*مریم رازانی
*نویسنده
یک دانه انار نسبتا درشت را برداشته، با دقت به دورتا دورآن نگاه میکند، لحظاتی در کف دست بالا و پائین میبرد تا وزن تقریبی آن را حدس بزند. سپس از فروشنده میخواهد آن را وزن کند. فروشنده حیرتزده میپرسد: «همین یکی؟». گونه پیرزن در زیرموهای حناییاش که چند تار آن از چادر بیرون زده، به سرخی میگراید. میگوید: «همین یکی. شوِچله ست. سی شوچِرَه». و شرمگنانه لبخند میزند. یک دانه هم من میخرم و دوش به دوش او به راه میافتم. چه انار قشنگی برداشتی مادر!». دوباره آن را از زیر چادر بیرون میآورد و کف دست میگیرد: «سی شوچلَّه».
در هشت سالگی اولین شب یلدا را در خانه مادربزرگش تجربه کرده. برف میآید. آسمان مثل حالا قهر نیست. همانطور که با دختران دیگر از روی برفها میپرد، یکباره اطاقک رنگی خیلی زیبایی را میبیند که با اسبی به جلو کشیده میشود. «خدایا این دیگر چیست؟ چقدر قشنگ است!». مادر با چادر سفید گلدار در حالی که سبدی پر از گندم برشته و گردو و مویز در دست گرفته، در آستانه ظاهر میشود و او را صدا میزند: «درشکه آمد. بیا سوار شو». پایش را که روی صندلی درشکه میگذارد، انگار دنیا را به او میدهند.
برفهای مقابل خانه مادربزرگ را کنار زدهاند. دالان برفی رویاییای شده است. از خانه شعر و نوا به گوش میرسد. روایتها از سینه بیرون آمده و با ضرب بر پشت سینی روحی کنگرهای ریتم گرفتهاند. مادر گندم برشتهها را کاسه کاسه کرده و روی کرسی گذاشته. هر کس چیزی آورده است. اغلب از کشتوکار خودشان که در انبار نگه میدارند. سادگی محض و معصومانه. آخر شب کوزهای سفالین میآورند، جلوی مادربزرگ میگذارند. پدربزرگ با صدای هنوز رسا اش چند بیت از شاهنامه میخواند. بعد صدایش به آواز میگراید: «شکر تلخ است اگر شیرین نبااااشد/ آی چمن خار است اگر نسرین نباشد…». آواز که تمام میشود، مادربزرگ دامنش را که پر از سنگهای گِردِ شسته و قشنگ است، میگشاید. وقت «چِل سُرو» است. هر دانهاش فال کسی و یک بیت شعر(سُرو) جواب فالش که تا چهلمی به کوزه انداخته میشود. تعداد اگر کم است، جای عزیزانِ در غربت را هم خالی میکنند. آن شب تمام چهل سرود را ازحفظ میشود و چون گنجی در سینهاش نگاه میدارد…
ایرانی ذاتا عاشق و شاعر و صلحطلب است. اگر شده جان بر سر آن بگذارد، از اصالتش دست نمیکشد. اسطورههایش را از او بگیرند، خودش اسطوره میشود- یک پیرزن با گنجی در سینه و اناری در دست- اسطوره مگر جز این است؟ روی قصه، قصه میسازد تا حصاری ساخته باشد برگرد آن؛ در هجومی که اگر هم نباشد، تاریخش از آن اشباع است.
«ماه دلداده مهر (خورشید) بود. آرزو داشت یک روز در کنار او بنشیند. هر شب تا سحرگاه بیدار میماند تا راه را بر مهر ببندد و عشقش را به او ابراز کند. اما همیشه در خواب میماند و روز فرا میرسید. سرانجام تدبیری اندیشید و ستارهای را اجیرکرد- همان که همیشه در کنار ماه قرار دارد- یک شب ستاره، ماه را بیدار کرد و خبر نزدیکشدن خورشید را به او داد. ماه به استقبال مهر رفت، راز دل با او گفت و او را از رفتن بازداشت. در چنین زمانی بود که خورشید و ماه کارخود را فراموش کردند، مهر دیر برآمد و شب؛ یلدا – میلاد- نام گرفت. از آن پس هر سال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر میرسند که همانا شب یلداست». این تنها یکی از افسانههایی است که هر سال در «خرم روز» مکرر میشود.
حالا من یک دانه انار را روبرویم گذاشتهام و دارم چون جامجم درآن نگاه میکنم. آذربایجانی دارد خوانچههای مزین شده و پر زرق و برقی را که در سینی زیبایی با هندوانه و شال قرمز تزئین کرده، به خانه نامزد یا تازه عروس میبرد. اصفهانی دو شب چله میگیرد. یکی چله زری (مونث)، یکی عمو چله (مذکر). در کهگیلویه و بویر احمد همه بستگان دور هم جمع شدهاند تا کهنسالترین فرد فامیل برای آنها «متیل»[۱] بخواند. آش دووا[۲] دارد روی اجاق میجوشد. «کاسه بهره»[۳] ها را آماده کردهاند. مازندرانی دارد فردوسیخوانی میکند و فال حافظ میگیرد. انار و هندوانه و ازگیلی که فراهم کرده، روی میز یا کرسی دلبری میکنند. میگوید صبحِ شب یلدا خورشید به تاریکی و سیاهی پیروز میشود. سفره شیرازیها مثل سفره نوروز رنگین است. مرکبات و هندوانه برای افراد سرد مزاج و رنگینک برای افراد گرم مزاج آماده است و حافظ خوانی رو به راه. در همدان دور تا دور هم نشستهاند، فال سوزن میگیرند. پیرزنی به صورت مداوم شعر میخواند و دختر کوچکی بعد از تمام شدن هر شعر، به یک تکه پارچه آب نخورده و نبریده سوزن میزند. هر شعر فال یک نفر به ترتیب نشستن. در ملایر قوت خشک[۴] و در تویسرکان گردو و کشمش- مناسب آب و هوا- جلوی مهمان است. در اردیبل دورهمی با هندوانه، انار، پرتقال، تخمه، ماهی و پلو آماده کردهاند. در کرمانشاه؛ قصه حسین کرد شبستری، رستم و سهراب، شیرین فرهاد، اشعار دلنشین و معروف شامی کرمانشاهی[۵]، مشکل گشا، آجیل، کاک، نان برنجی و شیرینی محلی نان پنجرهای. در کردستان نان سنگک و دلمه، در گلستان نقل اندازی[۶] میوههای جنگلی و باغی. شیرینی کَسمَک و مَت. در خراسان جنوبی مراسم کفزنی[۷]. در قزوین دیدار بزرگترهای فامیل با میوههای سرخ رنگ خشک شده که شبچره نام دارند. سبزی پلو با ماهی و قصه ننه سرما که «اگر در این شب گریه کند، باران میبارد و چنانچه پنبههای لحاف بیرون بریزد برف میبارد و اگر گردنبند مرواریدش پاره شود، از آسمان تگرگ میریزد». در استان مرکزی بزرگترهای فامیل به غیر از خواندن اشعار سعدی و حافظ و فردوسی، داستانها و خاطرات کهن ایران زمین را برای اهل خانه نقل میکنند»[۸].
انار را در دست میچرخانم و جای جای وطن را تا آنجا که چشم کار میکند، نگاه میکنم. شاید سفرهها و کرسیها آن رونق همیشگی را نداشته باشند – که ندارند- شاید جای خیلیها در کنار کرسیها خالی باشد – که هست- اما ایرانی صبور است و عاشق ایران زمین و رسوماتش. «هنوزبا همه دردم امید درمان است/ که آخری بود آخر شبان یلدا را»[۹]. چله مبارک.
[۱] قصه ی بلند و افسانه ای که توسط فرد حفظ شده
[۲] آش دوغ
[۴] مخلوطی به شکل گلوله از کوبیده های بادام، گردو، گشنیز،انواع تخمه ها،شاهدانه، فندق، هسته زردآلو،همراه با شیره عسلی
[۵] شاهمراد مشتاق شاعرکرد زبان معروف به شامی کرمانشاهی.
[۶] تعریف کردن داستان های شفاهی یا مثل گویی
[۷] خیساندن ریشه گیاهی به اسم چوبک درآب تا مایع شود وبه صورت کف درآید. کف را با شیره شکرمخلوط و آماده خوردن می کنند.
[۸] آداب و رسوم شهرها از اینترنت برگرفته شده است.
[۹] سعدی”دیوان اشعار/ غزلیات”.