میم مثل میهن
*ستایش مستقیمی
میهن چیست؟ جز اینکه نامش را بدانی چیز دیگری از آن میدانی؟ تو همانی نیستی که همیشه سر کلاس تاریخ خواب بودی؟ تو همانی نیستی که هنوز نام بعضی از شهرهای وطنت را نمیدانی، اما به دنبال تور سفر ده روزه به ترکیه میگردی؟ اصلا وطن چیست؟ جنس خاکش متفاوت است یا جنس آبش؟ آسمانش آبیتر یا درختانش سبزتر است؟ چرا انقدر سنگ دماوندش را به سینه میزنم؟ مگر خاک با خاک فرق دارد؟ چه فرق اینجا و آنجا؟
قلم در دستم و کسی در ذهنم نیز قلم به دست دارد و این سوالها را مینویسم. نمیدانم مخاطبم تویی یا خودم گاه از خودم خشمگینم گاه از تو.
حرف از وطن که به میان میآید، کسی اشک پسر از دست رفتهاش را میریزد. کسی برای دختر داغدیدهاش افسوس میخورد. دیگری عاشق این خاک و آنیکی دنبال راه فرار است. من و همسنهایم نیز گوشهای نشستهایم و به این فکر میکنیم چگونه جامعه را تغییر دهیم، قبل از اینکه جامعه ما را تغییر دهد.
حرف از میهن که به میان میآید، حتی آن کسی که ارزشی برای خاکش قائل نمیشود هم سنگ وطن را به سینه میزند. از سقوط هواپیما غمگین میشود. از سوختن جنگلهای شمال، از فروختن دریاها و دریاچهها غمگین میشود.
نمیدانم وطن چیست اما میدانم نمیتوانم به آن بی اعتنا باشم. من که هیچ حتی کسی که از آن دل خوشی ندارد نیز نمیتواند بیاعتنا باشد.
فقط میدانم از روزی که در تاریخ نوشته شده است، داغدیده و رنجکشیده. این وطن اما هنوز سرپاست. با همه مشکلاتی با آن دست و پنجه نرم میکنیم، ما همیشه هوای میهنمان را داریم.