در قسمت اول، راجع به اقوام ماقبل مادی، از جمله قوم بزرگ کاسیان یا کاشیان گفتوگو شد. کلمۀ کاسی از چند نامجا و اماکن سرتاسر کشور یعنی از حدود مازندران تا جنوب ایران، هنوز هم برجاست. یکی از جاهای نامبردار و مشهور که به اسم کاسیان بوده، شهر کاشان است. شهر کاشان به چندین هنر و ویژگی فنی اشتهار دارد؛ از جمله سرامیکهایی که به اسم کاشی معروف است. در این مجال، اشارهای به معنای کلمۀ کاشی میکنم؛ اسم قوم کاشی از نامخدای آنها به نام «کاشّو»، به معنای خدای آسمان گرفته شده است. چراکه خدای آسمان در نزد کاشیان متعارف و نامبردار بوده، به معنای آسمان نیلگون، و در واقع خدایی لاجوردی و آبیرنگ بوده است. از جملۀ مترادفات این کلمه، کلمۀ میناست.
نام قوم کاشی بر همان نامخدایی که از ابتدا میپرستیدهاند، نهاده آمده، و در مکانهای گوناگون گذاشته شده است. قوم کاشی دارای طایفههای گوناگونی از جمله طایفۀ گوتیها و لولوبیها بوده. گفته شد که تلفظ متأخر لولوبی، لوروبی که «بی» علامت اسم جمع است، و همان «لور/لُر» کنونی میباشد. لرهای امروز باقیماندۀ قوم کاشی هستند. از جملۀ مکانهایی که اسم کاشی بر آنجا افتاده، شهر یا به عبارت دقیقتر دهدژی است به نام «بیتکاری».
آن هنگام که قوم کاشی در بیتکاری متوطّن میشوند، اسم آن به «کارکاشی» با معنی ماندگاه قوم کاشی تغییر مییابد. لازم به ذکر است که چندین کارکاشی داشتهایم؛ یکی علاوه بر شهر کاشان، کلمۀ قزوین، معّربِ کلمۀ «کشپین» است، یعنی شهر کاشیان. برای نمونههای دیگر از این دست میتوان به «همهکسی» اشاره کرد که همان هنگه کاسیه به معنی مجمع کاسیان است. سه تا هنگهِ کسی داریم؛ یکی در صالحآباد، یکی هم در رزن و یکی هم در آذربایجان.
از وقتی کاشیان اسکان یافتند و متوطّن شدند، با توجه به اینکه یک قوم کوچنده بودهاند، هرجا که اسکان پیدا کردهاند اسم خودشان را بر آنجا گذاشتهاند. اسم ماقبل هگمتانه هم در واقع «کارکاشی» بوده است. سوال این است آیا از قوم کاشی در همدان آثاری باقی مانده است؟ باید بگویم بله باقی مانده است. برای نخستین بار اعلام کردیم که «تپهپیسا»ی همدان، قدیمیترین اثر تاریخی است که در واقع قدیمتر از تپۀ هگمتانۀ همدان است، و از نظر جغرافیایی هم بسیار جای مناسبی را انتخاب کرده بودند. دو رود زربار و رود دیوین، وقتی از سراشیب الوند به آنجا میرسند؛ مانند یک خندق طبیعی عمل میکرده است. کمااینکه رودخانههایی که در اطراف تپۀ هگمتانه بودهاند هم، همین کاربرد را داشتهاند و یک نوع خندق طبیعی برای آنجا محسوب میشدند.
چطور شد که بعدها اسم کارکاشی به هگمتانه تغییر پیدا کرد؟ از وقتی مادها در این ناحیه مستقر شدند و این شهر پایتخت اقوام مادی قرار گرفت، آنطورکه «هرودوت» مورخ یونانی ذکر میکند، مادها، شش یا به عبارتی هفت قبیله بودهاند؛ قبیلۀ ساگارتی، که طایفۀ سلطنتی آنها بوده است، قبیلۀ مَغان، استروخاتی، پارتاکنی، آریزانتی. این شش قبیله در ناحیهای که بعدها «مدیا» خوانده شد، میزیستهاند. «مِدیا» یعنی جایگاه مادها، یا کشور مادها. مطلب مهم این است که هنوز هم در نوشتههای مورخان اروپا، «مدیا» استان کنونی همدان میباشد. یعنی دایرۀ شمول مادها از حیث قلمرو خیلی بیشتر از استان همدان کنونی بوده، همچنانکه شامل استانهای کرمانشاه و کردستان، و از طرف مغرب تا حدود ارومیه و حتی آذربایجان که این معّرب از آتروپاتن است، هم میشود. یکی از اسامی رایج در آنجا «مدیا» بوده است، البته آن را «ماد کوچک» میگفتند. بعد از زمان حملۀ اسکندر، لقب سرداری به نام آتروپاتن گرفت، و بعدها به آذربایجان تبدیل شد. در واقع این دو آذربایجان شرقی و غربی کنونی، هر دو جزوی از استان ماد بودهاند که «ماد کوچک» نام داشت. «ماد بزرگ» شامل استانهای کنونی همدان، کردستان، کرمانشاه و قسمتی از لرستان و اصفهان بوده و این شش، هفت قبیله در این منطقه که امروز به آن «مادستان» میگوییم، مستقر شده بودهاند.
لازم است در این فرصت اندکی به تفصیل و تفسیر در مورد کلمۀ مادستان صحبت کنم. گفته شد یونانیان این ناحیه را مدیا اطلاق کردهاند. «مد» به یونانی یعنی ماد، و «یا» یک پساوند مکانی است و در معنای امروزین یعنی جا و مکان، که البته به آن «استان» و یا «ستان» میگویند. برای مثال کردستان. این «ستان» به معنای جایگاه و ایالت کردهاست یا ارمنستان، که ستان آن به معنای جایگاه ارمنیها است و هکذا. اینها در اصل به جای پساوند هند و اروپایی «یا» در زبان فارسی «ستان» گذاشتهاند. بلغاریا یا ارمنیا به ارمنستان یا بلغارستان و مدیا به مادستان تبدیل شده است.
چرا تا به حال به اینجا مادستان نمیگفتیم؟ این مربوط به تحولات و تطوّرات تاریخی میشود. اما نخستین کسی که کلمۀ «مادستان» را در تاریخ به کار برده است یک مورخ ارمنی به نام «موسی خورنی» است، که در کتاب جغرافیایی خود کلمۀ «مادستان» را به کار برده است. یعنی حدود هزار و ۴۵۰ سال پیش. بعدها در دوران اسلامی، کلمۀ ماد از میان نرفت، و در یک تحول لغوی که بیان آن در اینجا ضرورت ندارد ماد به صورت «ماه» درآمد و به اصطلاح جغرافینویسان صدر اسلام به صورت دو نوع ماه درآمد. «ماهالکوفه» و «ماهالبصره» و منظور این بوده که خراجی که از ناحیۀ کوفه میگرفتهاند مربوط به قسمت مادستان بوده یا سرزمین «ماد»ی که خراج آن را به کوفه یا بصره میدهد. در کتاب منظومۀ «ویس و رامین» نوشته «فخرالدین اسعد گرگانی»، اهل ادب خواندهاند که در آن از کشور «ماه» یا «ماهآباد» صحبت میشده است که منظور همان استان «ماد» بوده است.
در دوران اخیر نخستین کسی که به درستی کلمۀ مادستان را به این ناحیه اطلاق کرد (که شامل استانهای همدان، کرمانشاه، کردستان، اصفهان و حتی تا حدود ری، میشد)؛ به نقل از «موسی خورنی ارمنی» زندهیاد سید احمد کسروی بود. دومین کسی که این کلمه را در نوشتهها و مقالات به کار برد، بنده بودم و بد نیست اشاره کنم که بسیار بهتر است که ما همدانیها به جای کلمۀ همدان از مادستان استفاده کنیم. اسم واقعی اینجا «مادستان» است هنوزم که هنوز است یونانیان اگر از این ناحیه نام ببرند این ناحیه را «مدیا» میخوانند. در اینجا بخشی از کتاب همداننامه را که در آن به این موضوع پرداختهام، نقل میکنم: «متاسفانه با تکه پاره شدن استانهای بزرگ تاریخی و نامدار کشور طّی چند سال اخیر و پیدایی استانهای کوچک در سراسر مملکت، من خود مکرر شنیدم که اهالی نهاوند و ملایر شهرشان را لایق استان شدن میدانند؛ و درست به همان علل و اسباب که پنجاه سال پیش همدانیها تن به قبول استان پنجم (با مرکزیت کرمانشاه) نمیداند، اکنون نهاوندیها و ملایریها نیز دلیل موجهی بر تبعیت اداری از مرکز استان همدان نمیبینند (بسا که حق با آنها هم باشند زیرا که نامجای ویژۀ شهر همدان بر سراسر منطقۀ تاریخی و فرهنگی ماد یکسره تحمیل شده است؛ دور نیست که دهکورۀ دینگیله کهریز هم اعلام استقلال اداری و ادعادی استان بودن کند!)»
بگذریم؛ بعد از کتاب همداننامه، خوشبختانه کلمۀ مادستان توسط اصحاب مطبوعات مورد استقبال قرار گرفته و در جاهای بسیاری دیدم که کلمۀ مادستان را استفاده و رایج کردهاند و همشهریان فرهیخته و حتی نافرهیختۀ وطندوست، این عرض بنده حقیر را بشنوند و از مقامات با استدلالهایی که ذکر شد مادستان را مطالبه کنند که شایسته است، چراکه اسم و هویت تاریخی این ناحیه به آن برمیگردد. ثانیاً برای شهروندان شهرهایی مانند ملایر و امثالهم مایۀ مباهات خواهد بود که جزوی از استان «مادستان بزرگ» باشند.
خب همانطور که گفته شد، همدان «بیتکاری» یعنی بیت «خاندان قارن» بوده، که از جمله بر نهاوند هم حکمرانی داشتهاند. وقتی همدان از «کارکاشی» به «هَنگمَتانه» تبدیل شد اصطلاحا «کاشیشهر» به «مادیشهر» اطلاع شد. یک شخص مشهور «دیاکو» یا «دیاوِکس» یا به تلفظ ایرانیان «دایاکو» به معنای «دهخدا» که در واقع «رئیس قوم» بوده؛ دهخدا به معنای کدخدا نیست، ده در عهد باستان به معنای کشور و ایالت بزرگ بوده است. گفتنی است دیاکو از قبیله ساگارتی بوده است. آیا از اسم قبیلۀ ساگارتی نام جایی باقی مانده؟ بله باقی مانده. همین کوهستان زاگرس که یونانی شدۀ کلمۀ زاگارتیس است. وجه دیگر تلفظ آن زاگُرتی است که ابتدای سلسله جبال زاگرس میباشد و در اینجا خاندان دایاکو نخستین پادشاه ماد میزیستند و شهر «ماهنشان» فعلنی در نزدیک زنجان تلفظ لغت «مادنشین» است که از قبیله زاگرتی بودهاند. از دیرباز این کوهستان عظیم و طویل به نام زاگرس مهد تمدن جهان بوده است. به تلفظ یونانی زاگرتی را زاگرس گفتهاند که اسم همان قبیلۀ زاگارتی؛ قبیله سلطنتی ماد بوده است. حال سوال اینجاست که چطور شد قبایل گوناگون ماد اینجا را به عنوان پایتخت خود انتخاب کردند؟ برای پاسخ ناچارم یک فرایند قانونمند تاریخی را بازگو کنم.
قبایل اولیه، وقتی با هم متحد میشوند تشکیل یک ملت میدهند. از جمع متحد قبایل، دولت به وجود میآید و برای مرکزبودگی آن قبایل متفرق، جایی را انتخاب میکنند که امروزه به آن پایتخت میگوئیم. همین اندازه میگویم که این فرایند ملتزایی قانونمند است؛ و سه قوم؛ مادها و قوم بنی اسرائیل- آنجایی که اسباط دوازدهگانه وقتی در سرزمین فلسطین متحد میشوند، تشکیل دولت اسرائیل یا یهود میدهند پایتخت خودشان را هم «اورشلیم» انتخاب میکنند. پیش از اینکه اسم آن «اورشلیم» باشد «بیت اجتماع» بوده است. «بیت اجتماع» هم در واقع همان «هنگمتانه» است، چراکه آنجا هم از قبایل ماد اجتماعی تشکیل و «هَنگمَتانه» شد. بعد از این دو، دیگر قوم عرب است. قبایل در حال نزاع بر حسب تکامل تاریخی خود باید متحد میشدند که شدند. اقوامی که مجمع پیدا میکنند و متحد میشوند، حکومت واحدی تشکیل میدهند که نیاز به یک ایدئولوژیِ مشترکِ پیونددهنده دارد که آنها را به هم پیوند دهد. مثلا در میان قوم اسرائیل آن ایدئولوژیِ پیونددهنده، دین یهوه یا دین موسی است که یکی از اقوام دوازدهگانۀ قبیلۀ «لاویان» روحانیان قوم بودهاند. در این فرآیند، دموکراسی قبیله به سلطنت پادشاهی از قبیلۀ داورانِ با داوود پیغمبر تغییر پیدا کرد، و بیت اجتماع آنها هم اورشلیم شد که تا به حال هم هست. همین فرایند تاریخی بر عربها هم حکمفرماست. نام بیت اجتماعِ عربها «دارالندوه» بود. «دارالندوه» هم همان بیتاجتماع بوده، «ندوه» یعنی جایی که گردهم جمع میشوند، (در عربی امروزی «ندوه» به معنی «باشگاه» است). سران قبایل عرب سالی یک بار در آنجا جمع میشدهاند اما پس از ظهور اسلام، اتحاد قبایل متنازع عرب حول ایدئولوژی اسلام شکل گرفت، و پیغمبر اکرم هم نبی و برگزیده آنها بود و بیت اجتماع آنها هم مکه شد و هکذا.
در مورد مادها هم همین روند طی شد؛ وقتی اتحاد قبایل صورت گرفت پایتخت خودشان را انتخاب کردند. البته باید بگویم این پایتخت هم وقتی انتخاب شد در حال مبارزه با حکومت تجاوزپیشه آشور (شمال عراق کنونی) بود. امپراطوری آشور از آن امپراطوریهای تجاوزپیشه بود و حدود۴۰۰ – ۵۰۰ سال ایالتهای مادستان را تحت تجاوز داشت. پس مادها به رهبری فَرَوَرتیش فرزند دیاکو قیام کردند و اتحاد قبائل ماد صورت گرفت و در سال ۶۱۲ حملۀ جانانهای به آشور کردند، و پایتخت آنها «نینوا» را تسخیر و این پادشاهی را به کلی از صحنۀ روزگار محو نمودند و به قول مورخان یونانی پادشاهی خودشان را بر «آسیا» مستقر کردند.
قبایل ماد هم برای اتحاد خود نیازمند ایدئولوژی بودهاند. و همانطور که برای عربها دین اسلام ایدئولوژی متحدکننده بود در اینجا با پذیرش دین زرتشت، این دین به ایدئولوژی متحدکننده تبدیل شد. البته روحانیان قبیله ماد در ری (تهران کنونی) به خصوص در دماوند مستقر بودند، به بزرگ آنها مِس مَغان میگفتند. «مِس» یعنی بزرگ و «مِس مغان» یعنی بزرگ مغان، و دین آنها هم مهرپرستی بوده است. به قول ارسطو تمام فلسفههای جهان از مغان ایران نشأت گرفته و از زرتشت اسم بردهاند، زیرا آن مغان، نبوت زرتشت مشرقی (در ناحیه خوارزم کنونی) را قبول کردند، و این دین در میان مادها اشاعه پیدا کرد و زرتشتی شدند. البته در این زرتشتیگری آثاری از دین مغانی قبلی هم یعنی مهرپرستی، وارد شد.
ایرانیان چهار دین مهم به جهان عرضه کردند: مهرپرستی که توسّط لژیونهای رم باستان در اروپا اشاعه پیدا کرد، میترائیسم که میترا از همان «مهر» نام گرفت، و مسیحیت بر گرتۀ میترائیسم گذاشته شده است و به روایتی مسیح را همان میترا یا مهر میدانند. دوم دین زرتشتی که از زرتشت سپیدمان مشرقی به همه جا سرایت پیدا کرد، سوم مانویت است که در سرتاسر جهان از مشرق تا مغرب تسّری یافت، و تأثیر بسیاری علاوه بر مهرپرستی در مسیحیت گذاشته است. این تأثیر به این دلیل است که اقوام اروپایی در حالت جاهلیت بودهاند، ایران سرزمین تمدن بوده و به قول «بوندهشن» سرزمینی که تمام دینها از این ناحیه رفته است. چهارمی هم اسلام بوده است. اسلام در جهان مانویت البته با مقولات دینی خودش گسترش پیدا کرد. ایرانیان مقولات مانویت یا زرتشتیگری را به اصطلاحات اسلامی تبدیل و پیامبر آن را به قبول تلقی کردند. «فردریش هگل» فیلسوف کبیر آلمانی کتاب «فلسفه تاریخ» را با این جمله شروع کرده است: «تمدن جهان از ایران برخاسته است». نخستین امپراطوری جهانی، نخستین دولتمداری جهانی از عهد هخامنشی برخاسته است. هگل کسی است که پیش از کارل مارکس به دین مغان اشاره میکند. اطلاعاتی که هگل در مورد ایران و دولت جهانی ایران ارائه میدهد چند برابر بیشتر از مارکس بوده که بعدها ایرانشناسان و خاورشناسان اذعان کردهاند که کتابهایی که آنها و تحقیقاتشان راجع به تمدن ایران باستان و دینهای ایران باستان از زرتشتیگری گرفته تا مانویت و مزدکسیم به خصوص دین زُروانیسم، همان فلسفه ایران باستان است. در حدود این ۱۸۰ سال، ایرانشناسان و شرقشناسان هزار مرتبه بیشتر از ما روی این چیزها کار کردهاند و تبعات نویسندگان و محققان ایرانی در مورد ایران باستان و تمدن و فرهنگ آن متعلق به ایرانشناسان اروپایی است. در حقیقت هویت تاریخی و سرزمینی ما را ایرانشناسان غربی به ما شناساندند. گرچه میگویند که آنها مطامع استعمارگرایانه داشتهاند، اما سایر کشورها مانند کشورهای اسکاندیناوی، هلند، نروژ، سوئد، فرانسه و مخصوصا آلمان که مطامع استعماری نداشتهاند، محض علم، ایرانشناسی کردهاند و ایران را به ما شناساندهاند. همانها تاریخ باستان ما را بهتر نوشتهاند. و محققان ایرانی هم از روی کتابهای آنها، کتابهایی چاپ کردهاند و ما واقعا مدیون علم و تحقیقات ایرانشناسی فرنگیها هستیم.
پس حکومت مادها در ایران با فرزند دیاکو به نام فرورتیش در هگمتانه مستقر شد و به اقتضای اینکه پایتخت بوده، باید لوازم شهروندی و تمدنی فراهم می شده است. اولا هرچه ترقیات و پیشرفتهای مدنی و فرهنگی بود به محض اینکه «نینوا» را با خاک یکسان کردند، از آشور به هگمتانه انتقال دادند. دومین کاری که کردند در جاهایی مانند حکومت اورارتوها که در شمال آذربایجان و ارمنستان وجود داشت (حکومت اورارتو که اسم کوه آرارات از آن گرفته شده) با ماناییها اتحاد پیدا کردند و دولت ماد انقدر قوی شد که رفته رفته معابد زرتشتی یا آتشگاهها به معابد مهر اضافه شد. این آثارمربوط به قوم ماد تپه هگمتانه است، هرچند در کاوشهای اخیر آثار نمایانی از قوم ماد نشان نداده است. لایههایی وجود دارد اما باید کاوشهای بیشتری صورت بگیرد.
گمان میکنم مادها مدتی در روی کارکاشی یا تپه پیسای امروز مستقر بودهاند و حتی تا قرنهای اخیر هم آنجا مسکون است، و لایه هایی که آنجا کاوش کردهاند، نشان داده که آنجا اقوامی بودهاند که تمدن مفرغی مشخصۀ آنها بوده است. دوره آهن و ابزار آلات آهنی مشخصه آریاها یعنی اقوام ماد، هخامنشی، پارتی و اینهاست. گمان میکنم اگر توصیف هرودوت را که میگوید کاخ هگمتانه بر روی یک تپۀ طبیعی بنا شده است، در نظر بگیریم، آیا این تپه، هگمتانۀ امروزی است که البته امروز چندان صورت تپه ندارد؟ یا منظور او تپۀ مصلا بوده؟ ما جواب این سوال را نمیدانیم. جز بخشی از آثار اشکانی و پارتی که در عکسبرداریهای هوایی که «اریک اشمیت» کرده چیز دیگری باقی نمانده. تا اینکه برج مصلا هم که تا بیست، سی سال پیش باقی بود، امروزه چیزی از آن باقی نمانده.
از تاریخ مادها و هخامنشیان در نوشتههای تاریخی جز کتیبه های بیستون و پاسارگاد و به خصوص داریوش هخامنشی و خشایار شاه چیزی برجا نمانده. اما در نوشتههای یونانیان چیزهایی به جا مانده؛ برای مثال در تواریخ هرودوت و توسیدید یونانی، سلسلۀ هخامنشیان به اسامی که هخامنشیان را با آنها میخوانیم، برمیخوریم. بدبختی ما ایرانیان این است که یکسره اقوام غرب و شرق به ما حمله و اولین کاری که کردهاند کتابخانهها را آتش زدهاند. اسکندر هم که وقتی آمد تخت جمشید و کتابهایی که در آن بود با جایش آتش زد. کتابهایی در هگمتانه و تپۀ سیج آباد (که نام آن پئیشی یاوواد) یعنی بایگانی دولتی بوده و رفتهرفته به سیج آباد تبدیل شده، و الان کنار حصار «دزه» است، بسیاری از کتابها را در مصر به یونانی ترجمه کردند و بقیه را آتش زدند. در زمان حملۀ اسکندر در سال ۳۳۰ قبل از میلاد تخت جمشید را آتش زدند. ما در آن زمان سه تا دژ نوشت داشتیم که در واقع همان کتابخانه یا یک نوع کتابخانه مرکزی بودهاند.
… دانشمندان یونان مانند فیثاغورث، دموکریتوس، هراکلیتوسِ اِفِسوسی و جز اینها دو زانوی ادب جلوی مغان حکیم فرزانه ماد باستان مینشستند، و از آنها فلسفه میآموختند. ما یک یا دو تن از فلاسفه دورۀ ماد و هخامنشی را سراغ داریم که نامشان برای ما باقی مانده، آن هم نه از نوشتههای ایرانیان بلکه از همان پژوهشهای ایرانشناسان خارجی که یکی از آنها «استانس مسمغان» است. به همین دلیل میشود گفت که وی از مغان ناحیۀ ری بوده است. مرکز مغان: همدان، ری، آذربایجان و بابل بوده که اصلا به اسم مغانستان معروف بوده. نکتهای که میخواهم به تأکید بسیار به آن اشاره کنم آن است که دین و فلسفه در ایران باستان یک مقولۀ واحدی بودهاند. به همین دلیل است که یونانیها زرتشت را دین زرتشت میگویند اما فلسفۀ مغانی یا فلسفه زرتشتی، چه یعنی همان دین زرتشتی و دین و فلسفه یکی بوده و بعد ها از هم جدا میشود. در دورۀ ساسانی از بزرگمهر حکیم شروع و در دوره اسلامی دین و فلسفه یکی میشوند که داستانی دارد که جای آن اینجا نیست. اما همین قدر بدانیم وقتی از فلسفه و دین حرف میزنیم، که مقوله واحدی بوده و مصطلحاتشان یکی بوده است. همان فلسفه زُروانی که میگوییم پیش از اسلام، ایرانیهای فرهیخته به آن اعتقاد داشتهاند در میان نویسندگان یونان و رم به عنوان دین زُروان نام برده شده که در حقیقت همان فلسفه است. فلسفه در دوران اسلامی با فیلسوف کبیر ما محمدبن زکریای رازی از دین جدا شده است.
هفت پادشاه ماد وجود داشته که معروفترین آنها هُوَخشَتره بوده که اصطلاحا به آن پادشاه مقدس و در زبان یونانی به آن کیاکسار میگویند. در آثاری که در مشرقزمین غیر از متون یونانی به جا مانده به داریوش مادی برمیخوریم که کسی نیست جز هوخشتره، وی که امپراطوری ماد را از نظر وسعت به نهایت خودش رساند. آخیلوس نمایشنامهنویس یونانی میگوید او بنیانگذار سلطنت بر آسیا بوده است. خاندانی به نام هارپاک بوده که به اصطلاح از خاندان وزرای ماد به حساب میآمدهاند. اینکه میگوییم که از مادها چیزی باقی نمانده از داستانهای تاریخی ما یکی شاهنامه است که خب جایگاه آن مشخص است. آثاری از سلسلههای کیانی معروف شده است. ما از پادشاهان کیانی نمیتوانیم کسی را نام ببریم و بگوییم مثلا فلانی کوروش کبیر هخامنشی است. بعضیها گفتهاند که بله این کوروش کبیر میتواند کیخسرو داستانی بوده باشد.
باید بدانیم این اطلاعات تاریخی با اطلاعات داستانی و اساطیری فرق دارد. یکی همین هوخشتره که پادشاه مقدسی بوده نامش در توارت هم وارد شده است. اینکه خاندان هارپاگ جزو صدراعظمها و پادشاهان ماد بودهاند اسامی مختلفی داشته که در تحولات و دگرگشتهای تاریخی تغییر یافتهاند. در نوشتههای آشوری میخوانیم که اَربکس یعنی پادشاه ماد. یکجا در متون یونانی، هارپاگ یعنی صدر اعظم سلاطین ماد. این هارپاگ تلفظ دیگری به نام ارفخشد پیدا کرده که اگر در کتب قدیمی تاریخی به آن برخوردیم، باید بدانیم همان هارپاگ است. در هر صورت اینها را موسسان ماد میدانند. خانوادۀ هارپاگ کسی بوده که به کوروش کبیر کمک میکند. کوروش کبیر به روایت هرودوت در دامنۀ الوند بزرگ شده. وقتی به ثمر میرسد در منطقۀ فارس، خاندان هخامنش را به آن پادشاه آنشان گویند. که کوروش نوه دختری «آستیاگ مادی» آخرین پادشاه ماد بوده و بعد که به فارس برمیگردد به کمک هارپاگ صدر اعظم آستیاگ به مادستان (هگمتانه) لشگرکشی میکند، که البته به این نمیشود گفت خیانت کرده، بلکه خدمت کرده است، و کوروش هم سپهسالاری ارتش را به هارپاگ میسپارد و بعد ها که کوروش به لیدیه میرود هارپاگیها هم همراهش بودهاند که ترکیۀ امروزی محسوب میشود. در آنجا باقی میماند و یک حکومت محلی تشکیل میدهد.
از مردم ماد هم یک ناحیه احتمالا مزدقینه گورستان مادها بوده است. در هر صورت مادها مغلوب پارسها و کوروش کبیر میشوند و به سایر کشورها لشگرکشیهای صلح آمیز میکند. کار مهم کوروش این بوده که الغای بردگی میکند. بردهداری یک نظام اجتماعی- اقتصادی بوده و او همه آن بردگان را آزاد میکند، و یک امپراطوری عظیم را از مرز چین تا شمال آفریقا تا حدود ایتالیا یعنی ناحیه دانوب در اتریش تشکیل میدهد. مادها هم سمت وزارت داشتند و از اقوام برجسته بودهاند، حساب کردهاند که ۳۶ قوم تابع هخامنشیان بودهاند.
- پارتها از نژاد سکاهای آریایی بودهاند که یونیان به آن اسکیت میگویند که اقوام کوچنده ایرانی بودهاند و بیشتر هم در جنوب روسیه و شمال بحر خزر ییلاق و قشلاق داشتهاند.
تحریر: محمد رابطی