پیرامون سایه و رادیو
*اکبر شاهدنواز
*مدرس موسیقی
شاید به این موضوع کس یا کسانی قبلتر از من باید اشاره میکردند. شاید اشاره هم کردند و در میان سیل نفرتپراکنیهایی (که حتی با وجود درگذشت او هم ادامه دارد) توجهی نشد. بههرحال من در این چند خط چند کلام درباره هوشنگ ابتهاج و دوره کاری او در رادیو صحبت خواهم کرد.
ابتهاج و نقش او در موسیقی را به طرز واقعا بیدلیلی با گرایشات سیاسی او میآمیزند. قصدم دفاع از گرایشات سیاسی اتفاقا به زعم من اشتباه ابتهاج نیست، اما تاکنون برمن مشخص نشده چگونه دوره کاری او در رادیو را به این مسائل پیوند میزنند. تغییر رویهای که او در رادیو بهوجود آورد اتفاقا کاملا موسیقایی بود. جناحی که من آن را جناح ویولن مینامم. طی یک حرکت محیرالعقول با مقصر دانستن شخص ابتهاج، او را دلیل حذف تدریجی خود از صحنه موسیقی ایرانی و به زوال رفتنشان میدانند. سوال این است که چه حذفی؟! تا زمان پایان گلهای تازه که هنوز همکاری این جناح بهطور مشخص در برنامهها ادامه دارد. بعد از این برنامه هم که به گفته خود اساتید متعلق به این جناح، آنها با رویه ابتهاج همسو و همنظر نبودند و خود به کنار رفتند [پول و شهرت در کابارهها شاید بالاخره قدری بود که چندان نیازی به رادیو هم نداشته باشند]. کدام حذف؟ جناحی که از رادیو سر برآورده برخوردی دارد که تو گویی این رسانه ارث پدری ایشان است؟ زمانی که نی داوود و فروتن و هرمزی و ادیب و حتی وزیری و… و در یک کلام نسل پیشین ایشان شرایط آن زمان رادیو را تحمل نکردند و یا خود بیرون رفتند و یا بیرون شدند صحبتی از «حذف» و «بیمهری» بود؟ (نباید هم میشد شاید، بسیاری از اساتید خود شرایط را تحمل نکردند و از رادیو کناره گرفتند) یا کلا رادیو در تملک ایشان باید باشد؟ فراموش نکنیم چیزی حدود دو دهه رادیو در دست جناح ویولن بود و مطلقا، تأکید میکنم مطلقا گرایشهای دیگر موسیقی جایی در برنامههای رادیو نداشتند و کل مدت حضور سایه در رادیو چیزی نزدیک به پنج شش سال بود که اتفاقا کمابیش این گرایش هم حضور مستمری داشت.
حال بعد از چند دهه، گویی باید یک مقصر برای این زوال پیدا شود، با زدن برچسبهای سیاسی و تحریک عواطف سیاسی ذلیلشده ملت یک وجب روغن روی این آش ریخت و با تف و لعنت به سایه خیال خود را آسوده کرد. حذفی هم اگر اتفاق افتاد، عاملانش کسان دیگری بودند که هنوز هم گرایش مذکور جرأت حرفزدن درباره آنها را ندارد و دنبال دیوار کوتاهتری ست.
برای زوال یک پدیده هنری مقصرکردن این و آن و فلان جناح سیاسی و… احمقانه است. هنر و خلاقیت اگر قرار باشد که جریان پیدا کند راه خود را از میان هر سنگ و صخرهای هم که شده پیدا میکند. الیویه مسیان، آهنگساز فرانسوی، کوارتت شماره دو خود را در «زندان»های آلمان نازی ساخت و اجرا کرد. چرا دورتر برویم، ردیف موسیقی ایرانی تقریبا به مدت پنج دهه و به مدد همان جناح مذکور تقریبا از صحنه موسیقی ایرانی حذف شده بود، اما نهایتا راه خود را پیدا کرد. چون ظرفیتهای خلاقه آن به قدری بود که پشتوانه موسیقی جدیدی باشد.
دلایل زوال را در چیزهای دیگر باید جستوجو کرد… اینکه مثلا چطور یک گرایش موسیقایی هنوز که هنوز است از تربیت چند هنرمند که راه زعمای آن را ادامه دهد ناتوان است.