دردی افتاده به جانت سمنو!
*مریم رازانی
*نویسنده
این بیت، بیتِ اولِ شعرِ یکی از دخترانِ سرزمین ام بود. به ظاهرکودکانه می آمد. میخواهم درباره خشونتِ بی امانی که این روزها دامنگیر کوه و دشت و دره و جان مان شده، چیزی بگویم. قاعده و اصول میگویند باید به تاریخچه خشونت نقبی بزنم. میخواهم. اما دیر است. خشونت را از همان دم که چون خاربه پا فرو می رود، باید با ناخنی که هنوزجان دارد، بیرون کشید. نکشیدیم. چون همراه نبودیم. اتهام ها را پذیرفتیم زیرا به ما وارد نشده بود. ازمن بپرسند، می گویم همان سمنو را معنی کنیم، کافی است.
سمنو گندم است و گندم نان. تهیه اش دشوار است. آن قدرکه آماده اش را به رغم آلودگی های احتمالی، به بها، می خرند. گندم باید خوب شسته شود، چند روز متمادی در پارچه تمیزِ سفید، فقط سفید، بماند، قطره قطره قطره آب بخورد، تا جوانه بزند. بعد ازآن نوبتِ چرخ است و آتش و چرخشِ مدامِ دست، تا ته نگیرد، نسوزد و شیرینیِ طبیعیِ بی نظیرش به تلخی نگراید. سمنو یعنی چهار عنصرِ آب و خاک و باد و آتش در کنار هم. با هم. سمنو یعنی عرق جبین کارگر، دلهره کشاورز از هجوم ملخ ، وحشت از شوره زارشدن رودهای جاری و یورشِ نابهنگام باد در هنگامه آتش و یک آرزو، که با این همه ، قوام بیاید. «دردی افتاده به جون ات سمنو» دیری است که درد به جانِ نان مان افتاده.
کووید را بهانه نکنیم. این شگرد دیگر کهنه شده است. کووید چه میتوانست بکند اگر کارگر از سالها پیش حقوق کافی دریافت میکرد و اندوختهای میداشت، تا حالا با تاول دستانش – تنها پس اندازش – در صف دریافت وام کرونا را به جان نخرد یا سهام عدالت اش را درازای تنها یک ماه هزینه زندگی، به فقدان عدالت نفروشد؟
رومینا اشرفی – دختری که با ضربت داس – به قتل رسید، به کجا باید فرار میکرد جزتنها راهی که در برابرش نهاده شده بود؟ وکیلش، جامعه شناسش، الگویش، یا در زندان است، یا در تبعید و دارد از دور، به حال دختران وطن میگرید. معلمش حتی در بیمارستان هم با زنجیر به تخت بسته شده. اطرافش را که نگاه میکند، جز مشتی جوان یا پیرپسرِ راه گم کرده با خالکوبیهایی که از پا تا گردنشان را درنوردیده، نمیبیند. اشعار و نامهای بزرگان از کتاب درسیاش گریختهاند. رنگیننامههای روی دکه یک مشت سلبریتی را در برابر نگاهش قرار میدهند که محصور در دیوار گوشتیِ محافظان قلدر- که پول میگیرند تا از پول محافظت کنند- ، حسرت در دل ساده و صادق دختران مینشانند.
سلبریتی حقیقی که اصلا سلبریتی نامیده نمی شود، یا در دادگاهها به جرائم واهی حکم شلاق میگیرد و یا در چهاردیواری خانه محصور میماند تا به دست آلایندگانی این چنینی سلامت ِ روان از دست ندهد. در نهایت، دخترک میماند و گوشی اش، که یک سوی آن، بیش از پانزده میلیون نفر، در به اصطلاح لایو به انتظار نشستهاند تا خواننده محبوبشان برود پشت صحنه «گُل» بکشد و در بازگشت با چند فحش آبدارِ ناموسی به خواهر و مادر خودش، گره از عقدههای بیشمار تماشاگرانش بگشاید و از نمیدانمهایی- که دیگر همه میدانیم- ، آزادشان کند.
از سوی دیگر، زاگرس دارد میسوزد، الوند به آتشِ خاموشِ سوداگران گرفتار آمده است، پرندگان فوج فوج در میانکاله میمیرند… از دستهای یک موجود معصوم، که حتی نمیتواند آنها را سپرِ گردنش کند تا سر کوچکش بر روی آن باقی بماند، چه برمی آید؟ ناچار به مصداق جمله معروف رومن رولان: «بدبختی بدبختشان کرده بود. اما نه آن بدبختی بزرگ که یکباره فرو می افتد و میکُشد و یا آن که آبدیده میسازد. بلکه آن بد نقشی که پیوسته تکرار میشود. آن بدبختی حقیر که قطره قطره از نخستین روز زندگی تا واپسین فرو میچکد.»، به جمعیت رو میآورد و جمعیت او را به دست مردی میسپارد که از سال، چیزی از پدرش کم ندارد.
باقی را هم همه میدانیم. این سیاه نمایی نیست. خودِ سیاهی است که رفته رفته از عمق جامعه بالا آمده و آشکار شده. سالهاست قانونگزاران هر رختی را اندازه قامت خود دوخته و میدوزند. زن با همه ی تواناییهایش توسط همین قوانین به محاق رفته. یک آدمی در شورای شهر، که معلوم نیست حقانیتش را برای توهین به زنانی که همسان، و یا برتر و مؤثرتر از او برای حفاظت و حضانت شهر، وظیفه برعهده گرفتهاند، ازکجا آورده، در برابر همت او-زن- در دفاع از منابع طبیعی ، میراث فرهنگی و حفظ کیانِ یکی از کهنترین شهرها، جبهه میگیرد و با جملاتی نظیر«خاله و خاله بازی نیست»، حدی را که نظام برای او به عنوان یک زن قائل شده است، تلویحا یادآور میشود و به زعم خود به او میباوراند که وجودش درآن مکان صوری و نمایشی است و باید به همین بودنِ بی یال و دم و اشکم قناعت کند. دیده است چه کارهای تازهای از بیل مکانیکی برآمده، میداند آن بیل در نهایت به یاریِ او خواهد شتافت.
باید که شیوا شود زن. شیوا خدای هندوان است. بینا، مُبرّا ازمرگ، زاینده، و نابودگر. باید پوست ببر بپوشد و با خاکسترگورستان اندود کند تا زندگی و مرگ را توأمان در اختیار بگیرد. باید خدا شود زن، استوار و نستوه. زیرا اینان که در قالب مرد موجودیت او را به بازی گرفته و انکار میکنند، نه او را، که خالقِ وی را نشانه گرفتهاند