نویسنده سرنوشتهای غمبار
گفتگو با «محسن بقایی» نویسنده همدانی
بقایی: کتابخوانهای حرفهای که باید کتاب همشهری یا هموطن خود را بخرند و بخوانند و نقدهای سازنده بکنند غیر از کتب نویسندگان خارجی رغبتی به داخلیها ندارند و این درد بزرگی است.
*حسین زندی
*روزنامهنگار
حدود یک دهه است که نویسندگان همدانی اعتماد به نفس پیدا کردهاند تا شهر خود را در آثارشان جدیتر ببینند و زادگاهشان محل وقوع داستانها و قصههایشان شود. «محسن بقایی» یکی از این نویسندگان است. او اگرچه نوشتن را دیر شروع کرده اما نشان داده رویکرد متفاوتی به خلق اثر دارد. بقایی ژانری را انتخاب کرده که نویسندگان امروز آن را کمتر میپسندند و آن را کهنه میدانند اما این نویسنده همدانی نشان داده میتواند مخاطب را راضی کند. «سرگذشت غمبار الیاس» اثری خواندنی است که به تازگی روانه بازار شده و بهانهای برای این گفتگو است.
از کودکی بگویید، چه سالی و در کدام محله متولد شدید؟
من در سال ۱۳۳۹در محله میرزا لطف الله متولدشدم که الان وقتی از چهاراه شریعتی به بلوار کاشانی وارد شوید فقط مسجد محله به همین نام در سمت راست پابرجاست و خانههای قدیمی که منزل پدریام جزو آنها بود، تخریب و به پنج طبقهها تبدیل شده و اتفاقا شروع این رمان از همانجاست.
دوران تحصیل را در کدام مدارس سپری کردید؟
مدرسه ابتدایی را در مدرسه آزاد که در چهارراه کبابیان هست، گذراندم. مدتی کانون بازنشستگان آموزش و پرورش آنجابود و چون مالک آن بنیاد بوده، تصرف شده و درش بسته مانده است. دوران راهنمایی را در مدرسه ظفر واقع در کوچه ذوالریاستین طی کرده و در دبیرستانی که امروزه شریعتی نام دارد، دیپلم گرفتم، درست در خرداد۵۷.
شما به سمت نوشتن رفتید یا نوشتن به طرف شما آمد؟
من از دبیرستان شروع کردم به نوشتن خاطرات روزانه، تمام سختیهای اقتصادی که خودم و دیگران درگیرش بودیم و یا فشارهای روحی روانی که گاهی خانواده و نزدیکان، را میآزرد، همه را مینوشتم و روز جمعه همه را بازخوانی و پاکنویس میکردم که متاسفانه در چندین باراسباب کشی، اکثرش گم شد پس خودم به سمت نوشتن رفتم.
معلمها و مدرسه نقشی در گرایش شما به نوشتن داشت؟
البته، مخصوصا در آخر دبیرستان و جناب جمشیدآبادی؛ دبیر انشا که با موضوعات اجتماعی و فقر جامعه که میداد کلی تلاش برانگیزبود. یادشان گرامی. مثلا یکی از موضوعات ایشان «یک روز در شهرگردش کنید و آنچه را دیدید، بنویسید» بود. این خودش آغاز داستاننویسی است و خیلی موضوعات دیگر که مجال طرحشان نیست و دیگر عملکرد غلط بعضی مانند ناظم مدرسه که با برخوردی مهربانانه توام با تملق با بچهمرفهها و تنبیه بچههای خانوادههای کمدرآمدو حتی تحقیر که یکی از آنها خودم بودم، سوژه بود برای نوشتن موضوع «چرا فقر؟ چراتحقیر و تبعیض؟».
چرا بعد از بازنشستگی به صورت حرفهای نوشتن را پیگیری کردید؟
از همه مهمتر ایجاد فرصت برای مطالعه عمقی و نوشتن، چراکه مجبور بودم دو و حتی سه شیفته در مدارس دو ناحیه مانند اکثر همکاران تدریس کنم تا این چرخ لنگ زندگی به حرکت دربیاید و خب در این صورت معلم کی میتواند به کتاب و کتابت نزدیک شود؟ البته در مقطعی، در دو روزنامه مطالبی مینوشتم جسته، گریخته، اولی «پیک همدان» بود و دومی «یاس نو» ویژه همدان.
از اولین کتابتان بگویید. چرا دومین کتابتان اول چاپ شد؟
اولین کتابم به نام «ای کاش برگردی» هست که در عین رمان بودن، تاریخی و مستند است و از اواخردهه ۶۰ در همدان را در برمیگیرد تا اواسط دهه۸۰ و سرگذشت معلمی است که وادار میشود سه سال در منطقهای محروم از کردستان تدریس کند و نوعی اتوبیوگرافی هم هست که الان ۴سال است در انتظار مجوز مانده است. بعد از مدتی افسردگی و تحیر و تعجب دو سال قبل دوباره دست به قلم شدم و مانند زنی که بچه اولش سقط میشود اما دوست دارد دوباره بچه بیاورد این بار دست به عصا شدم تا نکند از تپه ماهورها و نقاط پرتلاطم بروم و دوباره بچهام سقط شود. به قول سرکوهی، خودم آرام نوشتم تا سیخ و کباب نسوزد و ثواب ببرم.
سرگذشت غمبار الیاس چگونه شکل گرفت؟
در کتاب اول فقط اسمی از این کتاب آمده بود، وقتی شروع کردم به نوشتن گویی خود به خود خاطرات زندگی چند نفر همزمان در ذهنم جان گرفت و الیاس مونتاژیست از زندگی سه نفر که در او جمع شده و کل کتاب رئالیسم محض است، از همین آدمهای دور و برمان، مثلا از سر کوچه ذغالیا که عبور کنید یکی میآید و آهسته میگوید «ترامادول، آمفتامین بدهم؟» و فوری هم عبور میکند. این یکی از اشخاص داستان است و یا چتربازی که از بنادر آزاد جنس میآورد و کنار خیابان دستفروش میشود…
در این کتاب به دنبال چه بودید؟
خمیر مایه این رمان فقر است که عامل و باعث و بانی قمار. نمونهاش، قنبر بنا است که علاوه بر طلاق زنش و ماندن سه بچه کنارش که دختر کوچکش ملیحه را به زن و مردی اهوازی میفروشد و یا الکل که خسرو خیاط کرد. مهاجر در دام آن گرفتار است و حوادثی که به دنبال دارد. اینها مربوط به قبل انقلاب است و بعد
انواع مخدرات پیش میآید، مسئله جنگ و آوارگان جنگی که سجاد یکی از آنهاست که میشود یکی از دندههای چرخ عظیم مافیای دارو و آنچه به دنبالش بوده و هستم رسیدن به یا کم کردن فاصله رفاه نسبی و همگانی است. مثلا اگر اوستای هاشم ریزه او را که بهترین تعمیرگر جلوبندی ماشین هست، بیمه میکرد، او بعد از صدمه حین کار معالجه شده و اخراج نمیشد تا مجبور به آوردن جنس قاچاق از قشم نشود، آن هم در گرمای شدید مرداد آنجا با لباس ۵۰۰متر مسیر را در حالیکه بقچهای هم برگردهاش بسته با شنا طی کند تا به لنجی که از بازرسی رد شده، برسد و در آخر به اعتیاد و قتل دست بزند.
کارهای شما بیشتر رنگ و بوی اجتماعی دارد. چرا این ژانر را انتخاب کردهاید؟
ژانر اجتماعی در عین حال که به زعم منتقدین سوژهای تکراری است اما چون راهحلی برایش پیدا نشده که یا مشکل حل بشود یا تقلیل یابد همچنان وجود دارد و با کمال تاسف بیشتر هم میشود، پس باید که از آن یاد کرد با مصداق و نمونههایی که هر دوره با شکل وهیبتی بدیع به نمایش درمیآید، مثالی بزنم؛ آگهی فروش بچه ۷ ماهه، سالم، واکسن زده، فقط بایک تماس- خب این، تازگی ندارد؟ به نظرم هرچه به معضلی بیشتر پرداخته شود. جامعه و مسئولین را بیشتر فشار وارد میکند برای یافتن راهحل و اگر مسئولین بدان بیتوجه باشند فشار جامعه مدنی و خدمترسانی تشکلهای غیردولتی بهتر و سیستماتیکتر خواهد شد، باید درد را مریض فریاد بزند تا دارو و درمان شود، تا نگرید طفل کی نوشد لبن؟
وضعیت داستاننویسی همدان را چگونه ارزیابی میکنید؟
خوشبختانه اساتید زیادی در همدان هستند که دست به قلم بوده و مینویسند، اما استقبال کم است، حتی کتابخوانهای حرفهای که باید کتاب همشهری یا هموطن خود را بخرند و بخوانند و نقدهای سازنده بکنند غیر از کتب نویسندگان خارجی رغبتی به داخلیها ندارند و این درد بزرگی است. امروزه نوشتن کتاب نه تنها سود ناچیزی هم ندارد بلکه اگر همان سرمایه اولیه هم برگردد باید کلاه را بالا انداخت. فقط عشق و شوق به نگارش است که امروزه کسی از راحت و استراحت خویش (اگر باشد) میزند و چندین ماه و حتی سال برای یک رمان وقت میگذارد. خیلی کم هستند کسانی که بعد از اولین کتابشان کنار میکشند و تمایلی به کتاب بعدی نشان نمیدهند اما بالاخره هر آدمی یک ظرفیتی دارد، آن از ممیزی که کلی پاره کن و دوباره بنویس به همراه دارد، آن از وضعیت کاغذ، آن از بیپولی مردم و اولویتبندیهایشان در سبد غذایی که مسلما کتاب جایی در آن ندارد و خلاصه چندین و چند معضل که همگان نیک باخبرند، ما را به اینجا رسانده، اما من خسته نمیشوم البته فعلا هی مینویسم وبا نوشتن گویی باری را از دوشم برمیدارم و از دوستان اهل مطالعه و کتاب تقاضا دارم کمی هم به ادبیات شهرمان رغبت نشان دهند و کتاب نویسنده همدانی را هر که هست، بخوانند و دلگرمی بدهند و از دوستانی چون «مرتضی پرورش» که مدتهاست به دنبال ایجاد انجمن نویسندگان همدان هستند، حمایت کنیم، چه ما و چه مسئولان حوزه فرهنگ و هنر در همدان.
از کارهای جدید بگویید.
نزدیک به بیست داستان کوتاه آماده کردهام که منتظر ناشری هستم تا به او بسپرم و یک رمان بلند در دست نوشتن دارم که فعلا در این شرایط کرونایی و خانهنشینی، سرگرمی خوبی است.