آنتیگونه در همدان
*مریم رازانی
*نویسنده
«پیشگوی نابینایی به نام ترسیاس به کرئون هشدار میدهد که خدایان از رفتار او ناخشنودند و به خاطر اشتباهاتش، فرزندش را از دست خواهد داد، تمام یونان او را خوار خواهد شمرد و خدایان، قربانیهای شهر تبس را نخواهند پذیرفت».
اولین باری که افسانههای «تبای» را خواندم، بیشتر از آنکه به سرنوشت شخصیتهای داستان فکرکنم، به خود سوفوکل اندیشیدم. مردی نیکبختتر از همه مردم. ثروتمند، نابغه، زیبا و تندرست، برنده جایزه کشتی و موسیقی، چنگ نواز چیرهدست و راهبر رقص جوانان آتن در رقص و سرور پیروزی… چرا باید غمگنانهترین و جاودانهترین تراژدیهای جهان از قلم چنین شخص آزاد و بینیازی دررگ تاریخ جاری شود؟
از قبل از میلاد و زمان زندگی خودش تا امروز، هزاران سطر درباره این تراژدینویس بیهمتا نوشته شده. هرکس با هر نگرش، تحلیلی درباره آثار او ارائه داده که بهرغم تفاوتها همگی درست؛ و برآمده از روح سیال حاکم بر نوشتههای وی هستند. روانگیای که به من نوعی هم اجازه میدهد ریشههای خودم را در فضای حاکم بر آن جستوجو کنم.
آشناترین واژه در «تبای» که هر آینه در زندگی روزمرهمان تکرار میشود، «تقدیر» است که در قالب «ترسیاس» رخ مینماید و دردآورترین و در عین حال شکوهمندترین، زنی است در هیئت «آنتیگونه». شاید باورمان نشود سالهاست که ما -مردم- هر دوی اینهاییم. چقدر مانند ترسیاس هشدار داده باشیم یا مانند آنتیگونه به خاطر تحقق بخشیدن به یک حق، مرگ را پذیرا شده یا به استقبال مرگ شتافته باشیم؛ خوب است؟
«…سد بیهوده نسازید، چاهها و قناتها را نخشکانید، خاک را نفروشید، میراث فرهنگی و معنوی را تخریب نکنید، حیات وحش را به مخاطره نیندازید، جنگلها را سر نبُرید، حق کارگر را بدهید، جلوی تاراج را بگیرید، به معلم دستبند و پابند نزنید، دروغ نگویید، با جان مردم بازی نکنید…». تا این لحظه چه چیز جز تحذیری از جنس تحذیر ترسیاس برای ممانعت در دست داریم؟ و در مورد زن، عجیب نیست اگر بگویم آنتیگونهای که پایداری غرورآفرینش از همان خوانش اول مرا به وجد آورده و خودباوری را در من پرورده بود، اینبار در برابرم با قامتی کوتاهتر از آنچه که بود، ظاهر شد. نه برای اینکه بد بازی یا خوانش شد، که بهتر و بالاتر از انتظارم هم بود. دلیلش قامت بلند پیکره واحدی است از میلیونها زن ایرانی که هرچند در یک سیر تدریجی چند ده ساله به شهروند درجه دو و موجودی برای خدمت به مرد تنزل داده شده، اما هرگز به ستم مضاعف تن نداده و تا سرحد جان پای حقوقش ایستاده است. پیکرهای که رسایی صدایش اسطورگی افسانه را کمرنگ میکند. چقدر حضور آنتیگونه در کنار این اسطورگی لازم است و چه خوب میشود اگر دفتر این اجرا به این زودی بسته نشود.
درباره اجرای نمایشنامهخوانی آنتیگونه نقدی ندارم زیرا به دلیلی که در ابتدا آمد، «شناور» شدن در«افسون گل سرخ[۱]» را برتر از «شناسایی راز[۲]» آن میدانستم. افتها و اشتباهات گفتاری در همه اجراهای زنده اتفاق میافتند. در اینجا خوشبختانه در حداقل بود. حضور بازیگران غیربومی و هنرمندان همدانیالاصل ساکن تهران در کنار بازیگران همدان ترکیب زیبایی را به نمایش گذاشت. افزودن کاراکترهایی معدود به نمایشنامه، در پوششی با مایههای کمدی برای نمک بخشیدن به مفاهیم تلخ و سنگین؛ و به شکل کنترلشده، پیشتر هم در کارهای کارگردان این نمایش اتفاق افتاده. آیرونیا برای فرار از مشاهده ناهنجاریهاست. کوششی برای پیروزشدن بر آنچه چیره شدن بر آن بیرون از توانایی ماست. احساس نفرت و بیزاری و میل به ستاندن داد حقیقت بر آن حاکم است و به دلیل همذاتپنداری تماشاچی، در اکثر موارد خوش مینشیند.
در این میان، نقدهایی بر تماشاگر وارد است که بنا بر دلایلی چند، بر او هم گناهی نمیتوان بست. تعداد معدودی از دویست و اندی نفری که حضورشان به صندلیهای معمولا خالی تالار جان داده بود، سهگانه «تبای» را خواندهاند. اگر فضای مجازی نبود، بسیاری همین را هم که به دیدن یک نمایش گرانسنگ خواهند آمد، نمیدانستند. تعطیلی اجباری کلاسها و سالنها در دوره اوج کرونا همان آگاهی نیمه جان را هم از آنها گرفت. درک تئاتر با کارکردن میسر میشود. با ورزیدهشدن در صحنه، بهویژه در جایگاه مشاهدهکننده. قبای پیشاهنگ فرهنگی را بر تن چند سلبریتی مشهور پوشاندن، جوانان به ویژه دختران را از نگرش عمیق به مقوله هنر بازداشته است. سالنهای تئاتر و کنسرت و گوشیهای هوشمند، دیدهشدن در کنار هنرمندان را تسهیل میکنند. عکسها جای انگیزه اصلی را گرفتهاند. اعمال سانسور و رانت زیرپای هنر را سست کرده است. از اینرو آموزشگران وظیفه دشواری بر عهده دارند. امید که بر مشکلات فائق آیند و قطعات این کشتی توفان زده را به جای خود بازگردانند.
[۱] سهراب سپهری- هشت کتاب
[۲] همان