روایت آئیل از سوژه ویرانی
*نگین حقیقی صابر
آئیل نوشته «بابک روشنی نژاد» نویسنده جوان همدانی؛ داستانی است که با مضمون ویرانی گره خورده است و استیصال شخصیتهای داستان را در مواجهه با سوژه ویرانی بازنمایی میکند. روایت داستان با حادثه آتشسوزی خانهای قدیمی شروع میشود. در واقع، این شروعِ سوژهی ویرانی در آئیل است. ویرانیای که نشانهای عینی از ویرانی مفاهیمی انتزاعی نظیر رابطه، آرمان و مانند این است. داستان با جملات زیر شروع میشود:
«دارم یک نفس میدوم. تاریک است. طول دالان قدیمی را طی میکنم و وارد حیاط میشوم. حالا لحظهای میایستم و بالا را نگاه میکنم. شعلههای آتش را میبینم که دارند از هر سو زبانه میکشند. صدای قیل و قالِ آدمها از هر طرف به گوش میرسد، که همچون تکاپوی بیحاصل آنها، چیزی نافهمیدنیست. خانه دارد میسوزد. و من گویی ناگاه به دوزخی افکنده شدهام».
نویسنده داستان را با نوعی تخریب و زوالِ وحدت یک ساختمان شروع میکند تا مقدمهای برای ورود به زوالِ وحدت میانِ وجود و تفکّر شخصیتهای داستان باشد.
داستان حول یکی از شخصیتهای اصلی یعنی آئیل میچرخد. شخصیتی که در آغاز داستان به مرگ ناخواستهای تن داده است. بیشتر از آئیل شخصیتهای دیگر داستان هستند که سبب تجسم کلیّت داستان میشوند و بر حواس مخاطب و در نتیجه ادراک بیواسطهی او تأثیر میگذارند.
این اثر روایت چند دوست صمیمی است که با پیش رفتن ماجرا متوجه میشویم نسبتی فامیلی هم با یکدیگر دارند. آئیل روایت زوجی با نامهای چکامه و آئیل است. زمانی که خانه طعمه آتش میشود و مأموران اطفای حریق از دید آئیل برای ورود به خانه به کندی عمل میکنند او خود وارد ماجرا میشود و تن به آتش میسپارد تا چکامه را از مرگ نجات دهد؛ غافل از اینکه چکامه در خانه نیست. او با این عمل تن به مرگی ناخواسته میدهد. هما و حبیب زوج دیگری هستند که سالها ساکن آن خانه قدیمی بودهاند و بعدها خانه را به چکامه و آئیل سپردهاند. حبیب دلبسته مکان زندگیاش است و دل به تصمیم هما برای زندگی در جایی دیگر نمیدهد. هما به دنبال تجربهی زندگی در کلان شهر است. البته که قبلها هم زندگی در آن را تجربه کرده است. این را میشود از نامههایی که او در زمستانهای سرد کلان شهر برای حبیب نوشته فهمید. به وضوح هر کدام به زندگی از دید خود مینگرند و همین امر سبب جدایی آنهاست. سیمین و ضیاء هم زوج دیگر داستان هستند که البته نویسنده چندان به پرورش آن دو نپرداخته و صرفاً به چند جملهای از زندگی خصوصی آنها بسنده کرده است. البته در جایی از داستان تقابل دیدگاه آئیل و ضیاء به نمایش گذاشته میشود، آن هم به دلیل اینکه مخاطب بیشتر با ارزشهای آئیل آشنا شود ارزشهایی مثل وفاداری. گیتا هم زنی است که در گوشهای از شهر کافهای دارد. این کافه گوشه دنج این چند دوست صمیمی است. گیتا و آئیل علاقه دارند بدانند چه بر خاله سرمه و عنایت خان گذشته است. خاله سرمه خاله پدربزرگ گیتا است. کاوه شخصیت دیگری از داستان است. حضور کمرنگی دارد. عنایت خان دایی مادربزرگش است. سرنوشت آئیل از آنجا شبیه به خاله سرمه است که هر دو در آتشسوزی جان میسپارند. شخصیت مرموز دیگری هم در داستان حضور دارد و آن دزد چمدان آئیل است. همان چمدانی که تنها دست نوشتههای آئیل در مورد خاله سرمه و عنایت خان در آن است و طی حادثهی آتش سوزی مفقود میشود.
خانه قدیمی در آتش میسوزد. در هیچ جای داستان نویسنده مستقیماً از کهولت خانه سخن نمیگوید. مخاطب از توصیف او متوجه کهولت خانه میشود. آنجا که هما از اتصالی سیمهای برق و تعمیر بخاری با چکامه صحبت میکند. آنجا که نویسنده از اتاق دیگری میگوید که بیشتر شبیه به انباری است و در آن گالنهای خالی نفت وجود دارد. همهی این توصیفها تجسم واقعی ویرانهای انسانی است. در واقع خانه ویرانهای است که به حیطهی امری چشمنواز (پیکچرسک) تعلق دارد. همان امری که نقطه تلاقی امر والا و امر زیباست. منظورم از امر والا همان مفهومی است که کانت در نقد سوم به آن پرداخته است. همان مفهومی که واجدِ دو سویه است. سویه اوّل آن در رویارویی با شکلی از حادثه رخ میدهد که نیرویی عظیم و خوفناک را به نمایش میگذارد. به گونهای که در بیننده ایجاد اضطراب و ناآرامی میکند. این نیروی عظیم و خوفناک در این لحظه شعلههای آتش است که سبب قیل و قالِ مردمی شده که در حیاط خانه حضور دارند. اینجاست که تصویر زوال زندگی دو زوج ساکن آن عینیّت مییابد. اینجاست که دود شدن هر آنچه سخت و استوار است عینی میشود. سویه دوم امر والا پس از آن احساس اوّلیه تشویش و استیصال بر بینندگان به خصوص بر چکامه و حبیب چیره میشود. این سویه به واقع نفی سویه نخست است. این سویه همان نقطه اوج امر والاست و این نقطهی اوج احساس تعالی و تصعیدی است که از دل احساس خوف و حقارت پیشین برمیخیزد. البته که ویرانههای انسانی بر خلاف ویرانههای طبیعی از هر گونه نیروی خلّاق جبرانی و مرمّت بخش بیبهرهاند. این را هم میشود در بخشی از داستان که چکامه پس از اتمام آتشسوزی ایستاده و ویرانی را از دور تماشا میکند و به یاد شب مهمانیای میافتد که در آن صدای آئیل را شنیده و شناخته بود درک کرد: « … میپذیرم. به اعتقاد من، تاریخ پرسه زدن در ویرانههاست. ایستادن بر تلی از آوارها». حالا او در ویرانه خانهای که با همسرش در آن زندگی کرده پرسه میزند و بر تلی از آوار آن خانه ایستاده است.
نشانههای دیگری از ویرانی در داستان را میتوان در مفقود شدن نامههای هما دید. نامههایی که در گنجه قدیمی خانه نگهداری میشدند و حالا پس از پایان آتش سوزی گم شدهاند و اثری از آنها نیست. نبود این نامهها در گنجه آن هم پس از جدایی هما و حبیب میتواند استعارهای از ویرانی کامل یک رابطه باشد. درست پس از این اتفاق در جایی از داستان از زبان حبیب میخوانیم: «دیگر بسیاری چیزها را از یاد بردهام. زندگی هنوز امکان فراموش کردن را از من دریغ نکرده است». نشانه بعدی ویرانی در بطن داستانْ ویرانی آرمان است. آنجا که آئیل خود را به مهلکه میاندازد و از دید نویسنده مرتکب خطا میشود. او به سیاق قهرمانهای قصههای خیالیاش مسئولیت دیگران را به عهده میگیرد و « بیراهه را بر راه ترجیح میدهد…» او هم مثل همه کسانی که خود را قربانی آرمانی میکنند عمل میکند، غافل از اینکه آرمانشان پیشتر ترکشان کرده است. در این اثر نویسنده نگاه جدیدی هم به شجرهنامه و ادامهی نسل دارد. در داستان از زبان آئیل میخوانیم که یک نفر آمده که بعد از میلیونها سال بگوید کات. اینجا هم به نوعی ویرانی در دیدگاه برمیخوریم. ویرانی بعدی در دردی نهفته است که در سطر سطر داستان وجود دارد امّا از آن نوع دردهایی است که سخن از آن سخت مینماید. تردیدی که نسبت به خیانت چکامه وجود دارد در لابهلای داستان جا خوش کرده است. آنجایی که حبیب بعد از گذشت ده سال از مرگ آئیل دست به قلم میبرد و از آئیل مینویسد: «آن کس که به او خیانت شده محقتر از آنی است که بازنده باشد».
در نهایت آنچه که نویسنده از پس آن به خوبی برآمده ایجاد همان تفاوتی است که داستان با هر متن دیگری دارد. چرا که توانایی داستان در دادن تجربههای ادراکی تازه از زندگی است. میزان ارزشمندی داستان هم اساساً وابسته به میزان توانایی آن در برقراری این تماس بیواسطه است. به همین جهت به جرأت میتوان گفت بابک روشنی نژاد در آئیل در این مورد به خوبی عمل کرده است.
بابک روشنی نژاد بدون شک یکی از بهترین هنرمندان ایران است ، سپاس فراوان از شما