کودکآزاری زیر سایه پدر و مادر
*لیلا بهرامی
*جامعهشناس
کودکآزاری همواره در طول تاریخ بشری وجود داشته و در ابعاد مختلف و در فرهنگهای گوناگون رایج بوده و پدیده جدیدی نیست، اما اخیرا مورد توجه وجدان جمعی جامعه معاصر قرار گرفته است. در گذشته والدین کودکان را مایملک و دارایی خویش تصور میکردند و از این رو هر رفتاری با کودک را حق خود میدانستند. چنانکه در روم قدیم کشتن فرزندان حق قانونی والدین بود یا چینیها فرزندان دختر خود را میفروختند و اعراب زنده به گور میکردند.
با گذشت زمان برخی از اشکال کودک آزاری افراطی تقبیح شده و تقریبا برچیده شده است، اما آزارهای جسمی، جنسی، تحقیر، توهین، محرومکردن، غفلت و بیتوجهی، برآوردهنکردن نیازهای مادی مانند خوراک و پوشاک و مسکن و خواستههای طبیعی کودک همچنان رواج دارد. علاوه بر آن، انواع جدیدی از کودکآزاری شکل گرفته که گاهی زیر لوای طمع والدین برای کسب پرستیژ و منزلت اجتماعی و گاهی برای کسب ثروت و شهرت راه خودرا هموار میکند و میتازد. کودکآزاری در همه انواع آن از این حیث دارای اهمیت است که کودک به وسیله کسانی مورد آزار قرار میگیرد که اصولا باید حامی و مدافع او باشند. کودکآزاری به صورت تنبیه بدنی و جسمی نظیر ضرب و شتم، کتککاری، داغ کردن، سوزاندن، سیلی و لگد زدن و مانند این، خشونتی عریان و آشکار است که معمولا در معرض دید قرار میگیرد و میتواند به قصد صدمهزدن به کودک به خاطر خشم یا به خاطر شیوه و نگرش تربیتی والدین به کار گرفته شود. عمدتا خانوادهها این نوع بدرفتاری را کتمان میکنند و در پنهان کردن آن میکوشند و غمانگیزتر آنکه کودک توانایی ابراز و دفاع از موضع خود را ندارد. نظریه چرخه خشونت یا انتقال بین نسلی خشونت، ارتباط بین خشونت والد و خشونت کودک در دوران بزرگسالی را بیان میکند، بنابراین اگر والدین کودک به طرف یکدیگر یا کودکانشان به صورت پرخاشگرانه عمل کنند، کودک احتمالا بعدها یعنی در دوره بزرگسالی عملی پرخاشگرانه را به طرف همسر و کودکانش اعمال میکند. این نظریه از تئوریهای یادگیری اجتماعی پیروی میکند و در این زمینه این عقیده مطرح میشود که خشونت از خشونت به وجود میآید. هنگام صحبت از کودکآزاری نیز معمولا جنبه جسمی و بدنی آن در نظر گرفته میشود که به بازتولید خشونت منجر میشود. اما بخش مهمتری از این پدیده در ادبیات متعارف کمتر مورد توجه واقع شده است. این بخش پنهان از یک سو ناشی از ویژگیهای روانی- شخصیتی والدین و از سوی دیگر به خاطر تلاقی شوم این ویژگیها با شکلگیری ارزشهای تازه در عصر دیجیتال است. به طور مثال والدین به طرق مختلف و به شکل خودخواهانهای فرزندانشان را وارد بحرانهای زندگی زناشویی خویش میکنند. با فرزند خویش درد دل میکنند ، یا نزد وی از همسرشان بدگویی میکنند، در روند طلاق کودک را مجبور به حذف اجباری یکی از والدین میکنند یا از او میخواهند که اطلاعات و اخبار زندگی دیگری را انتقال دهد که اینگونه رفتارها نه تنها یک الگوی رفتاری غلط در اختیار کودک قرار میدهد، بلکه فشار روانی فوقالعاده آزاردهندهای را به روح و روان او وارد میکند. دستهای دیگر از والدین تحت تأثیر ارزشهای مصرفگرایانه به دنبال کسب جایگاه اجتماعی هستند و در راه رسیدن به خواستههای خویش از فرزندانشان به مثابه ابزاری برای نمایش منزلت و احترام استفاده میکنند. پدر و مادری که با ثبتنام فرزندشان در کلاسهای مختلف مانند کلاسهای موسیقی، کلاسهای آمورش زبان خارجه، کلاسهای ورزشی و در حالت کلی با تأکید بر آموزش مستقیم قبل از ۷ سالگی، در واقع فرصت خلاقیت و بازیگوشی را از کودک خود سلب میکنند. اگر چه در نگاه متعارفِ جامعه مصرفی، این کودکان از تربیت خوبی بهرهمند میشوند و عمر مفیدی سپری میکنند، اما به ازای آن دنیای کودکیشان به یغما میرود. مصداق دیگری از ارزشهای مصرفگرایانه، والدینی هستند که برای افزایش فالور در فضای مجازی از کودکان به شکلهای مختلف استفاده میکنند و آنها را در موقعیتهای مختلف که اغلب با اجبار همراه است، در معرض دید دیگران قرار میدهند. کارشناسان روانشناسی استدلال میکنند که استفاده ابزاری والدین از کودکان در فضای مجازی خصوصاً صفحات اینستاگرام، کودکان را در شکلگیری هویت خود با مشکل مواجه خواهد کرد. چراکه کودک تا پایان عمر کودک نیست و مراحل تکامل زندگی در پیش روی اوست. به عنوان نمونه کودکان در سالهای حساس ۳ تا ۶ سالگی متوجه هویت جنسی خود به عنوان یک دختر یا پسر میشوند و علاوه بر درک هویت جنسی، باید بتوانند نقش جنسیتی زن یا مرد را که در آینده دارا هستند را بازی کنند. به عقیده آنان هنگامی که والدین فیلم، تصویر و صدای اشتباهات و توانایی های کودکان که آمیخته با شیطنتهای کودکانه است را منتشر میکنند، ضمن تبدیلکردن کودکان به کودکان کار مجازی، هویت موفقیت را در این کودکان با اختلال مواجه خواهند کرد.