*محمد افشار
*مدیر انجمن شاهنامهخوانی چکاد
«او ایرج افشار است و بس، رها از هر عنوان و لقبی. پژوهشگرانِ عرصه ایرانشناسیِ جهان، در حوزههای تاریخ، مردمشناسی، ادبیّات فارسی، باستانشناسی، کتابشناسی و کتابداری و اطلاعرسانی، همواره، در آثار خویش وامدار ایرج افشار بودهاند و خواهند بود. بزرگا مردا که او بود و دریغا و بسیار بار دریغا که به پنجاه چهره ممتاز هم نمیتوان جای خالیِ آن یگانه را پُر کرد».
اگر بخواهیم ایرج افشار را معرفی کنیم احتمالا از صفات و القابی چون: ایرانشناس، مصحح متون، کتابشناس و بسیاری از این دست استفاده کنیم اما همه اینها حق مطلب را ادا نمیکند. شاید بهترین واژه برای شناساندن او ایراندوست باشد یا به قول شفیعی کدکنی ایرانمدار.
فرزند دکتر محمود یزدی (نامدارترین واقف فرهنگی کشور) در سال ۱۳۰۴ متولد شد. بزرگترین یادگار او کتابخانه دانشگاه تهران است؛ در کارنامه او تصحیح و تالیف تعداد بسیار زیادی کتاب و مقاله به چشم میخورد. ایرج افشار دارای ویژگیهای بود که هیچ ایرانشناسی تاکنون بدان نرسیده و بعید است در آینده هم کسانی بتواند به چنین موقعیتی برسد. کار ایرانشناسی که قسمتی از شرقشناسی است توسط مستشرقین غربی در قرون گذشته آغاز شد تا قرن اخیر شمسی که نقش پررنگتر این دانش را ایرانیان خود به دست گرفتند. ایرج افشار کسی است که واسطه بین ایرانیان و غیر ایرانیان در ایرانشناسی است. تمام دانشگاههای غربی او را به عنوان ایرانشناس برجسته میشناسند و یکی از رهگذارهای مهم روابط ایران و غرب را شخص اوست. ویژگی مهم دیگر افشار گشتن وجب به وجب خاک ایران است، او در طول عمرش به همراه چند تن از دوستانش به گوشه و کنار ایران سفر کرده و حاصل این سفرها یادداشت و عکسهای متعددی است که مسلما در آینده مه چندان دور تبدیل به منبع مهمی برای شناخت آثار فرهنگی ایران خواهد شد خاصه آنان که در سالیان اخیر تخریب شدهاند. در مورد کارهای افشار در حوزه کتاب از کتابشناسی، نسخهشناسی، تصحیح متن وجنبههای دیگر این حوزه میشود بسیار صحبت کرد که بسیار هم سخن گفتهاند و در دسترس است.
نکته مهم در زندگی ایرج افشار و امثال او، اما عشق به ایران است؛ عشقی که از قضا مانند افسانهها پر سوز و گداز هم شد، سالهای سال جفا دید اما دست از تلاش برنداشت و برای ایران تلاشها کرد. ایرج افشار از نسلی است که وامدار قزوینی، تقیزاده، بهار ودیگر بزرگانند، مباحث علمی اجتماعی را ازآنان به ارث بردند اما کافی است به زندگی این بزرگان نگاهی بکنیم رد عشق به ایران و فرهنگش را در نگاه اول خواهیم دید، زجرهایی را که در این راه کشیدند نیز بر هیچ کس پوشیده نیست. پس افشار و همنسلانش هم از این مصائب آگاه بودند و با چشم باز این راه را انتخاب کردند. این نکته بسیار مهم ماجراست، تلاش برای ایران. رفتاری که در همان نسل افشار باقی ماند و نسلهای بعدی به سمتش نرفتند. دیگر کسی حاضر نیست برای ثبت واژهای یا عکاسی از بنایی کیلومترها سفر کند و از کوهستان و کویر بگذرد تا به مقصد برسد. راه بسیار آسان شده با کتابسازی و مقالهسازی میتوانید به مدارج مهمی برسید، پس کسی دنبال زحمت زیادی نمیرود و متاسفانه جامعه هم این معضل را پذیرفته است.
اگر میخواهیم ایران را نجات بدهیم بدون شک به ایرج افشار نیاز داریم، به آن عشقی که باعث میشد فرنگ با آن آب و رنگش در برابر چشم او خودنمایی نکند. عشقی که او را در شهر و بیابان به دنبال فرهنگ میکشاند. امروز که بقول بهار «دادیم ز کف تربیت سر و علن را» محتاج این تربیت هستیم، باید به کودکانمان یاد بدهیم که ایران این مادرمان را دوست داشته باشیم و برای نجاتش بکوشیم.