و دیگر آرد نماند…
*مریم رازانی
*نویسنده
آوردهاند یکی از دبیران خلفای بنی عباس به والی مصر نامهای مینوشت و خاطر جمع کرده بود و در بحر فکرت غرق شده و سخن میپرداخت؛ چون در ثمین و ماء معین. ناگاه کنیزکش درآمد و گفت آرد نماند. دبیر چنان شوریده طبع و پریشان خاطر گشت که آن سیاقت سخن از دست بداد و بدان صفت منفعل شد که در نامه بنوشت: آرد نماند[۱].
این روزها رسم است وقتی باب صحبتی را میگشاییم، اول یک دهان روضه برای مسائل مبتلا به شده بخوانیم، سپس با دعایی از سرتسلیم و تواضع برای رفع مشکل و مظلمت، از منبر فرضی پائین بیاییم. اغلب هم دامنه بحث به موضوع اصلی نمیکشد و تنها تکهای از بار دل به زمین نهادهایم. متأسفانه فرهنگ است. کاریاش نمیشود کرد. دستکم نه به این زودی.
همدان دهه پنجاه برای منِ زاده شده در گرمسیر سیبری را تداعی میکرد. سال ۵۸ بود شاید. اتوبوسمان در راه کنگاور از همدان میگذشت. فروردین به نیمه رسیده بود. برای اولینبار کوههای برف را که تعریفش را شنیده بودیم در هنگام عبور اتوبوس از شهر میدیدیم. بعضیها که از مناطق کمباران آمده بودند، میگفتند «همدان با این همه آب چه میکند؟ خدا دوستشان دارد». بعدها که در شرایطی خاص – تصادفا اول دیماه- به همدان نقل مکان کردیم، شهر در بحبوحه سرما و خنجرهای کوچک نقرهای که از آسمان میباریدند، قلب گرمش را نشانمان داد. باباطاهر، بوعلی سینا، عارف قزوینی… و آه؛ دریا دریا دبیرستان و دبستان ابنسینا. خود به جای فرزندان مغرور میشدیم. چه شد که دریا را به برکه تبدیل کردند؟ تیشه و تبر به جان میراث تاریخی افتاد و حالا سد؛ که مثل بچه مادرمردهای رنگ رخسارش به زردی نشسته و اشک در گوشه چشمانش خشکیده… آیا خدا دیگر همدان را دوست ندارد؟ خدا آری اما شهروندانش که مائیم؛ نه. رکن رکین جامعه مطالبهگری است. این مفهوم حالا دارد تازه تازه جان میگیرد که بخش مهمی از فرصتهای حفاظت از داراییهای استان از دست رفته. خوب است از خودمان بپرسیم آن وقت که تنها چند نفر دغدغهمند، درد الوند و عمارت نورمهال، موزه، میراث فرهنگی و تاریخی، کتابخانه آرامگاه بوعلی، پیوند بیدلیل روستاهایی مثل قاسم آباد به شهر، تخریب بنای تاریخی واقع در قلب ورکانه و مانند اینها را به سینه میکشیدند، وقتی شهرداریها از آنها شکایت میکردند، به دادسرا میبردند، شورای شهر به آنها دهنکجی میکرد، کجا بودیم؟ کاش آدمهای حریص و پولدوستی بودیم و برای اینکه سردربیاوریم چه منافعی برایشان دارد، به آنها توجه میکردیم. بهتر از بیتفاوتی آشکاری میبود که از خودمان نشان دادیم. «یکی بر سر شاخ و بن میبرید…[۲]». متأسفانه حالا هم همینیم. دلمان را به چند خط نامه خوش کردهایم که مسئولان به یکدیگر مینویسند. نامههایی سراسر تعریف و تجلیل و تشکر که طرح مسئله اصلی در آن به فرع تقلیل پیدا میکند. چرا این نامهنگاریِ باقیمانده از دوران قاجار و پیش از آن، این کلیشه، کوچکترین تغییری نکرده؟ هیچوقت بوروکراسی (کاغذ بازی) را برای خودمان تعریف کردهایم؟ میدانیم داریم یک چرخه غلط را بیهیچ دلیل مادی ملموسی تکرار میکنیم؟ جهان آزاد که بهتراست جهان آلی نامیده شود، دارد گذشتهاش را در یک داستان خیالی عینا واکاوی و بازسازی میکند[۳]. ما سالهاست درعین بیداری به گذشته و حال برده و برگردانده میشویم بیآنکه درسی از آن گرفته باشیم. به حافظه تاریخیمان مراجعه نمیکنیم. این نوع مکاتبه از گذشتههای دور تا امروز، یک دلیل بیشتر نداشته. آن هم شراکت نگارنده و دریافت دارنده در ایجاد معضل بوده است. آنها برعکس مردم که برای حل مشکل مالی، ناشیانه کفه دیگر ترازو یعنی فرهنگِ اشتراک منافع را خالی میکرده و میگذاشتهاند در هوا معلق بماند، برای حفظ آنچه که قدرت در اختیارشان قرار داده بود، دست اتحاد به هم میدادند. اتحاد در سطوح مدیریتی یک قدرت بلامنازع و البته حق به جانب را به نمایش میگذارد و معضلات ناشی ازسوءمدیریتها را بیبروبرگرد به گردن مردم میاندازد. مردمند که باید تعزیر و مجازات شوند و ضرر و زیان ناشی از کاستیها را از ته مانده سفرههاشان بپردازند. این طرز سلوک مردم با مسئولان باید تغییرکند. فرهنگ عجز و لابه برای اجرای عدالت از یکسو و پشتیبانی خلاف از خلاف از سوی دیگر باید تغییرکند. هیچ دستی از آسمان برای ترمیم خرابیای که خودمان به بار آوردهایم پائین نمیآید. «آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه کار به نام من دیوانه زدند»[۴]. نترسیم از اینکه به کسانی که با رأی ما برمسند نشستهاند، تکلیف کنیم به جای نامهنگاری از پشت میزها بلند شوند، بیاعتنا به دوربین و خبرنگار با همان پاچههای تمیز و اتوخورده بیل به دست بگیرند، ماشین هُل بدهند، تراکتور راه بیندازند، در صفهای نان و تهیه ارزاق بایستند و زیرآفتاب پوست بیندازند. تردید نکنیم که وقت بیشتری برای رسیدگی به درد مردم خواهند داشت. به دنبال زندگی لاکچری و گرین کارت و خدم و حشم بودن است که وقت میگیرد. کلی نقشهکشی میخواهد. دم این و آن را دیدن میطلبد. فریبهای تازه و ابداعی به کاربستن، باجدادن و باجستاندن، ادای ظاهرالصلاح بودن را درآوردن و دهها نمایش دیگر که همهمان کموبیش شکل و شیوه آن را در رفتار مدیران رانتی به چشم دیدهایم. وقت است با خودمان صادق باشیم. مهمترین عنصر برای ادامه حیات یعنی آب را از دست دادهایم. قناتها چه شدهاند؟ چه کسی یا کسانی مجوز حفر چاه در جاهایی که نباید، صادر کرده است؟ فروچالهها چرا ایجاد شدهاند؟ به پرسشکنندگان و دغدغهمندان دست اتحاد بدهیم. یک طوطی در قفس ذهنمان بیاویزیم و به او بیاموزیم بگوید: «آرد نماند». بیدار خواهیم شد.
[۱] نظامی عروضی/ چهارمقاله
[۲] بوستان سعدی/ باب اول
[۳] سریال وست ورلد (آوارشهر یا مدینه فاسده)، ساخته آمریکا
[۴] غزلیات حافظ