از مضراب تا قلم مو

گفتگو با سینا منتظری؛ نوازنده و نقاش همدانی

منتظری: در موسیقی من خیلی تلاش کردم که به این نقطه برسم و می‌شود گفت استعداد نداشتم. احساس می‌کردم برایم خیلی سخت بود. اوایل و بعد از تمرین‌های بسیار زیاد به این مرحله رسیدم و در کل برای خودم این نوازندگی را سخت می‌دیدم اما در نقاشی این‌طوری نبودم و خیلی راحت درکش می‌کردم و احساس می‌کردم این کاری است که باید انجام بدهم اما الان هم موسیقی را ادامه می‌دهم به عنوان بخشی از هنر که کار کرده‌ام.

0

*حسین زندی

*روزنامه‌نگار

تا دو سال قبل، «سینا منتظری» را به عنوان یک نوازنده چیره‌دست تار می‌شناختیم که با گروه‌های مختلف کنسرت برگزار می‌کرد، اما به یک باره قلم مو، بوم و رنگ به دست گرفت و شروع کرد به نقاشی کردن از کوچه محله‌ها و مردم همدان. امروز به گواه کارشناسان هنری او یکی از خوش‌آتیه‌ترین نقاشان همدان است که بخشی از معماری و جامعه همدان امروز را به تصویر کشیده است. در این گفتگو سیر تحول زندگی هنری سینا منتظری را می‌خوانیم.

شاید دوست بدارید :

– تا دو یا سه سال پیش شما را به عنوان نوازنده موسیقی می­شناختیم اما ناگهان ما با یک سینا منتظری روبه‌رو شدیم که جدی به نقاشی روآورده و آموزش هم می­دهد. به عنوان کسی که نقاش­های شهر را و نقاشی را می­شناسم اوایل این کار شما را جدی نمی­گرفتم اما ناگهان با نقاشی مواجهم که سوژه­هایش متفاوت است و همدان مخاطب نقاشی­هایش است. سوال این‌جاست که چه شد سراغ نقاشی رفتید؟
تار و موسیقی را از جانب علاقه خانواده یادگرفتم طوری که پدرم، بنده را از دوازده سالگی کلاس تار گذاشت و به انتخاب خودم نبود و پیش اساتید همدان مثل آقای یوسفیان و دوستی و دیگران تار را یادگرفتم. دوازده سالگی به آموزشگاه رودکی رفتم پیش آقای قاری، علاقه خودم موسیقی و نوازندگی نبود اما خب جلو رفتم و دیگر به مرحله‌ای رسیده بودم که نمی­توانستم نوازندگی را کنار بگذارم. اما زمانی که وارد دانشگاه شدم اولین جلسه استاد علی اصغر شبیری معادی اولین جلسه معماری بود و شروع نقاشی­ام هم از آن جا بود.
– چه سالی بود؟
سال ۱۳۹۴ بود. من کمی دیر به دانشگاه رفتم. آقای شبیری نقاشی خوانده بودند و معماری تدریس می­کردند به خاطر همین نقاشی‌گونه به این موضوع نگاه می­کردند و من از همان موقع علاقه‌مند شدم اما تا سال‌ها هیچ وقت ارائه نمی­دادم. پس از پایان دانشگاه وارد بازار کار شدم و رفتم تهران و یک روز سرکار برای خودم نوشتم معماری و موسیقی و نقاشی و دیدم که علاقه صرف من در نقاشی است و متوجه شدم که اگر این کار را نکنم همیشه گوشه ذهنم باقی خواهد ماند. چون از طرفی هم یکی از دایی­هایم در هلند و یک دایی دیگرم در همدان نقاشی می­کردند اما جایی ارائه نداده بود. خب در خون­مان بود که نقاشی کنیم. این شد که همراه همسرم اسباب‌کشی کردیم و آمدیم همدان و این آتلیه را راه اندازی کردم و شروع کردم این مجموعه را کار کردم. البته کم کم، وارد نقاشی شدم به خاطر مسائل مالی چرا که از کار معماری یک باره وارد نقاشی شدم وقتی که از نظر اقتصادی اطمینان بیشتری برای تکیه به هنر کردم دیگر تمام وقتم را برای نقاشی گذاشته‌ام.
– در نوازندگی تار به عنوان مخاطب شما شخصا نوازنده­هایی چون شما یا آقای چهل امیریان و بیگلر هست، در خانم­ها پانیذ پورمجاهدنیا هست و خانم پیراینده. به نظرم تار همدان از نظر حال و هوا و شیرین‌نوازی در دست این چند نفر است. خود شما اگر بخواهید بین تار و نقاشی یکی را انتخاب کنید کدام را انتخاب می­کنید؟
نقاشی.
– خب در نوازندگی شما را خیلی وقت است که می­شناسیم اما هنوز در حوزه نقاشی مثل نوازندگی شناخته نشده­اید. نقاشی شما چه برجستگی نسبت به دیگران دارد؟
در موسیقی من خیلی تلاش کردم که به این نقطه برسم و می­شود گفت استعداد نداشتم. احساس می­کردم برایم خیلی سخت بود. اوایل و بعد از تمرین‌های بسیار زیاد به این مرحله رسیدم و در کل برای خودم این نوازندگی را سخت می­دیدم اما در نقاشی این‌طوری نبودم و خیلی راحت درکش می­کردم و احساس می­کردم این کاری است که باید انجام بدهم اما الان هم موسیقی را ادامه می­دهم به عنوان بخشی از هنر که کار کرده‌ام.
– خب از وقتی که نقاشی را شروع کرده­اید نوازندگی کم‌رنگ نشده است؟
چرا کمرنگ شده در حقیقت.
– حیف نیست؟
خب بالاخره اگر کسی بخواهد بگوید منتظری چه کاره است دوست دارم بگویند نقاش است.


– از نقاشی چه چیزی می­خواهید؟ دوست دارید به چه چیزی برسید؟
در حقیقت من خودم وقتی مثلا نقاشی ونگوک را نگاه می­کنم تپش قلب می­گیرم. اصلا دست خودم نیست این که یک هنرمند جایی نشسته وسعی کرده آن‌چه که دیده را روی بوم بیاورد منهای نحوه کارش، فکر می­کنم نقاشی در یک آن حرفش را به مخاطبش می­رساند برخلاف موسیقی که زمان می­برد که پیامش را و حالش را به مخاطب ارائه کند اما نقاشی خیلی آنی است و در همان یک آن و یک دم پیامش را به مخاطب می­رساند و حالش را انتقال می­دهد. مثلا نقاشی می­تواند در یک آن حال خانمی که در بازار حرکت می­کند با تمام مشکلاتی که دارد را به مخاطب انتقال می­دهد.
– هنر همدان در حوزه موسیقی درگذشته کاری که به اوج رسیده باشد ندیده­ام اما خوشبختانه جوان­ها امروز مقداری این قضیه را تغییر داده­اند و اگر هم بخواهید از موسیقی همدان در ۵۰ یا ۱۰۰ سال پیش مثال بزنید ممکن است فقط موسیقی محلی را بتوانید مثال بزنید، اما در نقاشی داریم کسانی مثل: کوروش ابراهیمی، آقای فتوت، آقای دشتبان آقای شیوا و دیگرانی که کارخوب انجام داده‌اند و شناخته شده‌اند. خب همه این ها از همدان برخاسته­اند. الان به نظر شما چه جایگاهی را برای نقاشی همدان رقم می­زند؟
شخصا فکر می­کنم که کاری که در نقاشی همدان انجام می­دهم کمی نوپاست. حقیقت این است که من خیلی تاکید دارم که نقاشی زنده کار بشود به این دلیل که رسالت این هنر آن است که چشم انسان فضای سه بعدی را به فضای دو بعدی تبدیل بکند. حس فضا هم خیلی مهم است و روی کار تاثیر دارد و هیچ وقت رنگ­هایی که چشم ما می­بیند هیچ وقت دوربین عکاسی نمی­تواند آن‌ها را ببینید و به طبع فضای نقاشی زنده را تجربه کند. به نظر من ارزش این کار برسر زنده کار کردنش است. این‌جا در آتلیه کشیدن از روی عکس ممنوع است حتی استفاده از پاک کن ممنوع است فقط مدل زنده می­آید و نقاش باید از روی مدل زنده نقاشی بکند و فکر می­کنم این در همدان جدید باشد.

– البته قبلا آقای فتوت و جمشیدآبادی هم از فضاهای شهری همدان هرکدام کارها و مجموعه‌هایی دارند.
خب من به عنوان علاقه­مند به میراث فرهنگی شهرم این ویژگی کار شما که آثار و میراث فرهنگی شهر را سوژه می­کنید را یک ویژگی خاصی می­بینم. آیا این کار برای خود شما دلیل مشخصی دارد و هدف خاصی دارید از این کار؟
به خاطر این است که مثلا موضوع من حال و هوای مردم همدان است اما خب وقتی در آرامگاه نشستم و مردم را نقاشی می­کنم و در بک­گراند آرامگاه معلوم است همیشه در این فکر هستم که بعدها که منتظری از دنیا رفت این المان نشان می­دهد که من در همدان زندگی می­کرده­ام. و خب یک بخشی از آن هم این است که خب معماری خوانده­ام و خب علاقه به سازه‌های معماری شهر هم دارم.
– در مورد ساز گفتید که به چیزی که می­خواستید تا حدودی رسیده­اید؟
خب بله. وارد گروه‌ها شده بودم، با آقای ساکت و معتمدی کار کرده بودم و کمی آهنگ‌سازی کرده بودم. بله از تار خودم راضی بودم. مخصوصا این‌که من یکسال تقویت شنوایی کار کردم تا بتوانم اصوات را به خوبی از هم تشخیص بدهم، اگر کسی یک کلاویه پیانو را فشار می‌داد، نمی­توانستم بگویم چه نتی است. خب و وقتی هم که نتیجه رسید پرده­ای از مقابل گوشم کنار رفت و درک تازه­تری از موسیقی پیدا کردم. تا قبل از این انگار موسیقی را خاکستری می­دیدم. و بعد از این تمرین موسیقی برایم رنگی شد. قبل از این مثلا نمی­توانستم بتهوون گوش بدهم اما بعد از این تمرین شنوایی از شنیدن بتهوون سیر نمی­شوم.
– این موضوع را که گفتید می­خواستم یک طوری این سوال را بپرسم که تا به حال شده یک موسیقی را بکشید یا یک نقاشی را به ساز درآورید؟
این‌که گفتید خیلی زیباست و دیدم کسانی انجامش داده‌اند اما من نه. چون علاقه بنده این است که بروم جایی بنشینم و نقاشی کنم. این حوزه را از حوزه­های دیگر تفکیک کرده‌ام. شاید هم چون موسیقی را تخصصی می‌دانم چون وقتی موسیقی گوش می­دهم حواسم کاملا پیش موسیقی است. بعد هم بگویم که من آدم یک بعدی هستم مثلا نمی­توانم وقتی نقاشی می­کشم کار دیگری هم انجام بدهم یا به چیز دیگری هم فکر کنم.
– خب بعد از این گفت­وگو، با توجه به این­که پیش از این هم همدیگر را دیده بودیم اما برداشت من از شما این است که به حدی پیگیر هستید که به چیزی که می­خواهید برسید و این کار را در مورد موسیقی و نقاشی به خوبی در شما می­بینیم. برنامه و هدف بعدی شما چیست حالا فرض که شما یک دوسالی هم مردم همدان را نقاشی کردید مرحله بعدی و هدف بعدی شما چیست؟
اولین هدفم این است که این مجموعه کارها را برای مردم شهرم به نمایش بگذارم البته مقدماتش هم فراهم شده بود که به خاطر کرونا متاسفانه به تعویق افتاده فعلا. هدف بعدی‌ام هم این است که از همدان فراتر بروم و شهر دیگری بروم مثلا اصفهان و بعد شیراز و بعد هم تمام ایران ان شالله.

– انتخاب اندازه کارتان خیلی کوچک است. دلیلش چیست؟
دلیلش این است که نمی­رسم بوم‌های بزرگ‌تر را تمام کنم البته در حال کار کردن هستم که بتوانم بوم‌های بزرگ‌تر را هم انجام بدهم. مثلا گاهی بوم‌های بزرگتری که می­برم در دو نشست می‌روم و تمامش می­کنم.
– شما به عنوان یک نقاش به نظرم پرکاردر همدان در بحث آموزش هم فعال هستید، چه تیپ شخصیت‌هایی به آتلیه شما برای آموزش می­آیند و با این سبکی که شما کار می­کنید، کار می­کنند؟ ارزیابی از این موضوع دارید؟
این سبکی که بنده کار می­کنم سبک امپرسیونیسم هست و خب این سبک از نقاشی در فضای آزاد می­آید و خب شما نگاه کنید متوجه می­شوید که در اینستاگرام و فضای مجازی این کارها را می­بینند و این شاگردان خیلی پی­گیر هستند و علاقه­مند به کار کردن به فضای زنده و باز هستند. امپرسیونیست‌ها همیشه شعارشان این است که رنگ درست و جای درست. خیلی نمی­شود این‌ها را پرداخت کنید و نهایتا در فضای باز هیچ وقت کاملا به فضای رئال نمی­رسد.
– چقدر نقاشی را می­خوانید؟ چقدر می­بینید؟
خب من در ذهنم سبک های نقاشی را سه قسمت کرده‌ام؛ یک بخش نقاشی‌های رئال هستند که خیلی دقیق و واقعی هستند بعد مونه آمد و رفت بیرون و نقاشی کرد که خب قبولش هم نداشتند و خب بعدها نقاشان دیگری هم آمدند و راه مونه را ادامه دادند که شد سبک امپرسیونیستی که رئال هست اما رئالی که صاحب احساساتی هم است، بعد هم جلوتر نقاشی‌هایی آمد که شما بدون متن توضیح دهنده‌ای نمی‌توانید بگویید که چیست. من حدی میان این‌ها را دوست دارم. به نظر من نقاشی نباید شبیه عکس باشد یعنی آن‌قدر دقیق و از طرفی هم نباید نقاشی طوری باشد که سخت فهمیده شود.
– خب باز برگردم به موسیقی. شما موسیقی سنتی کار کرده­اید آیا موسیقی سنتی کار کردن شما در انتخاب این سبک نقاشی تاثیری داشته است؟
خب این سوال سختی است. اگر هم تاثیر داشته خیلی ناخودآگاه است.
– مثلا اگر گیتار می­زدید باز هم همین سبک نقاشی را می­کشیدید؟

الان برایم واضح‌تر شد. می­توانم بگویم نه احتمالا آن وقت آن حال و هوا مرا در نقاشی هم به سمت دیگری می­برد.
– از نقاشان همدانی مثلا آقای گرابنر شوهر خانم میرهادی سبک نقاشی‌هایش به نقاشی­های شما نزدیک است، چقدر کارهای این ها را دنبال کردید؟
خب این‌که گفتید دقیقا دست گذاشتید به روی علاقه من. شروع این کار واقعا از کارهای آقای گرابنر است یک روز در هتل بوعلی این نقاشی‌ها را دیدم و واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. البته یک چیزی هم بگویم من خیلی تحت تاثیر کارهای آقای شبیری بودم. ایشان خیلی عمیق در نقاشی کار کرده بود و زمان زیادی هم باهم بودیم و اواخر مرا بیرون می­برد و نقاشی می­کرد. از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. ایشان مثلا همیشه به من می­گفتند که رنگ‌ها را بشکن. شما در واقعیت و در شهر هیچ وقت رنگ زنده خیلی شادی را نمی­بینید. رسیدن به این شکستن رنگ کار می­برد. اگر بخواهم کمی تخصصی بگویم فرض کنید یک دری را می­خواهید نقاشی کنید که رنگ قرمز دارد. تصور کنید نصف این در آفتاب خورده و نصفش سایه است. این رنگ قرمز شما کجا برای رنگ‌آمیزی این در قرار می­گیرد برای نقاشی کردن این در قرمز که نیمی در سایه و نیمی در آفتاب است. داستان این‌جا بر سر رنگ‌های سرد و گرم است برخلاف باوری که در میان برخی نقاشان وجود دارد که تصور می‌کنند که آن‌جا که آفتاب خورده را باید سفید اضافه بکنند در صورتی که سفید رنگ را می­کشد، این‌جا باید رنگ­های گرم اضافی کرد و در سایه باید رنگ­های سرد اضافه کرد. و اگر این کار را کردیم و باز هم نرسیدیم به آن رنگ باید رنگ مکمل اضافه کنیم. حال رنگ مکمل چیست؟ ما سه رنگ اصلی داریم: زرد، قرمز، آبی. یکی از این‌ها را نگه می‌داریم و ترکیب دوتای دیگر می شود مکمل رنگی که نگه داشتیم. و برای نقاشی آن در چون قرمز داریم باید از رنگ مکمل سبز برای در آوردن تیره روشن آن رنگ استفاده کرد.
– به فروش کارهای­تان هم فکر کردید؟
بله اما تا به حال از کارهایم را نفروخته‌ام. این کار را گذاشته ام برای بعد از نمایشگاه.
– خب شما وقتی به صورت زنده می‌روید در بازار و در خیابان. برخورد مردم با شما چطوری است؟
این سوالی که پرسیدید یکی از دغدغه‌های بنده است. به طور کلی مردم ایران خیلی هنر دوست و هنر فهم هستند حتی مردم همدان هم همینطورند مخصوصا مردم بازار که خیلی خیلی محبت دارند مثلا بعضی وقت‌ها برایم فرش می‌آورند و یا آبی چیزی به ما می­دهند. اما خب چون این کار چون تازگی دارد نگرانی‌هایی هست. مثلا در مورد نقاشی از یک خانه یا یک مغازه و منظری مردم نگرانی‌هایی دارند. دوست دارم که این نوع از نقاشی زنده زیاد بشود که مردم برایشان این موضوع عادی بشود. مثلا من سبزه میدان رفتم و می‌خواستم نقاشی کنم مردم می پرسیدند که از چی نقاشی می­خواهی کنید. خلاصه کنم این که دوست دارم نقاشان دیگری هم این نقاشی در فضای باز را شروع کنند که برای مردم ما هم به خوبی این موضوع جا بیفتد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.