*محمد سلگی
*معلم
امروزه یکی از سنجههای مهم ارزیابی شاعران در گذشته و حال، ارتباط یا ارتباط نداشتن آنان با حکومتهاست؛ زیرا اعتقاد بر این است که دریافت هدایای شاهان و نشستن بر سفرههای رنگ به رنگشان، شاعر را از بیان حقایق، صراحت گفتار و صداقت کلام دور میکند. این موضوع آن قدر پردامنه بوده و جای بحث داشته که در سال ۱۳۷۴، دکتر «نادر وزینپور» کتابی مفصل با عنوان «مدح، داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی» را منتشر کرد و به بررسی انتقادی و تحلیلی از علل مدیحهسرایی شاعران ایرانی پرداخت.
شعر پارسی دری از همان ابتدای زایش و پرورش خود، همواره حضوری چشمگیر در دربار داشته است. بنابر نقل مشهور و مقبول تاریخ سیستان، محمد بن وصیف سیستانی را میتوان نخستین شاعر پارسی سرایِ پس از حمله اعراب دانست که قصیدهای پارسی -که بر خلاف رسم آن روزگار، زبان عربی را پس میزند- در بزرگداشت شاه خوشنام ایران، یعقوب لیث صفاری سرود. از آن هنگام تاکنون، دربار حکومتها، کم و بیش محلی امن و پناهگاهی پرمنفعت برای بسیاری از شاعران به حساب میآید. به همین دلیل سیاهه شاعران درباری و مداح، بسیار بلند و پر از نامهای گوناگون است؛ از فرخی و عنصری و منوچهری و خاقانی تا فتحعلی خان صبا و فروغی بسطامی و قاآنی.
فریدالدین محمد عطار، مانند ناصر خسرو، مولانا، سیف فرغانی و چند تن دیگر، از معدود شاعران و نویسندگان ادبیات ایران زمین است که داغ ننگ بر پیشانی اشعار او نخورده و باعث شده شاعری آزاد و حقگو و حقیقت جو شناخته شود. او عطاری(=داروفروشی) داشته و از لحاظ معیشتی، متکی به خود بوده است. نه از سلطانی همیان زر به پاداش گرفته و نه «قیمتی دُرّ دَری» را در پای حاکمی ریخته است. با خداوندان قدرت و ثروت هم هیچ تعاملی ندارد. آیا چنین منش و کرداری در روزگاری که چکامههای درباری حرف اول را میزند، صاحب اعتبار و خالق افتخار نیست؟! او، خود، هم در انتهای منطق الطیر این آزادی و آزادگی را فریاد میزند و مناعت طبع و بلندنظری خود را مقابل دیدگان مخاطبش جلوهگر میکند:
چون مرا روح القدس همکاسه است
کِی توانم نان هر مدبر شکست؟! (نان شکستن: لقمه برگرفتن و لقمه خوردن)
من نخواهم نان هر ناخوش منش
بس بوَد این نانم و آن نان خورش
شد غناءالقلب، جان افزای من
شد قناعت «کنز لایفنا»ی من
هر توانگر کاین چنین گنجیش هست
کِی شود در منّت هر سفله، پست؟! (ب۴۵۹۷تا۴۶۰۰).
سپس، سپاس خداوند میگوید برای این نوع از زندگی و وابسته نبودنش:
شکر ایزد را که در، باری نیَم (بار: غم و اندوه؛ در باری نیم: غم و اندوهی ندارم)
بسته هر ناسزاواری نیم
من ز کس بر دل کجا بندی نهم
نام هر دون را خداوندی نهم
نه طعام هیچ ظالم خوردهام
نه کتابی را تخلص کردهام
همّت عالیم، ممدوحم بس است
قوت جسم و قوّت روحم بس است (ب۴۶۰۱تا۴۶۰۴).
و سرانجام در چند بیت بعد به سختیها و ناملایمتهای زندگی اش اشاره میکند؛ اما این مشکلات هم مانع آزاداندیشی فریدالدین محمد نمیشود. او صراحتاً بیان میکند که شوق دیدار و ستایش هیچ صاحبمنصبی را ندارد و شعر مدحی را هم خوش نمی دارد:
کیست چون من فرد و تنها مانده؟!
خشک لب، غرقابِ دریا مانده؟!
نه مرا همراز و همدم، هیچ کس
نه مرا همدرد و محرم، هیچ کس
نه ز همّت، میل ممدوحی مرا
نه ز ظلمت، خلوت روحی مرا
نه هوای لقمه ی سلطان مرا
نه قفای سیلی دربان مرا (ب۴۶۲۳تا۴۶۲۶).
این نوع نگرش و زیستن عطار، نه تنها در ادبیات ما کمیاب است؛ بلکه در ادب صوفیانه نیز جلوهای خاص و چشمگیر دارد. استاد شفیعی کدکنی در مقدمه مختارنامه مینویسد: «عطار، در میان سه شاعر برجسته تصوف ایرانی، یعنی جلال الدین مولوی و سنائی و عطار، کسی است که با هیچ درباری به هیچ وجه رابطه نداشته است؛ بر خلاف سنائی که مقدار زیادی از عمرش را به مداحی گذرانده و بر خلاف مولانا که بر طبق اسناد زندگینامهاش و نامههایش، به هر حال با دربارهای عصر رابطه داشته و آنها به او ارادت میورزیدهاند و او نیز گاهگاه روی خوش به آن ها نشان میداده است. عطار هیچگاه حاضر نشده است شعرش را به مدیح کسی بیالاید» (عطار، ۱۳۸۹: ۲۸).
این گونه است که مخاطب میتواند خود را در آغوش شعر عطار رها کند و با اخلاص و شکوه آن همراه شود. شاعر نیشابوری ما عرصه شعر را پاک و مقدس میداند و بلندترین مفاهیم ذهن خود را در آن عرضه میکند. این دو بیت از «مصیبتنامه» میتواند پایانی نیک برای نوشتار ما و آغازی نیکو برای خوانش عمیقتر اشعار عطار باشد:
شعر و شرع و عرش از هم خاستند
تا دو عالم زین سه حرف آراستند
نور گیرد چون زمین از آسمان
زین سه حرفِ یک صفت، هر دو جهان (ب۷۱۵و۷۱۶).
منابع
-عطار، فریدالدین محمد بن ابراهیم. (۱۳۹۲). منطق الطیر، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن، چاپ نهم.
– _____________________. (۱۳۸۹). مختارنامه، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن، چاپ پنجم.
– _____________________. (۱۳۸۶). مصیبت نامه، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن، چاپ سوم.