چشم‌های دختر سالار اقدم

*احسان فکا *نویسنده کفش‌ها سر جایش بود اما دو بال روییده بود روی شانه‌ام. مهندسی‌معکوس ضحاک…

خانه‌‌ی ابری

*احسان فکا *نویسنده لنگ می‌زد. یک کیسه‌ سیاه‌پر در دست چپ داشت، یک کیسه سیاه‌پر در…

در راه همدان

*احسان فکا *نویسنده می‌ترسید نگاه‌شان کند. به بیست کیلومتری همدان که می‌رسیدند، بینی جن‌ها انگار بودند.…

زرد قناری

*احسان فکا *نویسنده ایستاد. با چراغ‌هایش‌چشم در چشم شد. دور چشمِ چراغ‌ها خاکی بود. دوده گرفته…

درخت پاییزی

*احسان فکا *نویسنده بار نمی‌داد. دوستش نداشتند. نه ناصر و نه فخری نه بهرام که در…