تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

0

*محمد غفوری منش

*خوشنویس

آخرین باری که دیدمت در نمایشگاه نقاشی دایی احمد بود. با تبسمی در چهره و نگاهی پر مهر و نافذ، بدرقه‌ام کردی. نمی‌دانستم که این آخرین دیدارمان است. حالا می‌خواهم از آن نگاه، از آن لبخند و از آن دیدار بنویسم. تو خوشنویس قابلی بودی. اولین سرمشقی که از تو دیدم با مرکب مشکی به خط نستعلیق این مصرع از حکیم توس را نوشته بودی «به نام خداوند جان و خرد». سال‌ها گذشت تا فهمیدم تمامی سعادت آدمی در این مصرع و در این دو واژه «جان» و «خرد» خلاصه می‌شود.

در تو گهر هنر و چشمه خردمندی لبریز بود. تو بی‌گمان وارث خاندانی بودی که فرهنگ و هنر و ادبیات در آن نهادینه شده بود. پدرت حقوق خوانده بود. معلم ادبیات بود و خط زیبایش نشان از عشق به درویشِ شکسته‌نویس داشت. تو اهل کلام و کلمه و اندیشه بودی. از این رو، زیبایی و معنا در تو عجین شده بود. رباعیات خیام را که نوشتی راز آفرینش را از آن بزرگ فیلسوف شاعر دانستی و در فراز و فرود و پیچشِ نستعلیق ات، این رباعی جانی تازه پیدا کرد.

هر چند که رنگ و روی زیباست مرا                   چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانۀ خاک                            نقاش ازل بهر چه آراست مرا

در این عقیده و مسلک آموختی شادی را پاس بداری و رنجش کسی بر خود روا مداری.

در کتابت «عیون الاخبار» و با تمرکز در آن کتابِ کهن برای تو گشایشی شد در شناخت انسانیت که اخلاق نیک، راهِ رستگاری است. در نگارش کتاب ارزشمند سیاست نامه که به آیین فرمانروایی و کشورداری و سیاستِ پادشاهان است. رکن اصلی جهان بینی ات شکل گرفت، چنانچه به این باور رسیدی که

«در صراط المستقیم ای دل کسی گمراه نیست ».

انسان اندیشَنده و آفریننده، خواسته یا ناخواسته، مدام خودش را در محک قضاوت و پرسش در وضع جهانِ موجود قرار می‌دهد، که تو چنین بودی. در این آشوبِ روزگار ما که «زمنجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد» کمتر کسی چون تو همت و مجال می‌یابد که در کنجِ خانه و کتابخانه‌اش دل به زلف خط گره زند و هر گاه مجالی دست دهد بیهقی خوانده و بی اعتنا به دنیای دون، زیر لب زمزمه کند.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت    آفرین بر نظر پاک خطا پوشَش باد

تو انسانی تحول یافته و چند وجهی بودی. به تعبیر حکیمان که شاخصۀ حیات را در «دانستن و توانستن »

می‌دانند. با ذکاوت، دانایی، پارسایی و دقت ریز بینانه ای که در نگاهت عمق یافته بود، از تو معماری یگانه و چیره‌دست ساخته بود.

دست‌یابی به تلفیقی از سنت و مدرن با اجتناب از هر چیز زائد و غیر کاربردی به سازه‌هایت در معماری اصالت بخشیده بود. تخیل خلاقه‌ات در تولید پلان‌های تازه، در اهمیت دادن به معماری نو در بهره‌گیری از فضاهای بکر، یکی از مهم‌ترین الگوها و مولفه های جاودانه‌ات بود. این مهم، پروژه‌هایت را دلپذیر می‌کرد و روح زیبایی و آرامش را در ساکنینش می‌پرورانید. تو انسانِ خلاق، هنرمندی متواضع، معلمی دانشمند و پدری حقیقی بودی. این‌ها را من از آن تبسم و نگاهِ مأخوذ به حیاء و پُر مِهرت دانستم.

تو انسانی خود ساخته بیشتر از همه در جست‌وجو و کشف خویش بودی، از این رو، روزهای بی‌شماری زبان از طعام بر می‌داشتی و چون عارفان سالک روزه‌دار بودی و به سیاق پارسایان، آسایش از خود دور می‌کردی، تا نور معرفتِ الهی بر جان و دلت بتابد، که تابیده بود.

حالا که در دیدار واپسین مان تعمق می‌کنم، می بینم تو در بیرون و درون خودت، به یک هندسه پنهان، و یک وحدت وجودی رسیده‌ای. یقیناً اکنون در این چرخه هم‌زمان، در این نیستی و هستی، در این تکرار نمادین تاریکی و روشنی، در یک صورت ازلی، به سوی بی‌کرانگی حقیقت رسیده‌ای و اکنون در سویه‌ای نورانی و روشنی در منزلی ابدی آرام گرفته‌ای.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.