خاطرات یک روزنامه‌فروش

پیرترین و قدیمی‌ترین روزنامه‌فروش همدان از خاطرات خود می‌گوید

طریقت‌یاب: در دوره پیش از انقلاب، تماشاخانه‌ای در همدان وجود داشت که بازیگران و خوانندگان و افراد مشهور زیادی از تهران فقط برای دیدن آن به همدان می‌آمدند، رضا همراه و گوگوش نیز از جمله کسانی بودند که به یاد دارم به آن تماشاخانه رفت‌و‌آمد داشتند. در تماشاخانه، سینما، قهوه‌خانه و مسافرخانه و همه اماکن عمومی جامعه، آزادی وجود داشت و افراد با عقاید و افکار خود در کنار هم زندگی می‌کردند و دربند دیگری نبودند.

0

*حسین زندی

*خبرنگار

«عزیز طریقت‌یاب» پیرترین و قدیمی‌ترین روزنامه‌فروش همدان است که در کنار روزنامه فروشی گاهی خبرنگار نیز بوده است. او متولد سال ۱۳۰۶ است و این روزها دهمین دهه زندگی‌اش را می‌گذراند و خوشبختانه هنوز دلخوشی‌اش روزنامه‌فروشی و رساندن روزنامه به دست مشتریانش است. ۱۷  شهریور ماه ۱۴۰۰ به خدمت عزیز مطبوعات همدان رسیدم تا بار دیگر از خاطراتش بپرسم.

  • در کدام محله متولد شدید؟

من محل تولد را به یاد ندارم، اما در محله‌های مختلفی مانند محله امامزاده یحیی، کبابیان و قاشق‌تراشان زندگی کرده‌ام.

  • شغل پدر شما چه بود؟

پدرم زرگر بود.

  • زمانی که پدرتان را از دست دادید، چندساله بودید؟

دقیقا سن خود را به یاد ندارم، اما در کودکی پدر را از دست دادم و مادربزرگم زهرا خانم من را بزرگ کرد.

  • از تحصیلات بگوئید. به مدرسه رفته‌اید؟

بله البته، من به مدرسه روزانه و نیز شبانه رفته‌ام، دوران ابتدایی را در مدرسه شرافت واقع در کولانج گذراندم و همچنین به یاد دارم که معلم ما آقای محمدی بود و مدرسه شبانه را نیز در اکابر پشت سر گذاشتم.

  • بعد از پایان دوران تحصیل، به چه فعالیتی پرداختید؟

من کارهای مختلفی انجام دادهام، مدتی در نجاری و آهنگری مشغول کار بودم، مدت کوتاهی نیز در کفاشی و همچنین حلبی‌سازی و قالیبافی. به یاد می‌آورم که اکبر وطنی استاد نجاری ما بود و حدود پنج یا شش نفر نیز شاگرد داشت، اکبر وطنی قد بسیار بلندی داشت، به طوری که ماشین‌ها او را سوار نمی‌کردند؛ او نجار بسیار قابلی بود و شهرت زیادی بین همدانی‌ها داشت، باغ او در دره مراد بیگ و دکانش در بین لولانج و دوگوران (پستخانه سابق) واقع بود. مرحوم بسیار مردم‌دار بود، امیدوارم که روحش قرین رحمت الهی باشد.

  • چه سالی به خدمت سربازی اعزام شدید؟

اوایل شهریور سال ۱۳۲۰ که در جنگ با آلمانی‌ها بودیم. به یاد دارم که لهستانی‌ها خانوادگی با ماشین وانت‌بار می‌آمدند و به دبیرستان ابن‌ سینا واقع در سنگ‌شیر می‌رفتند، هندی‌ها و انگلیسی‌ها نیز بودند، اما بیشتر جمعیت را لهستانی‌ها تشکیل می‌دادند.

  • خدمت سربازی را در کدام منطقه پشت سر گذاشتید؟

در کردستان و مریوان و سقز به مدت دو سال خدمت کردم. آن زمان خدمت سربازی بسیار دوران سخت و طاقت‌فرسایی بود، جمعیت سربازان بسیار زیاد بود، زیرا هر کسی به راحتی از این اجبار معاف نمی‌شد.

  • پس از پایان خدمت سربازی به چه فعالیتی پرداختید؟

در دوره سربازی به آموزشگاه سلجوقی گروهبانی رفتم. آن زمان پول ما ارزش زیادی داشت، حقوق یک سرباز دو تومان بود! یک سلجوقی سه تومان و گروهبان نیز پنج تومان دریافت می‌کرد! حتی من به یاد دارم که آن دوره بهای روزنامه دو قران بود. پس از بازگشت از سربازی با این‌که هنوز در کشور جنگ بود، اما ناچارا به دنبال کار رفتم و شغل‌های مختلفی را تجربه کردم، اما درنهایت وارد کار مطبوعات شده و روزنامه‌فروش شدم. نشریه‌ها در آن زمان زیاد نبود، حدود ۳۰ یا ۴۰ دفتر روزنامه، هفته‌نامه و ماه‌نامه وجود داشت.

  • روزنامه‌فروشی را چگونه آغاز کردید؟ از ابتدا دکه داشتید؟

خیر دکه‌ای نداشتم، بلکه گوشه‌ خیابان، روزنامه‌ها را روی زمین پخش کرده و به فروش می‌رساندم. به دلیل این‌که این‌کار واقعا با آن شرایط سخت بود، بعدها از شهرداری کمک گرفتم و آن‌ها قفسه روبروی سینما الوند را به بنده دادند که در آن‌جا مشغول کار شوم. به دلیل تغییر و تحولاتی که در شهر رخ داد، این منطقه پس از مدتی کاربرد قبلی خود را از دست داد و تخریب شد.

  • شما روزنامه‌ها را از چه کسی دریافت می‌کردید؟

هر نشریه‌ای یک نماینده برای پخش روزنامه‌ها داشت که ما روزنامه را از آن‌ها می‌گرفتیم. به یاد دارم که نماینده روزنامه‌های اطلاعات، هفتگی و توفیق، آقای ملک بود و نماینده روزنامه کیهان، آقای نبوی و نمایندگی یک‌سری از نشریه‌های متفرقه نیز برای آقایان پرویز، حاجیلو و طلوع بود و نماینده روزنامه آشفته نیز آقای بهمران بود.

  • با کدامیک از این افراد صمیمیت بیشتری داشتید؟
شاید دوست بدارید :

با بیشتر آن‌ها دوست بودم و رابطه خوبی داشتیم.

  • نشریه «هما زاهدی» را به یاد دارید؟

بله، او نیز نشریه‌ای داشت و نماینده همدان بود به یاد دارم زمانی که به همدان آمد برایش جشنی گرفتند و ورود او را به شهر، خوش‌آمد گفتند. خیابان بوعلی در آن زمان محل پذیرایی از اعیان و اشراف بود، آقای کمپانی در آن‌جا مسافرخانه‌ای داشت که اعیان کشور اعم از سرلشگرها، تیمسارها و حتی خود شاه در سفر به همدان، مهمان آن مسافرخانه می‌شدند. تیمسار رزم آرا و همچنین هما زاهدی نیز چندی مهمان این مسافرخانه شدند. به یاد دارم زمانی که به همدان آمدند، جمعیت بسیاری به استقبال آن‌ها رفتند و محافظین زیادی نیز داشتند.

  • روزنامه «حسین فاطمی» را به یاد دارید؟

بله دکتر حسین فاطمی را کاملا یاد دارم، او معاون دکتر مصدق و وزیر خارجه کشور بود، او نیز چند روزی به همدان آمد و در بالکن چلوکبابی «مَمی» نطق کرد، وی بعدها به عراق رفت.

  • کودتا و تظاهرات سال ۳۲ را به یاد می‌آورید؟

بله آن هیاهو و برخوردها را خوب به یاد دارم، هنگام تشییع جنازه کسی که در این تظاهرات کشته می‌شد، شعار می‌دادند: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم؛ یا مرگ یا مصدق».

  • شما نیز در این تظاهرات شرکت می‌کردید یا دستگیر و شکنجه شدید؟

من هیچوقت نقش مستقیمی در این تظاهرات نداشتم، فقط در حاشیه اخبار را دنبال می‌کردم و روزنامه‌ام را می‌فروختم؛ به همین دلیل هیچ‌گاه موردی برای تمرکز نیروهای اطلاعاتی نبودم و خیر، تجربه دستگیری در تظاهرات را نداشته‌ام.

  • چه زمانی ازدواج کردید؟

من قبل از انقلاب ازدواج کردم، دو فرزند نیز داشتم، اما همسر و فرزندانم را در یک تصادف رانندگی از دست دادم.

  • اسم فرزندان خود را به یاد دارید؟

خیر

  • چرا مجددا ازدواج نکردید؟

درگیر کار شدم و بعد از از دست دادن همسر و فرزندانم، دیگر زندگی برایم سرسام‌آور شده بود. آن زمان نیز در کشور جنگ بود و ازدواج دیگر معنای نداشت، در یک دوره ما حتی نمی‌توانستیم از خانه خارج شویم، پس از آن نیز دیگر فرصت و اشتیاقی برایم باقی نمانده بود.

  • خواهر و برادری نداشتید؟

یک برادر داشتم که در آبادان روزنامه می‌فروخت، او نیز از دنیا رفت.

  • خانم میرهادی را به یاد دارید؟

بله دکتر میرهادی را بسیارخوب به یاد دارم، دکتر مردم‌دار و باتجربه‌ای بود، بیماری را بسیار زود تشخیص می‌داد و درمان می‌کرد.

  • «رضا همراه» را به یاد می‌آورید؟

بله، همراه روزنامه‌نگار بود و قلم خوبی داشت. در دوره پیش از انقلاب، تماشاخانه‌ای در همدان وجود داشت که بازیگران و خوانندگان و افراد مشهور زیادی از تهران فقط برای دیدن آن به همدان می‌آمدند، رضا همراه و گوگوش نیز از جمله کسانی بودند که به یاد دارم به آن تماشاخانه رفت‌و‌آمد داشتند. در تماشاخانه، سینما، قهوه‌خانه و مسافرخانه و همه اماکن عمومی جامعه، آزادی وجود داشت و افراد با عقاید و افکار خود در کنار هم زندگی می‌کردند و دربند دیگری نبودند. اما مسائل دیگری هم بود تقریبا همه جا مشروب‌فروشی آزاد بود. در همه خیابان‌ها مشروب‌فروشی وجود داشت، خیابان بوعلی سرتاسر پر از مشروب‌فروشی بود، انواع و اقسام مشروبات الکلی را می‌توانست در این خیابان یافت. کافه خانم بر سر کولانج بود، کوفته‌های خوبی می‌پخت و آب جو می‌فروخت.

  • آقای بهمن‌زاد را به یاد می‌آوردید؟

بله، خطاطی و میناکاری بلد بود و در بخش انگشت‌نگاری شهربانی برای آقای غفارزاده کار می‌کرد، چهار پسر و دو دختر داشت و پشت آب انبار زندگی می‌کرد.

  • در حال حاضر تنهایی چه می‌کنید؟

روزنامه می‌خوانم و تلویزیون می‌بینم و هفته‌ای یک نخ سیگار می‌کشم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.