گربهها همسفره با آدمها
*هوشنگ جمشیدآبادی
*نویسنده و پژوهشگر
ما در خانه تعدادی گربه داشتیم. این گربهها متعلق به ما بودند و دیگران هم میدانستند که من گربه نگهداری میکنم. گربهها در همان خانه خودمان بهدنیا آمده و بزرگ شده بودند و به محض اینکه به سن معینی و به بزرگسالی میرسیدند، بهعلت اختلافات و دعواهائی که با هم داشتند بعضیها خانه را ترک میکردند و میرفتند.
چهاردیوار خانه قدیمی ما، سیزان، زیرزمین، مطبخ، طویله و جاهای طاقداران، بهترین مخفیگاه و جایگاه مسکن برای این گربهها بود.
در گذشته خانهها و پشت بامهای آن به هم راه داشتند. بافت و ساختار کوچه محلات قدیمی برای حیواناتی که در جوار و پیرامون انسان زندگی میکردند، زیستگاه و جاهای مناسب برای زندگانی آنها داشت. دنیای جدید با ساختمانهای آپارتمانی (چند اشکوبه) و نبودن حیاط و فضای باز و حضور ماشین، زندگی را بر حیواناتی که با انسان مانوس بودهاند، مشکل کرده است.
در گذشته گربهها با انسان همنشین و همسفره بودهاند.
آدمها و حیوانات در یک مجموعه اکوسیستم به سرمیبرند و همزیستی داشتند.
نگهداری گربه در خانه ما، برای یک عده غیرعادی و فوقالعاده میآمد، که چطور ما حاضر شدیم در حیاط و خانه خود این حیوانها را که هیچ فایدهای برای ما ندارند، نگه داریم. بعضیها خیال میکردند، ما گربهبازیم. بیشتر از نظر ترحم و فطرت نرم دلی و عطوفت بود، کمتر به منظور تفریح و بازی.
گربهها به منظور تفریح و گردش از خانه بیرون میرفتند و برمیگشتند مگر برای (مِرنوبازی) و جفتگیری که چند روزی غیبشان میزد.
بعضیها به ما میگفتند: اینها زندگیتان را کثیف میکنند. برای چیتانه این همه گربه؟…
گربه یکی، دوتا…
طویله خانه ما، دو سوراخ بزرگ به محله داشت. و از همانجا گربهها به کوچه تردد میکردند.
کوتاه سخن … گربهها در تمام روز آسوده میگشتند یا لم میدادند و میخوابیدند.
گاهی وقتها هم با هم بازی داشتند، سرحال بودند جست و خیز میکردند و همدیگر را گاز میگرفتند،
میلیسیدند یا مشغول چرت زدن بودند و گاه از درختهای خانه و مودار بالا میرفتند. این مخلوقات بیچاره خودشان میدانستند که آدمها باهشون محل نمیگذارند و چیزی به آنها نمیدهند و یا سنگ میزنندشان و آنها را از توی کوچه محله هم میرانند.
ما همیشه با سرزنش و ملامت بعضی مردمان روبرو بودیم. کسانی هم بودند که به ادعای موضوع تنازع بقا و زیست محیطی به ما تجویز میکردند که اینها در محیط باید رها شوند و بهحال خود طبیعی زندگی کنند. بله درست است، اگر اذیت و آزار انسان و محیط ماشینی نبود، نیازی نبود که ما از اینها سرپرستی کنیم، آنها را باید بهدست طبیعت سپرد، تا با انتخاب طبیعت، آنها که باید بمانند، بمانند و به زندگی ادامه دهند. گربهها در نزد ما آزاد بودند، محدودیتی نداشتند. نظر ما این بود که نژاد گربهها که نمادی از نسل شیر و ببر و پلنگند، در سطح زمین باقی بمانند. از این داستان بگذریم …. هنوز هم ادامه دارد و من قسمتی از عمر خود را در کوچه محلات صرف پیگیری سرنوشت این حیوانات کردهام و به سرما، گرما، باد، برف، باران وخشونتهای زندگی و نمودارهای زیبای آن خوگرفتهام.
گربه از خانواده شیر و بیر و پلنگ است و شباهت زیادی به دیگر طایفههای خود دارد. صورت و جمجمه گربه گرد است و مانند گرگ، شغال، سگ و روباه پوزه کشیده ندارد. چشمان او تا حدودی گرد، دارای مژگان و سبیل کشیده که نموداری از زیبائی اوست.
چنگالهای او در همه وقت برایش لازم است برای درآویختن، طعمهگرفتن، از درخت و دیوار بالارفتن، جنگیدن، بههم زدن خاک و پوشیدن مدفوع. زبان گربه وسیلهایست برای لیسیدن و تمیز کردن خود و بچههایش، گربهها تمیز و با نظافت هستند، مگر مریض شوند که نتوانند به نظافت خود برسند.
مراسم جفت،گیری را [مِرنو گویند] که نر و ماده با صداهای بلند یکدیگر را صدا میزنند. در اواخر چله زمستان از دهم بهمن روزگار موعود و دوران جفتگیری و بارداری حیوان است.
قوله گربهها گاه بدنشان شپشک یا کک میگیرد. در محیط بیرون در تماس با خاک، ککها از بین میروند، در محیط بسته پرورشی باید گرد سم مورچهکش به پوست بدنشان مالید (گاه گاه) چندین بار…
ککها اگر افزایش یابند بهزیر پوست حیوان سرایت کرده سبب مرگ دو میشوند.
گربه حیوان شکاری و هشیاری است، رد و گذر هر شبحی را تشخیص میدهد. سگ و گربه با هم خوب نیستند، اما در شرایط محدود پرورشی سگها حاضر میشوند که با مسالمت با آنها کنار آیند. گربهها اگر فرار کنند سگها تعقیبشان میکنند، اما اگر بایستند و حالت دفاعی بهخود بگیرند، ای بسا که سگ را مغلوب کنند.
کسنور مغلوب یصول على الکلب
گربه مغلوب به سگ حمله میکند
شعر سعدی
گفتم که گربه از خانواده شیر است و حیوانی نیست که به آسانی تسلیم شود، مگر آنکه محبت ببیند. نسل شیر و ببر در ایران انقراض یافته و شماره پلنگها نیز معدود است.
آخرین ببر مازندران را در زمان قاجاریه شکارگران کشتند. در کنار ببر تیرخورده شکارچیان عکس از خود گرفته و برخود مباهات میکنند که آخرین ببر مازندران را کشتهاند از آن پس دیگر صدای مهیب ببر مازندران به گوش نمیرسد.
شعرها، گفتهها و قصهها درباره گربه: ای خردمند عاقل و دانا – قصه موش گربه برخوانا
شهر تبریز که زادگاه پدری منست مردم آن به گربه زیاد علاقه دارند.
در آنجا به گربه میگویند: پیشیک
در یک قصه آذربایجانی چنین میگوید:
پیرزنی گوسالهای داشت، زمستان او را برد کنار رودخانه آب بدهد رودخانه یخ بسته بود، گوساله لیز خورد، افتاد و پایش شکست.
پیرزن گفت: ای یخ، تو چه ظا… لمی
یخ گفت: اگر من ظالم بودم، ابر روی
مرا نمیپوشانید
پیرزن گفت: ای ابر! تو چه ظا … لمی
ابر گفت: اگر من ظالم بودم، باران از من نمیبارید
پیرزن گفت: ای باران تو چه ظا… لمی
باران اگر من ظالم بودم، علف از من نمیروئید
پیرزن گفت: ای علف تو چه ظا… لمی
علف گفت: اگر من ظالم بودم، گوسفند مرا نمیچرید
پیرزن گفت: ای گوسفند تو چه ظا…لمی
گوسفند گفت: اگر من ظالم بودم، قصاب سر مرا نمیبرید
پیرزن گفت: ای قصاب تو چه ظا…لمی
قصاب گفت: اگر من ظالم بودم، موش پیهای مرا نمیجوید
پیرزن گفت: ای موش تو چه ظا…لمی
موش گفت: اگر من ظالم بودم، گربه مرا نمیخورید
پیرزن گفت: ای گربه تو چه ظا…لمی
گربه گفت: ظالمم آی ظالمم، ظالمم آی ظالمم
کرسی اوسته ییلاقم ده _کرسی آلته قشلاقیم ده
هرنه پیشیرسه _ اوده منیم قیماقیم ده
روی کرسی ییلاق منه – زیر کرسی قشلاق منه – هرچی غایننه بپزه اونم قیماق منه
در ایران گربه انواع متعدد و متنوع دارد، به رنگهای سفید، سیاه، سیاه و سفید، زرد، دودی، خاکستری، پلنگی، آلهبوله و سرآمد آنان گربه پرشین [پشمالو و براق]
گربه پرشین را از ایران به خارج برده و نسل او را افزایش دادهاند. اکنون با تهدید دنیای ماشینی و افزایش تراکم ساختمانی، گربهها از نظر جایگاه و زیستگاه و خوراک طعمه و نداشتن امنیت در وضعیت زیستی خوبی نیستند و بایسته است که از آنها حفاظت کنیم.
شعری از پروین اعتصامی درباره گربه
استاد ارجمند و گرانمایه فتاحی اسدآبادی شادروان نخستین بار در کلاس چهارم ابتدایی برای ما دانشآموزان با بیان پراحساس خود شعر پروین را دکلمه کرد و از ما خواست تا شعر را از بر کنیم
ای گربه، ترا چه شد که ناگاه
رفتی و نیامدی دگر بار
بس روز گذشت و هفته و ماه
معلوم نشد که چون شد این کار
جای تو شبانگه و سحرگاه
در دامن من تهیست بسیار
در راه تو کند آسمان چاه
کار تو زمانه کرد دشوار
پیدا نه به خانهای نه بر بام
ای گمشدهی عزیز، دانی
کز یاد نمیشوی فراموش
برد آنکه ترا بهمیهمانی
دستی کشید بر سر و گوش
بنواخت تو را بهمهربانی
بنشاند تو را دمی در آغوش
میگویمت این سخن نهانی
در خانه ما ز آفت موش
نه پخته بجای مانده، نه خام
از بازی خویش یاد داری
بر بام، شبی که بود مهتاب
گشتی چو ز دست من فراری
افتاد و شکست کوزه آب
ژولید، چو آب گشت جاری
آن موی به از سمور و سنجاب
زان آشتی و ستیزهکاری
ماندی تو ز شبروی، من از خواب
با آن همه توسنی شدی رام
شعر مسمط از پروین اعتصامی