چشمهای روشنِ براق
*حسین پارسا
*روزنامهنگار
۲۶ سال پیش را به یاد میآورم. استرالیا را توی خانهشان گیر انداختیم و در یک بازی دراماتیک به جام جهانی رسیدیم. غرق شادی بودیم. مدرسهها رفتند روی هوا. معلم و ناظم از شوق زار میزدند. سرباز سر چهارراه کلاهش را گذاشته بود روی صورتش و اشک میریخت. یکی بعدها نوشت که در تهران مردم توی خیابان در حال پایکوبی بودند و شلوغیشان جلو خودروی یکی از ورزای وقت را گرفته بود. راننده ماشین گفته که آقا برید کنار جناب وزیر در اتومبیل هستند. پاسخ مردم اما درخواست از وزیر برای حضور در جمع پایکوبیشان بود. این اتفاق نه کسی را ناراحت کرد و نه هیچکس را به دردسر انداخت. این حجم از مدارا معجزه شادی بود.
۲۵ سال پیش را به یاد میآورم. آمریکا را در جام جهانی زدیم و نصفه شب توی خیابان بوعلی اشک ریختیم و خندیدیم. دو نفر ماشینشان بههم خورده بود و یکی حسابی به خرج افتاده بود. مقصر از واکنش طرف مقابل مات مانده بود. میگفت فدای سرت، امشب شب شادی است و نباید الکی اوقاتمان را تلخ کنیم. کمی جلوتر یک پیرمرد که قیافه مومنی هم داشت شربت درست کرده بود و به جوانهایی که داشتند کف خیابان قر میدادند شربت خنک تعارف میکرد. این حجم از مدارا معجزه امید بود.
خیلی سالها را به یاد میآورم. ما شاد بودیم. دستهجمعی شاد بودیم. شادیمان علل بیرونی داشت. مشکلات زیاد بود، ولی شاد بودیم. از آن روزهایی که میشد بی دغدغه راه رفت و بینگرانی از درگیری و خشونت شهر را دوست داشت. آدمها را دوست داشت. هوای بوعلی و سیزده خانه مستت میکرد. میدان عزیزترین جای دنیا بود. آن روزها ما امید داشتیم.
توی آمار گفته اند که همدان جزو پنج شهر بالای کشور با نزاع خیابانی بیشتر است. این آمار را من جدی نمیگیرم چون معنیاش خیلی آرام بودن مردم شهرهای دیگر نیست. همه مثل هم هستیم و همه به شادی و امید نیاز داریم. به دوست داشتن هم نیاز داریم. اقتصاد و فرهنگ مستقیما بر خشونت ورزی هر فرد تأثیر دارند. این درست است. اما آنها اولش نیستند. اولش چشمهایت است که صبح وقتی بیدار میشوی از خودت و زندگیات خوشت بیاید. این خوش آمدن در درجه اول ربطی به پول ندارد. به امید ربط دارد. امید داشتن برای آینده خودت و بچه ات و پدر و مادرت. همان چشمهایی که شفیعی کدکنی دربارهاش گفته بود: طفلی به نام شادی دیریست گم شدست/ با چشم های روشن براق/ با گیسویی بلند…