حلقه وصل
*زهرا کرد
*پرستار
یکی از مواهب مغفول زندگی در ایران و ایرانی بودن، وجود اقوام است؛ اقوامی که هر یک دنیای منحصر به فردی از آداب و رسوم دارند. باورکردنش سخت است، اما احساس تعلق به خطه خاصی از کشور، در بزنگاههای حساس زندگی به یاری انسان آمده و بقای موقتش را سبب میشود. نظیر پدر میانسالی که بیمار فراموشنشدنی یکی از شیفتهایم بود. در حال کارکردن بودم و همزمان از تلفن همراهم صدای بینظیر «رضا سقایی» خواننده شهیر لُر پخش میشد. چون چشمانش بسته بود، مزاحمش نشدم، اما بیخبر از اینکه ارتباطمان از طریق موسیقی شکل گرفته بود؛ زیرا همینکه متوجه صدای موسیقی لری شد، چشمانش را باز کرد و به آرامی با ترانه زمزمه کرد. پیداکردن نقطه اشتراک با بیماری که از عشایر غرب کشور است و از تراکتور افتاده اتفاق جالبی در رابطه پرستار و بیمار است.
به دنبال این تعامل برایم از ریشه و نژادش گفت که لک است و کردی هم میداند. بنابراین ترانههای کردی هم برایش گذاشتم و او با صبوری درد شکستگیهای زیادش را تاب میآورد. گویی تنها نقطه اتصال او به جهان خارج از بیمارستان همین نوای خوش اقلیمش بود. موسیقیها را از رادیو و حین ییلاق و قشلاقرفتنها شنیده بود. گویی با این موسیقیها در دشت و صحرا، زندگی سابقش را مرور میکرد.
در بازهای که در بخش ما بستری بود و بیمار من میشد، سعی میکردم با موسیقی نواحی اندکی از آلام جسمی و روحیاش کم کنم. به راستی که ملت و قومیت، دو حلقه اتصال قوی به زندگی در شرایط سخت هستند. حلقه اتصالی که برای هر فرد معنای متفاوتی دارد. اما متاسفانه این روزها که شاهد سونامی دردناک مهاجرت هستیم چقدر جای خالی این حلقههای وصل خالی است. نقاطی که ای کاش ماناییشان در گرو پیچوخمهای سیاست و مدیریت کلان کشور قرار نگیرد و چونان پناهگاهی به یاری روانهای خسته و جیبهای خالی بیاید. ولو روی تخت بیمارستان…