زهر یا عسل

0

*مریم رازانی

*نویسنده

یاد تابستان‌های قدیم به خیر. اول تیرو تعطیل مدارس، بچه‌ها مثل تیرهایی که از ترکش رها شده باشند، به کوچه و خیابان می‌ریختند. شهر تبدیل می‌شد به میدان بازی و کار و کسب کوچک بچه‌ها. والدین هم از آن‌جا که هزینه کمرشکن ثبت‌نام بعدی مقابل رویشان نبود، نفسی به آسودگی می‌کشیدند. بعضی سفر می‌رفتند، کسی هم که توان سفر نداشت با اندک مایه به تهیه ترشی و مربا و خشک‌کردن میوه برای فصل سرما می پرداخت. هرچه بود، تابستان‌های دلچسبی بود. همه مدارس دولتی بودند. خود من در مدرسه با دختر شهردار و دختر یک ذغال‌فروش محترم روی یک میز درس می‌خواندیم.  یک‌جور لباس فرم، یک‌جور نوشت‌افزار. نگاه معلم هم به ما متفاوت نبود. اگر بگویم بهترین خاطرات من ازآن دوران است بیراه نگفته‌ام. هیچ چیز مثل مساوات روان آدم‌ها را صاف و صیقلی نمی‌کند. اگر در جامعه تبعیض وجود داشت، باری در مدرسه احساس نمی‌شد. رقابت‌ها درسی و ورزشی یا حتی هنری مثل کاردستی و نقاشی و روزنامه دیواری بود. کسی به کسی سرکوفت نمی‌زد یا از کسی کینه به دل نمی‌گرفت. این‌ها را که برای نسل امروز می‌گوییم، مثل این است که داریم از دنیای دیگری حرف می‌زنیم. کسی یا ارگانی که بنیاد مدارس غیرانتفاعی، نمونه دولتی و خصوصی و کلا پولی را گذاشت، اگر غیرعمد و به نیت خیر هم بوده باشد، آموزش‌وپرورش را نابود کرد. بچه‌هایی را دیده‌ام که به خاطر این‌که پدر یا مادرشان پیاده یا با پیکان و پراید به دنبال آن‌ها رفته‌اند، زمین و زمان را با گریه به هم دوخته‌اند. ساعت تعطیل دلهره است. ثبت‌نام دلهره است. کادوی روز معلم دلهره است. خیلی چیزهای دیگر دلهره است. مقصرهم بچه‌ها یا والدین و حتی معلم‌ها نیستند. سیستم آموزشی از ابتدایی تا دانشگاه مخل درس خواندن و کسب دانش شده. چندی پیش با یک بانوی استاد دانشگاه از طریق اینترنت صحبت می‌کردم. ایشان با وجود سابقه طولانی و تعهد، تدریس خودشان را دردانشگاه بی‌فایده می‌دانستند چون کتاب‌هایی که تدریس شان را برعهده دارند، از بیست سال پیش به این طرف تغییرنکرده و به روز نشده است. اجازه خواستم با نام خودشان مسئله را در حد توان رسانه‌ای کنم، اجازه ندادند و حق هم داشتند. اگر آموزش عالی دلسوز می‌داشت خود به خود تغییرات در کتب درسی اعمال می‌شد و نیازی به تذکر این و آن نبود. تغییراتی که در کتاب‌های ابتدایی و پایه‌ای صورت گرفته، به جای این‌که به دانش‌آموز هویت ببخشد، هویت را از او گرفته. نگاهی اجمالی به کتب درسی ابتدایی در موزه آموزش‌وپرورش و مقایسه آن با کتاب‌های امروزی صحت گفته مرا ثابت می‌کند. کتابی که غول‌های تاریخ ادبیات از آن پرگرفته و چیزی در خورد عوام به جای آن نشانده شده باشد، چه  دلبستگی‌ای به وطن و هموطن در دانش‌آموز به‌وجود می‌آورد؟ تعداد معلمین بی‌سواد اخیرا دارد از فرد عبور می‌کند و به آمار می‌رسد. همه گله‌مندیم. آیا باید بر معلمان جوانمان که در همین سیستم آموزشی یکطرفه و جانبدارانه پرورده شده‌اند، گناهی متصور شویم؟ کدام کتاب متنوع در کتابخانه احتمالی مدرسه یا کتاب سانسورنشده‌ای در کتابفروشی‌ها بوده تا دید گسترده‌ای به او بدهد؟ کدام پدر و مادر از صف نفت و کوپن و هراس از جنگ هشت ساله فارغ بوده تا او را به قد و قامت یک معلم بار بیاورد؟ چه تسهیلاتی هنگام اشتغال در اختیار معلم قرار گرفته تا دغدغه سفره نان را رها کند و رأسا به تحول و اعتلای خود بپردازد؟ سیستم آموزشی او را تا حد یک کارگزار بی‌اراده پائین آورده. معلم بی‌سواد یا کم‌سواد، معلمی که سرکلاس به نان نداشته شبش فکر می‌کند، فیلسوف بپرورد؟ بسیار دیده‌ام جلوی خانه دانش‌آموز ثروتمندش در صف نذری ایستاده.

گویی قرن‌ها از نگارش مسائل تربیتی ایران گذشته. دیگر کسی قلمش به این سو متمایل نمی‌شود یا اگر شده، در اوراق دفترمانده. چندی پیش به یک فایل صوتی در مورد تفاوت لغات یک لغتنامه خارجی گوش می‌کردم. دو واژه به ظاهرهم معنی را آن‌قدر شکافته و تجزیه تحلیل کرده بودند که دو جهان را به ذهن متبادر می‌کرد. ما هنوز درگیر پوشاندن لباس برتن نقاشی ریزعلی خواجوی (دهقان فداکار) ایم. این منتهای ستمی است که بر سیستم آموزشی و دانش‌آموز رفته. هدف والا را مقابل یک دستورالعمل دولتی نهادن، دومی را برگزیدن و روی آن مانور دادن! آیا این سیستم آموزشی سالم است؟ به طور قطع خیر. آیا با معترضان به آن با عدالت رفتارشده؟ نقش والدین در این میان چیست؟ چه چیزی را و با اتکا به چه پشتوانه‌ای می‌توانند اصلاح کنند؟ می‌گویند کودک سالاری است و تمام. چرا پدر و مادرسالاری یا کودک سالاری؟ اصولا چرا باید سالاری وجود داشته باشد؟ به رسانه‌های ملی نگاه کنیم. سخنران‌ها، تحلیل‌گران، مهمانان برنامه‌ها، خطبه‌ها… همه سالاراند. یکی می‌گوید و بقیه باید بپذیرند. در هر جمله مقام مسئول چندین «باید» وجود دارد. کی باید و چرا باید؟ مقام مسئول شمایید و وظیفه‌ای که انگشتِ باید برآن نهاده‌اید، برعهده خودتان است.

هوش مصنوعی دارد خط میخی هخامنشیان را رمزگشایی می‌کند. تسخیر فضا دیگر خیال نیست. در وسایل ارتباطی جهان تحولاتی شگرف رخ داده. همین هم درحال تغییر است. به زودی می‌شود با اشاره دست اطلاعاتی را در فضا نمودار ساخت و دریافت کرد. همه چیز وحشتزا و درعین حال خیال انگیز است. وحشت‌زایی‌اش برمی‌گردد به روحیات منِ جهان سومی. چطور خودم را تطبیق بدهم؛ درحالی‌که وقتی به جان و روان آسوده فکر می‌کنم، گذشته را پیش چشم می‌آورم و آن را درگذشته می‌جویم.

مدارس تعطیل شده‌اند. تعطیلی مدرسه شروع روزهای عسلی بود. حالا در جان پدرو مادر زهر است. باید فرزند را ثبت‌نام کنند. ارزش پول پائین‌تر آمده و شهریه باید به نرخ روز پرداخت شود. در کوچه صدایی نیست. بچه یا در کلاس زبان و کنکور است یا در اتاقی که بعضی وقت‌ها چراغش هم روشن نمی‌شود، در گوشی غرق شده. ارتباطی بینشان نیست. به وقتش به وجود نیامده. دیالوگ نداشته‌اند. استثنا هم البته دارد. پدر یا مادرانی هستند که هنگام فراغت فرزندشان را صدا می‌کنند و درباره کتاب‌هایی که خوانده‌اند، فیلم‌هایی که دیده‌اند، سفرهایی که دوست دارند یا هر علاقه مشترک دیگر حرف می‌زنند یا فرزند آن‌ها را به پرسش می‌گیرد. اما همان‌طور که می‌دانیم تنها یک اتفاق است. بعید است در زمانه‌ای که در هر ثانیه‌اش برقی می‌جهد وعلمی را می‌شکافد، عمومیت پیدا کند. باوجود آن تغییر اساسی در نظام آموزشی و اعمال مهم‌ترینِ آن یعنی آموزش رایگان گام بلندی است که در کوتاه‌مدت جاده را برای تحکیم روابط خانواده و ارتقای دانش هموار خواهد کرد و چشم‌پوشی از آن خیانت آشکار به نسل حاضر و آینده است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.