راه آن داد؟ چه تعداد از ابنیه مورد استفاده عموم به همان ترتیب ومطابق با رسم و رسوم گذشته باقی مانده و چرا؟ «مانی (نقاش قرن سوم میلادی)» اهل کجا بود و «مانی زمان» به چه کسی اطلاق می‌شد؟ پنجاه هکتار «تپه  هگمتانه» چه داستان‌هایی در دل دارد؟ و سنگ‌نگاره مهری یخچال همدان چه می‌خواهد بگوید؟…

شاید باور نکنیم اما تاریخ همین جزئیات است و جزئیات را نه یک تن یا یک گروه، بلکه تک تک مردم باید حکایت و نگهداری کنند. مادستان تنها جرعه‌ای از شراب آگاهی است. امید که به کام «پایتخت تاریخ و تمدن» خوش آید و روز به روز بر قوام  آن افزوده شود. ایران- این خطه سرفراز- برای تاب‌آوری به «ایرانی» نیاز دارد. به همان انتقال فرهنگ سینه به سینه که زمانی رایج بود و اکنون به لطف رسانه‌های نوین از سر گرفته شده است. با هفت هنر می‌توان درخدمت فرهنگ بود بدون آن‌که هزینه زیادی پرداخت کنیم. هرچه در معرفی و توسعه فرهنگ بکوشیم در اصل به خودمان افزوده‌ایم. هیچ نکته‌ای را درباره میهن نادیده و ناشنیده نگذاریم. حتی لالایی یک پیرزال در روستایی خالی از سکنه هم ارزش پرداختن دارد زیرا یک بار فرهنگی را از گذشته‌های دور با خود حمل می‌کند. علم را – اگرچه اندک و به ظاهرکم بها- در حصار سینه محبوس نکنیم. «بر خاک تشنه جرعه فشانی عبادت است».[۱۰]

[۱] مجموعه گفتارهای همدان شناسی

شاید دوست بدارید :

[۲] توضیح پشت جلد

[۳] سال انتشار۱۳۹۵

[۴] دکترپرویزاذکایی

[۵] مادستان – کتاب دوم

[۶] کوهی در شهر مکه روبه‌روی رکن حجرالاسود مسجدالحرام

[۷] شهری دارای امنیت و آرامش و فاقد ترس و وحشت

[۸] از متن کتاب

[۹] ۱۲۵۹- ۱۳۵۹ ش

[۱۰] صائب

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.