*مریم رازانی
*نویسنده
در محله موسوم به «سرپل یخچال» بوعلی همدان غوغائی است. ترافیک، محوطه میانی را به دایره وحشت تبدیل کرده. در معابرمنتهی به آن نیز وضع اینچنین است. به سختی میتوان از خیابانهایی که هر دو سمتشان را اتومبیلهای پارکشده صاحبان فروشگاههای واقع در مراکز خرید به اشغال درآورده و جز راه باریکی برای عبور خودروها باقی نگذارده است، گذشت.
هنگام عبور از محوطه، صدایی استغاثهآمیز توجهم را جلب میکند. مردی میانسال – بیگمان نانآور خانوادهای چند نفره – چند دست لباس بچگانه روی تختهای در جلو دکان کوچکش پهن کرده، گاهگاهی چون دیگر فروشندگان بانگ برمیدارد تا نظر مشتری را جلب کند. لباسها کیفیت چندانی ندارند. انگار در روی همان تخته نیمدار شده باشند. همانها را هم به حراج گذاشته. تصمیم میگیرم تکه لباس یا جورابی از او بخرم.
تا پیدا کنم؛ خلاصهای از زندگانیاش را تعریف میکند. تا حالا به چند نفرگفته و به چه امیدی به تکرار رسانده باشد، نمیدانم. پیش از آنکه اجناس کم بهای چینی بازار را به تصرف درآورد، خانهاش را گرو بانک میگذارد، یک تولیدی کوچک لباس و جوراب به راه میاندازد و چند وقتی به کار و کاسبی اش ادامه میدهد. بعد از ورود اجناس چینی؛ تولیدی رفته رفته بیمشتری میشود و اجناس روی دستش میماند. اقساط وامی هم که گرفته عقب می افتد. ناچار تولیدی را واگذار کرده، اجناس را به خانه میآورد تا مکانی برای فروش آنها اجاره کند. وضعیت جسمی اش اجازه پهن کردن بساط در خیابان را نمیدهد. اگر هم بخواهد و بتواند، جایی پیدا نمیکند چون آنجا را هم دستفروشها بین خودشان تقسیم کردهاند. بساط کردن در محلههای بیرهگذر و کمرهگذر نیز بیفایده است. با توافق خانواده خانه مسکونی شان را میفروشد. با بخشی از پول، خانهای را به رهن درمیآورد و با مانده آن دکه فعلی را به قول خودش سرقفلی میکند. حال مدت رهن خانه به پایان رسیده. صاحبخانه دو برابر مبلغ پیشین را برای تمدید قرارداد مطالبه کرده، دکان هم فروش ندارد. ناگزیر باید دکان را پس بدهد و اجناس باقی مانده را بار دیگر به خانه ببرد تا خدا چه بخواهد. در این فاصله برای کار روزمزدی به چند تولیدی سرزده. بیمه هم نمیخواهد. اما تولیدیها یا در معرض ورشکستگی و تعطیل بوده و یا یکنفره کار میکردهاند. میگوید شاید آخرِسر جایی را از همین بساطیها اجاره کنم یا با فرزند دانشجویم صبح به صبح در میدان، در صف کارگران ساختمانی بایستم و خدا کند صف کارگری دیگر اجارهای نباشد…
از آنجا به خیابان اصلی برمیگردم. گوش تا گوش بساط پهن کردهاند. چند نفر از آنها ممکن است به همان ترتیب از هستی ساقط شده باشند، نمیدانم. اکثرا جوانند. جلو بازار قائم ازدحامی از بساطیها و فروشندههای سیار برپاست. از آدامس و سفره و لوازم بهداشتی تا گل و تابلو و طاقه پارچه را در بغل و سردست گرفته و سرپایی میفروشند. بپرسید از کجا آوردهاند، میگویند اجناس متعلق به مغازهداران است و تنها کمی از مبلغ فروش به عنوان مزد روزانه به خودشان پرداخت میشود. غذاخوریها و مغازهدارها صدایشان درآمده. گاهگاهی مأمور شهرداری سر میرسد، بساطیها فی الفور به گوشه برزنتها و پلاستیکهای زیر بساطشان چنگ میزنند، تا مسافتی روی زمین میکشانند و بعد از رفتن مأمور به جای اول برمیگردند.
مواجهه با چنین وضعیت دهها پرسش را در ذهن ایجاد میکند. آیا باید به همه آنها حق داد؟ چگونه میشود دانست همه کسانی که در خیابانها بساط میکنند واقعا محقند و چارهای جز آن ندارند؟ آیا گرانفروشی، تقلب، حتی فروش اموال دزدی یا قاچاق در میان آنها بیسابقه است؟ یکی از اهالی فرهنگ روزی از یک فروشنده دورهگرد کل «فرهنگ آریانپور» را در چند قاب سی دی به بهای مناسبی میخرد. وقتی در خانه سی دی ها را در دستگاه پخش میگذارد، متوجه میشود فروشنده مشتی آهنگ عربی و کوچه بازاری را با مارک فرهنگ آریانپور به او فروخته است. سرشب فروشنده را در همان جایی که سی دی ها را به او فروخته، پیدا میکند. فروشنده نه تنها منکرفروش سی دی می شود بلکه سروصدا هم راه انداخته، ادعا میکند فرد معترض مواد مخدر از او طلب کرده است. اگر بساطها از خیابانها برچیده شوند، تکلیف مردمانی که با میل و رغبت از آنها خرید میکنند چه خواهد شد؟
شغل دستفروشی فیالبداهه و بیمقدمه به وجود نیامده تا بتوان نام معضل یا بیماری بر آن نهاد. در خیلی از کشورهای جهان وجود دارد. در ایران هم از قدیم با شکل و شمایل متفاوت، وجود داشته است. هنوز دستفروشی به شیوه «دورهگردی» در بعضی روستاهای ایران رواج دارد. واژه «غربتی» که در بسیاری از مناطق دورافتاده به فروشندگان دورهگرد اطلاق میشد، هنوز مفهومش را از دست نداده. توسعه شهرها، تمرکز مردم در بخشها و شهرهای در حال توسعه، ارزانفروشی، افزایش تقاضا و به ویژه بیکاری مزمنی که در اثرنابسامانی نظام شغلی ایجاد شده به فراگیرشدن نسبی شغل دستفروشی انجامیده است. تنوع دستفروشی و اینکه وقت و بیوقت در نقاط به اصطلاح خاکستری شهرها ظهور میکنند و به دلایلی از جمله حضور نیروهای انتظامی و یا مأموران شهرداری مثل ابری که با باد میرود، تغییر مکان میدهند، مانع از نظامبخشی آنهاست. با وجود این باید برای جلوگیری از نابهنجاریها سامان داده شوند. ازدیاد روزافزون این نوع کسب، مطالعه در احوال آنان را ناگزیر کرده است. هیچ معضل اجتماعی با انکارآن از میان برنمیخیزد. باید برای ابتداییترین نیاز آنها که شامل اسکان و صدور مجوز میشود تدابیری اندیشه شود. در بسیاری از کشورها این کار انجام شده است. تحقیقات نشان داده دستفروشان از ایده قانونمند کردن فعالیتها و دریافت مجوز استقبال می کنند. در شهرهای مهم جهان مانند نیویورک و پاریس دستفروشان پذیرفته شده و نهادهای مسئول وظیفه ساماندهی آنها را بر عهده دارند. در سال ۱۹۹۹ ونزوئلا قانونی تدوین کرده که به موجب آن اتحادیه کارگران باید از دستفروشها که در بخش اقتصاد غیررسمی فعال هستند، تحت عنوان کارگران غیررسمی پشتیبانی کند.[۱] طبق قراردادی که دولت آفریقای جنوبی تنظیم کرده دستفروشی جزو مشاغلی دانسته شده که برشکوفایی اقتصاد کشور تأثیر دارد. هند در قانون جدیدی همه دستفروشهای غیررسمی را وارد فرآیند برنامهریزی کرده است.[۲] طبیعی است قانونمند کردن دستفروشی در ایران بدون مطالعات کارشناسانهای که همه ابعاد این پدیده از جمله نیاز مردم و امکانات شهری را در نظر بگیرد، به سرعت انجام نخواهد گرفت و زمانبرخواهد بود اما میتوان با پذیرش آن به عنوان یک شغلِ ناگزیر، دستکم شرایطی مانند اختصاص مکانهای ویژه و صدور مجوز برای آنان فراهم کرد و به تدریج علاقه به نظاممندی را در ایشان ایجاد و تقویت کرد. بسا صاحبان مشاغل سیاه را که در قالب فروش آدامس و فال حافظ و دود کردن اسپند و شیشه پاک کنی سر چهارراهها در حقیقت دست به گدایی میزنند، با اندکی پشتیبانی قانونی به این سو رهنمون شد و چهره شهر را از آلایش پاک کرد. این اقدام بیشک مشکل ترافیک را در نقاط مرکزی شهر به حداقل خواهد رساند، نظم و نسقی به رفت و آمد اتومبیلها که بعضی اوقات برای فرار از بار ترافیک فاصلهای طولانی را به سوی مقصد طی میکنند و متحمل هزینه بنزین اضافی میشوند، خواهد داد و از آلودگی هوا و آلودگی صوتی توأما خواهد کاست.
[۱] روزنامه تعادل ۳۰ بهمن ۱۳۹۹
[۲] همان