چهار دیواری امن
*ستایش مستقیمی
همداننامه، به غیر از اینکه به آن به چشم جایی نگاه کنم که علاقه نوشتن مرا به آنجا کشانده، به آن خانه امن میگویم. هر وقت از هرجا فرار کردیم به همداننامه پناه آوردیم.
خاطرههای جورواجورمان در هر چهارگوشه آن قابل روئیت است. حیاط همداننامه هنوز و همیشه بوی چایی قندپهلوهایی را میدهد که در تابستان گرم و آتیشی همراه با دوستان در اوقات فراغت بعد کلاس به نوشنیدن آن و گفتوگو مشغول میشدیم.
روی همان مبلها بود که سوالات اولین مصاحبهام را با کمک «حسین زندی» نوشتم. حتی نمیدانستم که چگونه بدون استرس به مصاحبهشونده سلام کنم. گفتم حسین زندی، او همیشه کسی است که امید را در اوج ناامیدی به من میبخشد. هرازگاهی از دستم عصبانی میشود و واقعا به او حق میدهم. مثلا وقتی که مطلبهایم را دیر تحویل میدهم یا دیر میرسم به جایی که قرار بود برویم، اما خودش خوب میداند که چقدر نسبت به خودش و خبرنگاری ارادت دارم، اما امان از این بیمسئولیتی آخر کار دستم میدهد.
همیشه یاد املتهایی میافتم که وقتی کارمان طول میکشید، «فاطمه کاظمی» به کمک «وصال جواهری» برای نهارها میپختند. از حق نگذریم عجب املتهایی بود.
خاطرهها انقدر بسیار است که اگر بگویم قابلیت این را دارد که یک شماره از هفتهنامه را به خود اختصاص دهد، بیراه نگفتهام. همداننامه همیشه جایی است که بدون ترسیدن حرفهایمان را به زبان و کاغذ آوردیم. با اینکه همه، ما دهه هشتادیها را گستاخ و خودخواه مینامیدند، در اینجا کسی سعی نکرد که ما را تغییر دهد، بلکه زمینه حمایتمان را فراهم ساختند.