آی آدمها که بر ساحل نشستهاید
*فرزاد سپهر
*معمار و روزنامهنگار
تقدیم میشود این متن به استاد پرویز اذکایی- سپیتمان. در تکاپوی خبرنگاران همکارم و دوستان قدیم و هنرمند طراح و صفحهآرا برای انتشار هفتهنامه «همداننامه»، همین هفتهنامه که شما برایش نام آوردی، میخواهم برای شما بنویسم و قلم شما. همان که بر اندیشه مینشست و بر راستای خرد استوار برمیخاست و بر خواستاری تعقل میچرخید و میگرداند. چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم و اگر این قلم سرودههایی برای زیر لب خواندن در کوهپایههای همیشه سرفراز و سرافراز کوهستان الوند کلمه میسازد. دلیلش همان است که شما گفتید و ادیب خطابم کردید به خاطر یادداشت منتشر شده در همداننامه. گفتید: فرزند، ادیبانه نوشتی و گفتم: استاد، افتخار لقب ادیب همدانی از شما برایم بس است و بسیار. حالا با شعر نیما برایتان شروع کردم شاید به خطاب شما برسم به آنهایی که بر ساحل نشستهاند و مایی که با نام مرغ دریایی تا اوج پر گشودهایم و مخاطب شماییم و نیما یوشیج: « آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان».
انبوه تنهایی
سهراب میگوید؛ سهراب سپهری: آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است. تنهاییهای ناتمام را بارها و بارها کنار شما به تماشا نشستم تا به وقت بدرود پیشاگفت از درودی به خانه بازگردم و بنویسم: بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. دیدار با شما به سرای و سرسرا و محفل به وقت عصر تا شب و بازگشت به خانه و سرودههای شبانه پیش میرفت. میگویم: کفشهایم کو، چه کسی بود صدا زد: سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ… من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم، حرفی از جنس زمان نشنیدم. میگویی: باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست، رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند. چقدر حماسهخوان هستید استاد و چقدر کلمه ساختید از حماسههای ناشنیده و برساختید از سرودههای حماسی.
برخوانی از حماسهها به گفتههای ناگفته
برخوانی را جناب استاد بهرام بیضایی گفته و بر کتاب خود نامِ «سه برخوانی» گذاشته تا بگویدمان برخوان آن است که از بر دوباره میخواند به گفته و شنیده و ساخت خود. از نو میسازد آن که برخوان است و شما استاد گرامی چقدر از کلمات اساطیری برخوان شدید برای ما از کلمات استوار در کتابهایتان و برشمارش چشم. تخلص «سپیتمان» خود گواه است و تأیید بر برخوانی حماسهها به خوانش نوشتار شما. دکتر محمد معین در فرهنگ خود آورده: سپیتمان به معنای دارنده سپیدی است و نام جد نهم زرتشت است.
مینگریم و میرویم
به پایان سخنرانیهای پرشمار شما، لااقل از آنها که پای کلام شما بودم چقدر خوانش حماسی و احساسی سرود انجم، سروده اقبال لاهوری را معرکه میخواندید و چقدر پر از احساس میشدم به ویژه وقتی اشکی به گوشه چشمی مینشست، اما همچنان میخواندید تا پایان سخنرانی که: هستی ما نظام ما، مستی ما خرام ما، گردش بیمقام ما، زندگی دوام ما دور فلک بکام ما مینگریم و میرویم.
ناترس از مرگ
قلندری و درویشی در زندگی نزد شما تنها به کلمه نبود که به گواه همراهان، خود معنابخش دو صفت ابتدای جمله بودید. شاملو میگوید: هرگز از مرگ نهراسیدهام… جُستن، یافتن، و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتنِ خویش بارویی پیافکندن. هم او بود و شمایی که پیافکندید بارویی، هفت باروی اکباتان به نامآوری و نامداری دوست نقاش و نویسندهام؛ بابک روشنینژاد به تایید شما نهاده بر نام کتاب منتشر نشدهاش.
خون بر کلمات
«انبوه تنهایی و تلخی ناتمام را
به دست میکشم.
قطرهای فشرده میشود.
خون به نقطه رنگ میگیرد.
سرانگشت به پیشانی خط میکشد.
خاک از زانوی تاشده راههای استوار میسازد.
خون خوردی و به کلمات خون ریختی
و خدایی از خود برساختی
تناتن بر جام باستان این سرزمین
تا به خود آمدم
به نامی که تو به یادگار بر روزگارم گذاشتی
پیامآوری شدم بر ردایم
آویخته بر انبوه تنهایی و تلخی ناتمام».