خورزنه؛ ماشین زمان
*محمد رابطی
*خبرنگار
در نهایت بیست دقیقه رانندگی کافی است تا جایی به بیست میلیون سال قبل پرتاب شوید. بیست دقیقه رانندگی تا یکی از عجیبترین و رازآلودترین مناطق همدان. این منطقه یک بهشت است. بهشتی صخرهای برای زمینشناسان، صخرهنوردان، باستانشناسان و اهالی تاریخ. این از خوش اقبالی همدان و همدانیهاست که چنین بهشتی فقط بیست دقیقه (یا کمتر) با آن فاصله دارد. بهشتی سنگی و صخرهای که متعلق به تمام اهل جستوجو و کنجکاوی در دنیا است؛ نه فقط همدان و همدانی. و این قول گزافی نیست.
منهای شگفتیهای زمینشناسی خورزنه، که آنقدر هست که یک فرد فارغ از جهان دور از اطلاعات زمینشناسی را هم به هیجان درآورد. وقتی سری به آن میزنید و بدون کمترین تلاشی هم فسیل صدف پیدا میکنید که فراوان هم هست؛ هم اگر چشمهای تیزی داشته باشید خود صدف را نیز پیدا میکنید. و این چه حس و حال عجیب و توصیفنشدنی است که بالای کوهی کنار صخرههای سخت و رامنشدنی که چند سنگنورد برای بالارفتن از آن تقلا میکنند، ناگهان چشمتان به یک تکه صدف خورده و ذهن شما پرتاب میشود به تصوری و تصویری که بله روزگاری همینجا بالای همین کوه زردرنگ عجیب که دشت وسیع اطراف آن تا دامنههای الوند پهن شده و الوند در هوای پاک جمعه صبحی از آن دور شفاف و انگار دستیافتنی پیداست؛ دریا بوده و اینجا که ایستادهام کف اقیانوسی بوده و این خاک، خاک ته اقیانوس است و بله آن هم فسیل صدف دوکفهای و باز بله عجب این هم خود صدفی که خیلی پیرتر از همه ما و ساختههای ماست. و بازعجب که چند ده کیلومتر آن طرفتر، در شیرین سو فسیل عظیمالجثه فیل دریایی در موزه آرام خوابیده که روزگاری خانهاش همین دریا بوده.
اما جدای از این شگفتیِ تاریخیِ خدادی؛ این کوه شیری نیز زاییده است. ماجرا از اینجا آغاز میشود که اسکندر مقدونی سرمست از فتح تمام ایران و ثروتش، تمام گنجها و غنائمی را که به جیب زده بود به همدان آورد. گنجها آنقدر زیاد بود که تاریخنویسان آن را قابل تقویم و اندازهگیری نداستهاند. اسکندر مست قدرت و ثروت از این موفقیت تصورنشدنی، جشنی برپا کرد و سه هزار اهل هنر و بازیهای نمایشی را به همدان آورد و خوردند و نوشیدند و خندیدند. ناگهان حادثه رخ داد. روزگار هم که به رسم همیشه از آن روز تا امروز بازی در میآورد؛ بازی خود را شروع کرد. گویی غم پائیز همدان تاریخی است. این پائیز کار خودش را کرد. هفائیستون (Hephaestion) دوست کودکی و به قول تاریخدانان، همزاد و رفیق گرمابه و گلستان اسکندر در همان پاییز بیمار شد. پزشکان از درمانش بازماندند و «سور به سوگ» بدل شد. اسکندر در مرگ دوست قدیمیاش به گفته مورخان یونانی چنان بود؛ که مدتی از خورد و خوراک دور افتاد. اسکندر بدخلق و عُنُق خشم و غمش به هم آمیخت و پزشکان ناکام در درمان دوستش را به دار آویخت. پس از آن با مشورت «ستازیکراست» مهندس مشهور یونانی تصمیم به ساخت تندیسی به هیبت و هیئت شیر گرفتند که با آن یاد «هفائیستون» را زنده نگه دارند. «ستازیکراست» نیز سنگ این شیر را از «خورزنه» استخراج و همانجا از سنگی یکتکه این شیر را خلق کرد و آن را از «خورزنه» که به معنای مشرق و محل طلوع خورشید است به دروازه مشرق و خراسان (مشرق همدان) آورد و آنجا نصب کرد. جالب اینکه اسکندر آخرین سفرش نیز از شرق بود. و این شرق هرچند برای او گنجآور بود اما پایان رنجآوری نیز داشت.
هرچند بحث درباره شیرسنگی همدان طیفی از افسانه تا ابهام است و به تعبیر دکتر اذکائی «بلبشوی غریبی» بر منشا و پیداش شیرسنگی است اما به احتمال قریب به یقینی روایت همان است که دکتر اذکائی در همداننامه آن را کار دست و یادگار یونانیان و مجسمهسازان آنان به یاد دوست فقید اسکندر میداند که از خورزنه استخراج شده است.
*اطلاعات این یادداشت در مورد خورزنه و شیرسنگی برگرفته از کتاب همداننامه تألیف دکتر پرویز اذکائی؛ صفحات ۶۱، ۲۰۰، ۲۳۵، ۲۵۲، ۲۵۶، ۲۶۳ است.