گنجه‌ طوقی‌ها

0

*احسان فکا

*نویسنده

برای خودش از سر گذر ماهی خرید. به‌ جوانک ماهی‌فروش گفت دو کیسه‌اش‌کند، از بچگی ترس سوراخ‌شدن کیسه‌ ‌نایلونی ماهی داشت.

برای خودش از سبزه میدان سمنو‌ خرید. سیر و سکه داشت، سیب هم! شک داشت سبز بگذارد روی سفره یا سرخ، هر دو را گذاشت که بین ‌سیب‌ها صلح پایدار برقرار شود.

سبزه را خودش ریخت، جوراب نازک کشید روی کوزه‌ای که از باباطاهر خریده بود. نگران ‌بود مثل آن سال جوانه ‌نزند که زد.‌‌ آن شبی که لبخند سبزه‌ها را دید قرص خواب نخورد. تخت تا اذان صبح‌خوابید.

یک‌طاقه فاستونی فرد اعلا در گنجه داشت. درست روز یکم اسفند پارچه را زد پر شالش‌و رفت بوعلی، پاساژ هما، حسن‌خیاط‌ گفت که لاغر شده است. گفت و متر‌پلاستیکی را انداخت دور کمرش

آجیل شوره برا‌ فشارم بده، شیرینی هم.

دست به جعبه‌شیرینی و ‌پاکت‌های‌‌ آجیل که از گوهریان خریده بود‌ نزد.

شب چهارشنبه ‌آخر سال یواشکی ‌رفت روی بام. فشفشه‌هایی که از دور‌‌ میدان خریده بود را آتش‌کرد. رضا‌ طوقی از بام کناری رفت در گنجه‌ طوقی‌ها را ببندد که دیدش. رضا طوقی به روی خودش‌نیاورد. توی تاریکی نشست و چایی لیوانی‌اش را سر کشید و به دست‌های همسایه‌ چهل ساله‌اش نگاه کرد و به خودسوزی  فشفشه‌ها و ماراتن‌ِ معکوسِ مرگ.

کت و شلوار را تن‌کرد. تنگ ماهی‌ها را گذاشت‌ کنار هفت سین. رادیو را روشن‌کرد و به بهروزی‌کیا تعمیرکار تلویزیون و تمام بدقول‌های عالم لعنت فرستاد. به قرآن خیره شد، سوره‌ کوثر را از ‌حفظ خواند و فوت کرد به خانه. شمع‌ها‌‌ کیفیت ‌نداشتند و سو سو می‌زدند.‌‌ چشم‌هایش را نازک‌ کرد و یواشکی به خدمت یک گل شیرینی و یک‌ مشت بادام رسید. گوشی‌اش را آورد. دو دقیقه‌ مانده بود. از سفره عکس‌گرفت. چشم‌های‌ ماهی‌ها در عکس سرخ افتادند مثل چشم‌های‌ خودش.‌

عکس‌ را فرستاد برای لیلا

دخترم عیدت ‌مبارک

زنگ در را زدند

رضا طوقی بود که یک‌ پر سفید ‌داخل‌ موهای پرپشتش‌جا مانده بود

مهمون نمی‌خوای ‌کریم آقا؟

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.