صفدر بی‌بی‌گل

0

*احسان فکا

*نویسنده

اسمش رنگ داده بود رو سجل قدیمی و همون‌طور محو مونده بود، اسم بابای خدابیامرزش نه، ماشالله.

صفدر دلون صداش می‌کردن، از کف پا تا سقف آپارات‌خونه رو کرده بود آلن دلون، اونم جوونیش، می‌گفت چشم نداره پیری شو ببینه، ولی پیری خودشو تو نصفه آینه‌ای که به دیوار بود می‌دید، آپارات و یه موویلای خراب و یه سماور با سینی ورشوی جلوش که سرخی چرک چای به خوردش رفته بود تنها چیزایی بودن که تو اتاق مونده بود. تقوی یه غروب اومد سینما، یه دو سیخی پر چرب از شرف‌الاسلامی گرفته بود، برای خودش و صفدر، با سماق و یه یک و نیم‌لیتری آبعلی و ریحون و سوزنبر به قدر کفایت.

عطر زعفرون و برنج دودی اتاقو گرفت. صفدر با اشتها کوبیده رو تموم کرد و یه دست شما درد نکنه‌ قرص گفت به تقوی که دسته کلید باغ آبشینه‌ی همدان رو گذاشته بود جلوش.

_ اتاقو دادم گچ گرفتن، بخاری گازی و آبگرمکن هم گرفتم، عالیه برات ظرف و ظروف گرفته و کاسه بشقاب و دو تا از این دیگ و شیر جوش چدنیا، تشک پلنگی و تخت هم ردیفه. کوچیکه ولی دلبازه، باغم که زمستون آب نمی‌خواد دو ماه خلاصی!

_ دست شما و آبجی‌مون عالیه خانم درد نکنه

با بغض گفت صفدر

-فیلم داری صفدر دلون؟

ِاین را تقوی پرسید و پک زد به مارلبروی دور طلایی

_دارم، دو حلقه  دارم آقا

_بذار ببینیم. این سینما عمرش رو کرده بود، دو ساله می‌کوبن و میارن بالا، به جاش دو تا سالن می‌زنن، مغازه‌ها به رونق بیفته برای سینما هم‌خوبه

آپارات دو سالی بود خاموش بود اما صفدر هفته به هفته تیمارش می‌کرد

نشستند روی صندلی‌های آخرین ردیف

آلن دلون روی پرده هنوز جوان بود. صفدر دلون اما برای اولین بار به وقت فیلم دیدن خوابش گرفت

برای همیشه!

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.