چه سرسبز بود {مکث طولانی} دره من
درنگی در نسبت زمان و ادبیات داستانیِ همدان
قسمت دوم
*محمد رابطی
۱ – خواننده محترم باید بداند این یادداشت به هیچوجه در قلمرو فلسفه وارد نمیشود و نویسنده آن ناتوانتر از آن است که جان سالم از سرزمینِ سترگ فلسفه به در برد. از هرمونوتیک و ساختار و تاویل متن هم چنان بهرهای نبرده که در نوشتن این یادداشت به آن مفاهیم چنگی زند که اگر هم برده بود عجالتا در این مورد نیازی به وجه دقیق و علمی آن مفاهیم ندارد. این یادداشت دفترچه راهنما یا راهگشا نیست. یحتمل جز پرسش و غر و نقد چیز بیشتری ندارد و هرچه هم غر میزند بر سر ادبیات داستانی همدان و همدانی است نه الزاما ادبیات داستانی امروز ایران که طیف و تنوع وسیعی دارد .این یادداشت جسارتا، حتما بخود اجازه میدهد بپرسد، و برای خود حدی از شجاعت را قائل است که بی اضطراب بیندیشد و البته امیدوار است که این بیاضطرابی نسبتی با آرامش حاصل از ندانستن نداشته باشد.
۲ – در یادداشت قبل این فرض پیشکشیده شد که: قصههایی که نویسندگان همدانی نوشتهاند (و محور بیشترشان اگر نگوییم همه، همدان است) در گذشته و جایی در خاطرات نویسنده زاییده میشوند، جان میگیرند، رشد میکنند و تمام میشوند. این گذشته چنان بر اندیشه نویسنده چنبره زده که انگار وقتی میخواهد بنویسد جز از زمانی که رفته و گم شده چیز دیگری ندارد که بنویسد. تخیل او امروزی نمیزاید. شخصیتی را ندارد که در پیادهراه بوعلیِ امروز قدم بزند، پیادهراهی که شبیه خیابانِ عکسهای استعدادی نیست. خیابان شورین او هیچ شباهتی با شهدای امروز ندارد. سینماهایی که اوسا صغی (شخصیتی از رمان یارم همدانی) رفته معلوم نیست هنوز هم اثری در شهر دارند یا نه. جالب اینکه نویسنده اگر هم خواسته چیزی از همدان یا ایران امروز را نقد کند یا شرح دهد باز هم دست به دامن خاطراتش در همدان دهه ۳۰ یا ۴۰ میشود. نمونههای این ادعا در آثار نویسندگانمان فراوان است .شخصیت مخلوق نویسنده همدانی هنوز بر پشت بامی میخوابد که شبش پرستاره و هوایش خنک و رقیق و رشک برانگیز است، نه در هوای شهری که با گرمای جهنمِ بیابان و کویر رقابت میکند. دامنه الوند او سبز و سرحال و امیدوار است. افق، آبیِ روشن با پاره ابرهایی شاداب. خط آسمان شهر او با برج و آپارتمان و مالِ بیریخت مورد تجاوز قرارنگرفته. الوند او غبار به خود ندیده، خشکی و بی آبی و بی حاصلی هم. افسردگیِ دشتها و چشمههای پایین دستش و الوندی که به زودی جاده آسفالته مانند جای چاقوی ممدطلا روی صورتش آرام آرام آشکار میشود؛ در مخیله او راهی نیافته.
۳ – کوتاه استدلال شد که آن فرض، معلولِ «حالی» است که انگار تحول و بهبود همه چیز از سیاست و فرهنگگرفته تا تخیل در آن فریز شده. چون نمیتوانیم افقی متصور شویم از دامن افق به آغوش خاطره میگریزیم و این دقیقا وضعیت گریز و فرار از حال به گذشته و خاطره است. این حالِ تحمل نشدنی و این آینده که معلوم نیست کدام است، طبعا گذشته را به پناهگاه امن و خاطره را به گریزگاهی در دسترس تبدیل میکند. تعبیر دیگر این وضعیت و این حال، توصیفِ تلخ و قابل تامل بیژن عبدالکریمی است از امروزِ سرزمینمان: آب بریزیم آتش میگیرد، نفت بریزیم مشتعل میشود.
۴ – اما این گریز از حال به دامن خاطره و خاطرات، اگرچه وجهی تسکین دهنده برای خواننده دارد. اما روی دیگر سکه، جستوجویی است که نویسنده به آن دست زده. بازخوانی و توصیف نویسنده از خاطراتش، از آن زمانی که گمشده و نیست در واقع نوعی تلاش برای یافتن آیندهای است که میتواند باشد. تلاش برای خواستن یا نخواستنِ آیندهای است با مختصاتِ خوشبختی یا بدبختیای که در گذشته وجود داشته است. درحالی که تعریف خوشبختی و بدبختی امروز پیچیدهتر است. سوال این است آیا این جستوجو راهگشا است؟ و راهی به آن آینده متبوع پیدا میکند؟
۵ – قابل درک است که نویسندگان ما خواستهاند به قدر وسع این چراغ مُرده را زنده کنند و آنقدر در گوشمان بخوانند که روزگاری این دره سرسبز بود تا جرقهای جنبش کند و این نفوس مرده و خسته و غبارگرفته را بیدار و زنده کند یا حداقل یادِ باریکه نوری از آن چراغ مُرده برای زنده ماندمان را شکلِ امید کنند و به دستمان بدهند تا در تاریکیِ حال درنمانیم، از به دیوار خوردنمان جلوگیری کند و شاید در آخر اندک امیدی به یافتن آینده آنهم با همان اندک نورِ در دستمان داشته باشیم.
۶ – باز هم اما، تخیل و داستان برای وصفِ این حال نباید کاری کند؟ پلشتیِ محتمل یا زیبایی دیده یا نادیده امروز را چه کسی کلمه میکند؟ روشنفکرِ نویسنده ما تا سراغ امروز نیاید تا آدمهایش، تخیلش بوی امروزِ همدان را ندهد، دعوا و دغدغهاش نه بر سر چپ و راستهای دهه ۳۰ و ۴۰، که دعوا یا حرفش همدان الان و حال نشود همین درهی امروز را هم متر به متر از دست میدهیم و جز خاطره چیزی از آن نمیماند. به تذکار و تلنگری نیاز است تا روشنفکر و متفکر ما از ایده حفظ همدانِ خاطره ساز به حفظ همدان تاریخی تغییر فاز بدهد. این اولی در اثر سیدمیرزا رضویان «داستانهای زیربازارچه» که خاطراتی خوش و خواندنی از همدان دهههای ۲۰ و ۳۰ است تا «خزان در خزان» گودرز شکری یا اثر دیگرش «همبخت» و همینطور اثر «یارم همدانی» محمدحسین شهیدی همدانی یا «نامه به خورشید» حمید حیاتی، قدرتمند حضور دارد و همگی گذشتهای را تصویر کردهاند و همگی اگرچه از وجوه شناخت تاریخی همدان حائز امتیازاتی هستند اما نمیشود گفت که برای امروز هم حرفی دارند. در نظر داشته باشید که آثار کلاسیک قرن نوزدهمی که در جهان میدرخشند مثلا نویسندگان بزرگ روسیه هیچکدام غیرمعاصر ننوشتهاند و اتفاقا چون چشم به امروز و حالشان داشتند در مواردی توانستهاند تصویر دقیقی از آینده اجتماعی و حتی سیاسی سرزمینشان به دست دهند.