درباره فیلم جنایت و مکافاتِ آکی کوریسماکی
*پیِتاری کاپا
*ترجمه: نیلوفر صادقی و مهدی جمشیدی
مقدمه مترجمان:
«زندگی کوتاه و تلخ است پس تا میتوانی سرخوش باش»
( از گفتار متن فیلم ابرهای شناور ساخته آکی کوریسماکی)
آکی کوریسماکی متولد ۴ آوریل ۱۹۵۷ میلادی فیلمساز معاصر فنلاندی از جمله فیلمسازانی از سینمای اروپاست که نظیر مایک لی، روی اندرسن، راینر ورنر فاسبیندر، ژان ماری استروب، بیله آگوست، مایک فیگیس با رسیدن به سادگی در آثار به تعبیر جوزف کانین همچنان که در مورد روبر برسون گفته توانسته است به آن باطنِ باطن چنگ بیاندازد. کوریسماکی غالباً در تمام آثارش بر خلاف خیلی از کارگردانان تنوعطلب ایدههایش را تنها در قالب یک دستگاه فکری واحد دنبال میکند. اکثر پرسوناژهای او از پرولتاریاست و داستانهایش در فضاهای سرد شهری و عاری از هر گونه ارتباط مثبت انسانی میگذرد. او در تریلوژی مشهورش یعنی ابرهای شناور (۱۹۹۶) مرد بدون گذشته (۲۰۰۲) و نور در شفق (۲۰۰۶) موسوم به تریلوژی «شکستخوردگان» به انسان و تنهایی او در جامعهی امروز اروپا میپردازد و حکایتی اخلاقگرایانه و مینیمالیستی از فرجام انسانی ارائه میدهد. کوریسماکی در اولین اثر بلند خود در سال ۱۹۸۳ پس از ساخت فیلمی مستند به سراغ داستایوفسکی و رمان جنایت و مکافات رفته. متن حاضر گزیده / ترجمهای است دربارهی این اقتباس نامتعارف.
جنایت و مکافات (۱۹۸۳)
از رمان سترگ جنایت و مکافات اثر فئودور داستایوفسکیِ ]۱[ فقید بالغ بر بیستوپنج بار اقتباس سینمایی صورت گرفته است. مشهورترین اقتباس متعلق به جوزف فن اشترنبرگ به سال ۱۹۳۵ است. هرچند بسیاری از عناصر این رمان در آثار سینماگران دیگر نمود پیدا کرده؛ مثل کارهای متفاوتی از کریستف کیشلوفسکی همچون فیلمی کوتاه درباره قتل و یا مَچ پوینت اثر وودی آلن. ماجرای جنایت و مکافات آکی کوریسماکی اما در هلسینکی دههی ۱۹۸۰ و در فضای دلگیر وکشنده شهریاش میگذرد.
آکی کوریسماکی قبل از ساخت اولین فیلم مستقل خود در چندین پروژه برادر بزرگترش میکا بهعنوان دستیار کارگردان حضور داشت. استفاده از کمترین دیالوگ و بازیگرفتن بدون اغراق از بازیگرانش همراه با لایههایی از طنزی سیاه بیانگر رویکرد او به مینیمالیسم است. با وجود اینکه هر یک از شخصیتهای آثار او تنها و غالب اوقات گوشهگیر به نظر میآیند، اما کوریسماکی سعی در خلق حسی از یگانگی و همدلی حول این پرسوناژها دارد.
مارکو تویکا در نقش اصلی فیلم که رایکانن نام دارد، کارگر سلاخ خانهای است که در آغاز فیلم مرتکب جنایت میشود. او در هیئت یک پیک غذا به آپارتمان کاری هانکانن (مقتول) رفته و به او شلیک میکند. پس از شلیک ساعت و کیف پول او را برداشته و با خونسردی تمام کنار جسد مقتول مینشیند، در این حین زنی که سفارش غذای مقتول رو آورده سر میرسد و رایکانن را در حالی که کنار جسد بیجان مشتری خود نشسته میبیند. در این سکانس از دید تماشاگر و پیش فرضش زن در مواجهه با این صحنه باید جیغ کشیده و در حالی که قاتل برای ساکت کردنش تلاش میکند فریاد کند ولی در فیلم کوریسماکی این اتفاق نمیافتد و به جای آن زن میپرسد:
«چه اتفاقی واسش افتاده؟»
رایکانن میگوید:
«هیچی مرده!»
آینو سپو ایفاگر نقش زنی است که برای شرکت خدمات رفاهی اوا لاکسو کار میکند. اجرای درخشانش نظر را به نگاه نفوذناپذیرش که آن را درسرتاسر فیلم تحمیل کرده معطوف میکند. آینو سپو هسته اولیهی شخصیتهای زن فیلمهای کوریسماکی را در آثار بعدی میگذارد. در یک نگاه سطحی آینو سپو سرد و بیتفاوت به دیگران است، اما به مرور با وجود سردی توانایی خود را در برانگیختن احساس همدردی با دیگرشخصیتها نمایش می دهد و حتی تا جایی پیش میرود که ما در حسرت یک لبخند از او میمانیم.
کوریسماکی را اغلب با راینر ورنر فاسبیندر بزرگ مقایسه کردهاند. پرسوناژهای هر دوی این کارگردان بزرگ به عمد خشک و بیروحاند و در ابراز عقیده خودشان بسیار صریح و خونسردند. شاید راز موفقیت کوریسماکی و فاسبیندر نه تنها در گرو ارتباط تماشاگر با پرسوناژهایشان بلکه علاوه بر آن حس همذاتپنداری آنها و هر آن چیزی که تماشاگر از پرسوناژها میخواهد نهفته است. با وجود اینکه کوریسماکی نقاط اشتراک زیادی با فاسبیندر دارد، ولی هرگز در دام ملودرام تئاتری]۲[ که فاسبیندر در آن فرو میغلطد، نمیافتد. شخصیتهای او در مواجهه با رخدادها واکنش سرد و بیتفاوتی دارند. خود کوریسماکی ادعا کرده که تا زمانی که مردم کارهای او را با فاسبیندر مقایسه نکرده بودند او هیچ فیلمی ازاین کارگردان ندیده بود.
هلسینکی از دید کوریسماکی شهری صنعتی سرد و بی روح و متروک مینماید. فیلم پر است از نماهایی از سازههای بلوکی که در برابر تلالوء نور عصرگاهی قرار میگیرند و نیز مملو است از تعداد زیادی علائم نئونی و مواد شیمیایی و در طول روز همواره ناپایدار و ساکن. بخشهای زیادی از فیلم در آپارتمان قوطی کبریت مانند و خفقان آورِ[۳] رایکانن که ظاهراً به مسافرخانه میماند، فیلمبرداری شده. او مدام در اتاق قدم میزند و اسلحهاش را پشت بالش کاناپه پنهان میکند. نماهایی بسیاری از رایکانن میبینیم که به فکر فرورفته و از پنجره به بیرون خیره شده و سیگار میکشد. کوریسماکی اکثر وقتش را روی چنین نماهای به ظاهر پیشافتاده و ساده میگذارد و این در حالی است که سالها پس از اکران اول فیلم دیگران به اهمیت این نماها در پیرنگ اثر پیمیبرند.
لحظاتی در فیلم وجود دارند که میتوان از آنها بهعنوان اسناد مهم هلسینکی دهه ۱۹۸۰ یاد کرد گرچه همه آنها از صافی نگاه بدبینانه آدمی مثل کوریسماکی عبور کند. فیلم زوایای پنهانی از سرخوردگی]۴[ عمومی انسان و نیاز تغییرناپذیر آنها به فرار از زندگی شهری و شاید از خویشتن را به ما ارائه میدهد و این آن چیزی است که ما را پس از شنیدن حرفهای رایکانن به اندیشه وامیدارد.
رایکانن در جایی از فیلم میگوید:
«من یه انگلو کشتم و همینی که الان هستم شدم. .. نمیخواستم صرفاً یه فرد رو بکشم بلکه میخواستم یه اصلو]۵[ از بین ببرم.”
- Feodore Dostoyevsky
۲- Theatrical Melodrama
۳- Claustrophobic
۴- Disillusionment
۵- Principle
منبع:
* www.brokenprojector.com/wordpress
Fantastic First Films : Aki Kaurismaki’s Crime and Punishment (1983) By Pietari Kääpä