استاد دیجور همدانی؛ خودسوختهای خودساخته
*محمد رجبی
ترسم که نیآیی به سُراغم، وگر آیی
آنروز که جز نام ز دیجور نمانده است
آنچه را که با این عنوانِ عجیب و غریب، برای خواندن انتخاب کردهاید، یادآوردی است از موهبتِ شاگردی و صحبت، با دردآشنایی اهلِ معرفت، هنرمندی مهربان و سخندان؛ زندهیاد استاد مهدی دیجوریان.
مقدّماتِ افتخارِ آشناییِ نگارنده، با آن اخترِ تابنده، که فروغِ ستاره وجودش، بر حَسبِ مندرجاتِ شناسنامهای، از (جدی=دیماه) سال ۱۳۰۳ خورشیدی تابیدن گرفته بود، در اواخرِ تابستانِ ۱۳۶۰ فراهم آمد و تا (دلو=بهمنماه) ۱۳۶۹ که مرغِ خوشخوانِ جانش را، در اِزایِ عمری صداقت، غُرفهای در جنّت دادند و لاجرم، از قفسِ تن پَرکشید و در باغِ مینو آرمید، ادامه داشت.
خوشبختانه آثارِ استاد دیجور، مورَّخند و زمانِ آفرینشِ هر یک از آنها در دسترس است و همین موضوع، امکانِ ارزیابی و پیگیریِ روندِ تغییرات (ارادی یا غیرارادی) در تکامل یا تنزّلِ سطحِ هنری ایشان را ممکن میسازد.
محضِ آشناییِ مختصر با رنگ و بویِ آثارِ آن فقیدِ سعید؛ لطفاً این سه بیت از یک غزل را ملاحظه کنید:
کو آنکه دل از غیرِ تو پرداخته چون من؟
عمری به غمت سوخته و ساخته چون من؟
نَز شرمِ نظر هیچ رُخافروخته چون تو
نه پیشِ غمت هیچ قَدافراخته چون من
ای گل به خدایی که تویی آیتِ لطفش
کس مرتبهی حسنِ تو نشناخته چون من
و نیز این چند بیت از غزلی دیگر:
چشمِ مستت چو کند عربده آغاز بهمن
وقتخوش عشقِ تو گوید به صد اِعزاز بهمن
ایگل از حسنِ تو این بس که هَزارت شیداست
عندلیب است درین نکته همآواز بهمن
تا تو منظورِ منی هست به حیرت نگرآن
دیده حسرتِ صد رندِ نظرباز به من
گفتم از شیوه چشمت به که روی آرم باز ؟
گفت و خوش گفت لبت؛ باز بهمن باز بهمن
ذوقِ صد جامِ می از هر غزلم میریزد
زانکه آموخت سخن خواجهی شیراز بهمن …
شاعرِ هنرمندی که، اینگونه پردازشِ کلامی، با ردیفهایی آنچنانی، حاصلِ شکُفتگیِ طبعِ او در سنِّ سی و چند سالگی است اگر طبعِ سخنوریِ خداداده را به مسیرِ عادّیِ پرورش و آموزشِ فنون و دقایقِ شاعری که مرسومِ شاعرانِ ذوقی است، رها میکرد و به شیوه معمولِ سایرِ هندیسرایان، رشد میکرد و شعر میسرود، در اواخرِ عمر، صاحبِ دیوانِ شعری بود که بیتردید به دیوانِ شاعرانِ هندیسرایی همچون کلیم کاشانی (یا همدانی) پهلو میزد و ای بسا که با کلامی سَختهتر و پُختهتر خودنمایی میکرد، امّا دیجور طبعِ شعرِ روان و خداداده را، رامِ اندیشه و اراده خود کرد و شاعریِ سرشتی را به لگامِ ادراک و اندیشه، مهار زد؛ از این روست که در سرنامه این یادکرد، قیدِ غریبِ (خودسوخته) را در وصفِ این اقدامِ او برایِ خودسازیِ هنری، برگزیدم.
استاد دیجور، همان طبعِ فطریِ شاعرانه را که بسیاری از شاعران، بهعنوانِ هدفِ هنرمندیِ خویش قرار میدهند از اولویّتِ توجّهِ خویش خارج کرد و کمکم، آن چیزی که برایِ دیگر هنرمندان (هدف) است را وسیلهای برایِ حصولِ اهدافی بالاتر و وآلاتر قرار داد. از آنجا که ایشان بارها به افتخارِ تلمُّذ در محضرِ زندهیاد حکیم صفاءالحقّ همدانی بالیده و این حقیقت را در آثارِ خویش به تصریح ذکر کرده و از طرفی نیز شیوهی صفاءالحقّ در غزلسرایی، صبغه بیدل دهلوی را یادآور است ایبسا که مُراوده استاد دیجور با حکیم صفاءالحقّ و آشناییِ عمیق ایشان با اشعارِ آن عارفِ ژرفاندیش و شاعرِ خیالپرداز در تغییرِ منشِ دیجور در فنّ سخنوری بیاثر نبوده باشد.
به هر روی دیجور، شاعریِ هدفدار با ترجیحِ محتوا بر زیباسازیِ تصنُّعی در آثارِ هنری را برگزید و ذوقِ هنریِ خویش را از قیدِ «هنر برایِ هنر» خلاصی بخشید و هنرش را به عنوانِ وسیلهای برایِ طرحِ اندیشه نو و اصلاحِ نقایصی که میدید به کار گرفت.
هدفِ غاییِ هنرمندانی که هنر را صرفاً برایِ اعتلایِ هنر میدانند و میپسندند، ارائه آثارِ هنریای است که زیباییهایِ صوری و معنویِ مندرج در آثارشان، در اوجِ زیبایی، جلوهگری کنند امّا اندیشمندانِ هنرمندی همچون دیجور، لابُد هدفِ دیگری در سر میپرورانند که به توفیقِ لقبِ شاعری محض، اکتفا نمیکنند.
به ظنِّ قریب به یقین، همین موجب است که باعث شده آثارِ مربوط به اواخرِ عمرِ آن هنرمندِ فقید، به لحاظِ محتوا، بسیار غنیتر و ارجمندتر از آثارِ دوره جوانیِ اوست که در اغلبِ آثارِ پیشین، دقایقِ فنّی و صبغه زیباییهایِ مربوط به بدیعِ صوری و معنوی، غلیظتر و مشهودتر است.
دیجور؛ خودش، طبعِ شاعرانه خودش را به چالش کشید و این ریاضتِ تزکیه و تربیّتِ طبع را تا آخِرِ عمر، همراه داشت. اینکه گفتم (ریاضت)، کلامی برگزیده و آگاهانه بود، شاعری که در بدیههسرایی (با توجّه به قرینههای موجود) قادر به سرودنِ دویست، سیصد بیتِ وزین و استوار است خیلی باید به خودش سخت بگیرد که برخلاف توانایی، از پُرگوییهایِ غیرضروری و هنرنماییهای معمولی (منظور هنرنماییِ صوری بدونِ دقّت به محتوایِ معنادار و اندیشمندانه است) بپرهیزد و سودایِ تحریکآمیزِ طبعآزمایی با همراهانِ هنری را از سر به در کند.
دیجور میتوانست در یک شب منظومه پُربیتی ارجمند و شاعرانه در بهکارگیریِ فنون و دقایقِ شعری بسراید امّا گاه، روزها و هفتهها پیدرپی میگذشتند امّا سرودهای نوزاده و تازه نداشت.
تا آنجا که خود در غزلی سروده بود :
در سخن، دیجور دارد نقصِ کمگویی، ولیک
انگبینبار است چون گز خاطرِ خرسندِ من
آیا این کمگویی، اعجابآور نیست ؟
البتّه که هست امّا در اصل، حُسنِ هنریِ اوست ؛
اجازه بدهید درباره یکی از اشعارِ بدیهه ایشان، مطلبی را یادآوری کنم:
زندهیاد دیجور، با شخصی بهنامِ خانوادگیِ (شمس) مراوده کلامی داشته، آن فقید نیز که سالهاست درگذشته و در خلعتِ رحمتِ واسعه حقّ خفته، هم سخنشناس بوده و هم در حرفه اداریِ خویش بسیار سختگیر، آنقدر که گویا وسواسِ شُغلی داشته و همین تعصّب در رعایتِ مقرّراتِ اداری، دستمایه استاد دیجور برایِ برخی بدیههسراییها و اظهارِ گله و کنایههایِ دوستانه با آن روانشاد بوده است.
یکی از بدیهههای استاد دیجور در مزاحِ ادبی با آن شادروان، قطعهی زیر است.
ایفلک، گرچه از طبیعتِ تو
باشد انجامِ این تقاضا ، دور
لیک خواهم خلافِ خصلتِ خویش
یک تمنّا پذیری از دیجور :
که من و (شمس) را که یارِ همایم
در بساطِ عزا و سُفره سور
اختلاف از میانهبرداری
تا شَویم از وجودِ هم مسرور
یا به او، روشنی دهی چون من !
یا مرا ، همچو او کنی بینور !!!
این قطعه منظوم، بدیهه است و بدیهی است که مجالِ آرایش و پیرایش نیافته و به همان شکل و شمایلی که از ذهنِ شاعر فوران کرده عیناً ثبت و ضبط شده.
شاعر از همان مصراعِ اوّل، و در حاشیه کلامِ خود (و نه متنِ اصلی)، شروع به تذکّر و ابلاغِ بعضی از منظورهایِ فرعیِ خود کرده و فلکِ بیوفا را آماجِ تیرِ کلام ساخته که: ای چرخِ روزگار، هرچند میدانم که در نهایت، کارِ خود را میکنی و با مراد و منظورِ پروردگانت هیچ گوشه چشمی بهمهر نداری و نیز میدانم که توجّه به درخواستِ خاکنشینان، از اقتضایِ ذاتِ تو بیرون است، امّا حتّی برای یک بار هم که شده یک تقاضا، را در تمامِ عمرِ من، برآورده کن.
لطفاً به واجآراییِ مصراعِ سوم و تکرارِ آهنگین و متناسبِ (حرفِ خ) در ابتدایِ تمامیِ کلماتِ (خواهم خلافِ خصلتِ خویش) دقّت بفرمائید.
حال به دو عبارتِ (بساطِ عزا) و (سفرهی سور) دو ترکیبِ متضاد و متناسب با محتوا توجّه کنید.
سپس معانیِ (شمس معادلِ خورشید) و ( دیجور برابر با تاریک) را در نظر داشته باشید و در انتها، ظرافت و شوخیِ مندرج در طنز و کنایه به فلک را ببینید.
یا به او (شمس) روشنی دهی چون من (که دیجورم) ! یا مرا (که دیجورم) همچو او (که شمس و خورشید است) کُنی بینور .
یک مزاحِ ساده دوستانه و این مقدار آرایههایِ زیباسازِ کلامی یک طرف، سخن به کنایه گفتن و نیشِ زبان را با نوشِ کلام آمیختن، طرفِ دیگر، همه اینها، حاکی از تسلّطِ سخنور است بر فنونِ دلبری و ساحری با سخن و سخنوری، امّا ایشان شاعری را وَرایِ صنایعِ زیباسازِ کلامی دانسته و به نوعی برایِ شعر و شاعری حیثیّتِ ابلاغِ پیام، ولو در حدِّ اصلاحِ مشکلات در دنیایِ دوستی و خانوادگی و اجتماعی قائل شده است.
آثارِ هنریِ نوشتاری (نویسندگان، عموماً و شاعران، خصوصاً) را به لحاظِ سطحِ بهکارگیریِ قواعد و فنونِ زیبا آفرینی (صوری یا معنوی) و بیانِ موضوعات و مطالبِ اجتماعی، اعتقادی و فرهنگی، به دو دسته عمده میتوان تقسیم کرد.
گروهِ اوّل هنرمندانی که مبانیِ فکریِ ویژهای در بارهی مباحثِ اعتقادی و هنری و اجتماعی در نظر دارند و هنرشان را در خدمتِ توضیح و توجیهِ همان مبانیِ فکری بهکار گرفتهاند، این گروه از هنرمندان را که میتوان (اندیشمندانِ سخنور) نامید بیشتر در قیدِ آنند که (چه بگویند).
گروهِ بعدی، شاعران و نویسندگانی هستند که نهایتِ توفیقِ هنری را در آراستگیِ آثارِ هنریِ خود و زیباییهای بیانی و نحوه سخنسرایی میدانند و تمامِ همّتِ خود را صَرفِ (زیباتر سرودن) میکنند، این گروه از هنرمندان که میتوان آنها را (هنرمندانِ اندیشمند) نامید بیش از آنکه وسواسِ (چهگفتن) داشتهباشند در قیدِ (چگونه گفتن) هستند. زندهیاد دیجور، در اوایلِ دورانِ سخنوری، در زمره گروهِ اوّل بوده و به مرورِ زمان، وسواسِ (چهگفتن) در نظرِ ایشان اهمیّتِ ویژهای یافته، هرچند ویژگیِ (چگونه گفتن) را هیچگاه در رتبه دومِ اهمیّت قرار نداده، آثارِ متاخّرِ ایشان، مویّدِ این سخن هست، به نحوی که در آثارِ موصوف، نظارتِ مستمرّ و آگاهانه شاعر را در دو مقوله (چگونهگفتن و چهگفتن) در سطحی مشابه و همزور میتوان دید و چشید.
وانگهی؛ هر سخنوری که از هنر، گرمیِ بازار و سیم و زر، در نظر دارد، هنرپیشه است نه صاحبِ اندیشه، هنر، در نظرِ اندیشمندانِ زیباشناس، جایگاهی است برای جلوه زیباییهایی که بیان و ادراکِ آنها با سایرِ لوازمِ تفهیم و تفاهم امکانپذیر نیست بلکه اساساً، خواستگاهِ آفرینشِ هنر، نتیجهی ناگزیرِ موضوعی است که از آن با عنوانِ (اقتضایِ ذاتی زیبایی) یاد میشود و این اقتضای سرشتی، چیزی جز (جلوهگری)، نیست.
(زیبا) در هر مقیاس و مصداقی، ناگزیر از (جلوه) است و همین جلوهگریست که مفهومِ بلندِ (عشق) را به آدمی، نشان داده و میشناساند، با پدید آمدنِ عشق، (هستی) هویّت یافته و امتداد مییابد.
این توضیح همان بیانِ عارفانه حضرتِ حافظ در مَطلعِ غزلی است که فرمود :
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالَم زد
(هنرمندِ حقیقی، در واقع، کاشف، معرّف و نگاهبانِ زیباییهاست).
توجّه و تمایلِ دیجور به سبکِ حافظ در غزل، از سویی، راهنما و از جهتی، ناجیِ دیجور در مسیرِ هنریِ آن استادِ فقید بوده است، قیدِ سَبک و سیاقِ حافظی، دیجور را از اسارت در دامِ (مضمونبافی) نجات داد، به همین دلیلِ مهمّ است که آثارِ ادبیِ ایشان، از ادّعاهایِ متناقضی که گهگاه در آثارِ شاعرانِ هندیسرا دیده میشود (و نمونه آن را قبلاً در دیوانِ کلیم کاشانی دیدهایم) مُبرّا است.
همانطور که گفتم دیجور، هنرِ شاعری و شیوه بیانیِ خود را مستقیماً متاثّر از حضراتِ حافظ و صائب میداند و به آن اذعان دارد:
مریدِ حافظ و صائب به شیوه سخنم
که خاطرِ من ازین طرز در سخن، شاد است
در خاتمه، برایِ نگارنده که خود را مرهونِ نگاهِ مهرآمیز و مدیونِ اشاراتِ علمآموزِ آن استادِ فقید میداند اسبابِ خوشوقتی است که عنایتِ خوانندگانِ محترم را به مجموعهی آثارِ ایشان که خوشبختانه چاپ شده، معطوف دارم.
اغلبِ قریب به اتّفاقِ اشعارِ استاد، مشتمل بر مفاهیمی تلخ و شیرین از جریانِ زندگیِ آدمهاست که در عینِ حال، دلنشین و روحنواز است.
با اطمینان باید گفت مفادِ آثارِ هنریِ این بزرگمرد، وصایا و ایبسا نصایحی فوقالعادّه خواندنی و سودمند است که به چاشنیِ قند و گلاب آمیخته و به عطرِ صداقت انگیخته، آنچنان که از تلخیِ نصیحت، هیچ ردّ و نشانی در آن نمیتوان یافت.
کدام پدری را میشناسید که صادقانه به فرزندش نصیحتکنان بگوید:
از خطاهایِ عمرِ رفته خویش
نام اگر میبَرَم به گفته خویش
تا مگر درسِ عبرتِ تو شود
رهنمایِ سعادتِ تو شود … ؟
از آنجا که دیجور برایِ خویش در قامتِ شاعری، رسالتِ اجتماعی قائل بود حتّی در اشعاری که رویِ سخن با شخصی خاصّ دارد نیز آنچنان عامّ و کُلّی سخن میگوید که گویی مخاطبِ او تمامیِ جوانانِ نوخاسته و پُرخواسته جامعه است و صرفاً با شخصی خاصّ، سخن نمیگوید.
دیجور، برایِ خود حتّی در هیاتِ پدری ، رسالتِ ابلاغِ حقیقت، (یا لااقلّ آنچه را که بهعنوانِ حقیقت میشناسد) به عمومِ جوانان (همچون فرزند خویش) قائل است حتّی شاعران را (که با خودِ او، اقلّاً در زمینه هنر شاعری اشتراکِ ذوقی دارند) نیز به بادِ انتقاد میگیرد و صراحتاً میسراید.
شاعران هم دروغ پرداز اند
در دروغ و فسانه ممتاز اند
آری، آنجا که رسالتِ حقّگویی عَلَم برافرازد شاعر یا هر هنرمندِ متعهّدِ دیگری، لزوماً باید حقگویی و حقستایی را منظور داشته و از هرگونه لفّاظی و زیادهگویی (ولو بهصورت، زیبا و عالی) بپرهیزد و این دقیقاً معنای تعهّد و تخلّق به مبانیِ اخلاقی و وجدانی است .
یاد و نامِ همه نیکخواهانِ بشریّت تا جاودان، شادمان و دودمانِ عدالت و فضیلت، آباد باد .