*حسین پارسا
*روزنامهنگار
اول: حُسن ختام سال تلخ ۹۸، آغاز یک بیماری همهگیر در ایران است. کرونا نه فقط ریه و قلب که امید و آرزوهایمان را هم نشانه گرفته است. تا لحظه نوشتن این چند خط، بیشتر از ۳ هزار نفر در جهان، شصت، هفتاد نفر در ایران و دو تا سه نفر هم در همدان در اثر کرونا کشته شدهاند. این البته آمار رسمی است و براساس آمار غیررسمی تعداد درگذشتگان خیلی بیشتر از این حرفهاست. با نگاهی خوشبینانه حداقل تا چند ماه دیگر نمیتوانیم مسافرت برویم، دوستان و آشنایمان را صمیمانه ببینیم و زیاد از حد در محلهای شلوغ حضور داشته باشیم. عید امسال هم که عملا متاثر از این موضوع، عملا تعطیل است. از طرفی بازار و کسب و کارها هم شدیدا ضربه خورده و بیشتر از قبل دچار رکود و بحران خواهد شد. خب، وقتی کار و کاسبی ضعیف باشد قسط هایمان هم عقب میافتد و بانک شروع به تهدید کرده و در نهایت یقه ضامنها را میچسبد و از حقوق آنها کم میکند. همزمان شیوع کرونا در سراسر جهان باعث شده که در هیچ جای جهان هم در امان نباشیم. اصلا – زبانم لال – شاید من که در حال نوشتن این چند خط هستم و شما هم که در حال خواندنش هستید، تا فردا پس فردا درگیر کرونا بشویم و شاید – میگویند ۲ درصد اما من باور ندارم! – تا چند روز دیگر کارمان به کرامالکاتبین بیفتد. اینها نه سیاهنمایی که تلخی واقعیتهایی هستند که جلوی چشمانمان رژه میروند. در این سیاهی اما آیا روزنههای نوری وجود دارند؟ فعلا خیر.
دوم: در این وضعیت اکنون، تکلیف چیست؟ دستانمان را بالا بگیریم و از ترس و نا امیدی برای مرگ و مریضی و بیپولی فرش قرمز پهن کنیم؟ قطعا خیر. یا اینکه امیدوار بمانیم که «ایوون از پرستوها پر میشه باز» و به همدیگر لبخند بزنیم و در خانه کتابهای روحیهبخش بخوانیم و به سریالهای شادیبخش کانال ۳ نگاه کنیم؟ باز هم قطعا خیر. آنچه امروز و همه این روزها به آن محتاجیم، گذرکردن از دوگانه مبتذل «امیدواری» و «ناامیدی» است. در تمام این سالها امیدوار بودن و ناامیدی را با تعاریف رسمی پذیرفتهایم. یعنی «امید» را با داشتن «حس خوب» اشتباه گرفتهایم و از طرفی در هجوم مشکلات و گرفتاریها ناامید شدهایم. در هردو حالت «امید» برایمان از قبل تعریف شده است. در حقیقت جامعه، آدمها و فراتر از همه، فضای مجازی ما را مانند اُبژهای در دست گرفتهاند و نه فقط نظاره، که تغییر میدهند. پس تا وقتی که اوضاع چنین باشد، امیدی به بهبود نداشته باشیم.
سوم: هر کداممان هر روز در تلگرام و اینستاگرام و توییتر و فیسبوک انواع و اقسام اخبار درباره تعداد کشتهشدگان ناشی از کرونا و راههای پیشگیری و درمان آن را میخوانیم. فکر کردهاید اگر تلفن هوشمند یا اینترنت خانگی نداشتیم، یا مجبور بودیم در روز فقط چند دقیقه کوتاه اخبار ببینیم و بخوانیم چه اتفاقی میافتاد؟ در آن صورت هم متوجه وجود این بیماری بودیم و دستهایمان را روزی ده بار میشستیم اما قطعا به این اندازه حالمان بد نبود و از زندگی نا امید نبودیم. از طرفی حالا موسیقی شاد گوش دادن و فیلم امیدبخش نگاه کردن و کتاب – برای خلق انرژیهای مثبت- خواندن هم دردی از ما دوا نخواهد کرد. بر اساس تعریف رسمی برای اینکه به زندگی امید داشته باشیم باید از محصولاتی ذهنی استفاده کنیم که به اصطلاح حالمان را خوب کنند. یعنی آنها را به مثابه داروهایی شادی آور استفاده کنیم و بخندیم و به گلدانها آب بدهیم و صبحها نفس عمیق بکشیم تا کرونا کاری به کار ما نداشته باشد و راهش را کج کند و برود. انرژیهای خوب البته در زندگی و روح همهمان موثر است اما نه آنقدری که رسانههای رسمی و مجازی آن را تبلیغ میکنند. آنها در حقیقت در پی تبلیغ مفاهیمی هستند که خود سازندگان آنند و با تبعیت از قانون بازار دنبال مشتریانشان میگردند. بیشتر از فضای مجازی، رسانههای رسمی، کتابهای خوشحال کننده، موسیقیهای آرام، برنامههای آبکی و لبخندهای زورکی، البته مثالهای دیگری هم هستند که ماهیت مبتذل فضایی که امیدواری و ناامیدی را برایمان تعریف کردهاند را نشان دهد.
چهارم: آن چیزی که در همه این شعارهای توخالی امیدوارکننده وجود ندارد میل به «ساختن امید» است. ما نباید به فکر ساختن امید باشیم تا همچنان محصولات فرهنگی «امیدبخش» مصرف کنیم و نشئه آنها در کوتاهمدت باشیم در حالیکه امیدواری در انجام «فعل» است. ساختن امید از کنار هم بودن و «مردم» بودن به دست میآید. روزهایی که به اجبار خانهنشین هستیم بهترین فرصت برای ساختن چیزهایی است که تا پیش از این کمرنگ بودهاند. وقتی بیماری پشت در خانهمان نشسته و بیپولی توی جیبهایمان است، به اعتماد، گذشت و ایمان احتیاج داریم. شاید این روزها آخرین فرصت برای ساختن دوباره مفاهیمی است که مدتها از آن دور شدهایم. تلاش برای کمک به آنهایی که گرفتار بیماری شدهاند، آنهایی که کسادی بازار وضعشان را به هم ریخته است، آنهایی که فکر میکنند موضوع کرونا جدی نیست و آنهایی که قضیه را بیش از حد جدی گرفتهاند، آنهایی که دستهایشان از شستشوی بیش از اندازه تاول زده، آنهایی که اصلا پولی ندارند مواد شوینده برای خانوادهشان بخرند، آنهایی که گرانی بنزین کمرشان را خم کرده و آنهایی که عزیزانشان را زیرخاک کردهاند، بالاتر از هر کتاب و فیلم و موسیقی و نفس عمیق و لبخند به گلدانها، تاثیرگذار است.
ساختن امید – اگر هنوز هم راهی برای دیدنش وجود داشته باشد– جز با فرار از شبکههای اجتماعی و رسانههای رسمی به دنیای واقعی میسر نیست. حالا بیشتر از هر زمان به «مردم» بودن محتاجیم.