تحقیق و پژوهش
*هوشنگ جمشیدآبادی
*نویسنده و پژوهشگر
تحقیق و پژوهش یک کار علمی است که باید برپایه و متکی به منابع و مأخذ باشد، بهخصوص تحقیقات تاریخی باید از جنبههای دید سیاسی و جامعهشناسی برخوردار باشد. محقق خود باید در حوزه فلسفی متخصص و کارکرده باشد و نیز یکی از شرایط، آگاهی مورخ محقق از هنر و ادبیات است.
کار پژوهشی مانند یک مهندس و بناست که باید مصالح لازم را فراهم آورد و روی حساب و معادلات، ساختمانی بسازد.
کار پژوهش و تحقیق، با رماننویسی که متکی بر داستانپردازی است، بسیار فرق دارد. رماننویسی، نمایش، نقاشی، موسیقی و دیگر هنرها هم احتیاج به اصول و پایه دارند و به منابع و مأخذ وابسته هستند، اما فرق آن این است که در اینگونه کارهای هنری، دست و فکر بازتر است و میتوانی خلاقیت و بازآفرینی کنی.
چنانکه نظامی گنجهای، خسرو و شیرین را از یک داستان باستانی، بازآفرینی کرده است. ویکتور هوگو، بینوایان را از نمادها و الگوهایی که مدنظرش بوده و شخصیتهای ژان والژان، ماریوس و ژاور مفتش را پدید آورده که شاید ماریوس خود ویکتور هوگو باشد که در میان جمعیتهای آزادیخواه فعالیت داشته است.
اینجا، فرمان دست خود نویسنده است و آزاد است و میتواند بهدلخواه خود براند. در کتاب غرش توفان در دهد جلد نوشته الکساندر دوما، شخصیت انقلابی بهنام ژزف بالسامو فعالیت دارد که در انقلاب فرانسه چنین کس مرموز و اسرارآمیزی وجود ندارد، اما الکساندر دوما با نیروی تخیل، به او وجود خارجی داده است.
پس در داستاننویسی، دست و فکر نویسنده بازتر است و مانند شناگر ماهری، میتواند به این سو و آن سو شناوری کند. در نقاشی و موسیقی هم همینطور است، اما در کارهای تحقیقی، شخص محقق محدود و بسته است و نمیتواند وجود و شخصیتی غیر از آنچه هست، بهوجود بیاورد.
او باید مثل باستانشناس، مصالح لازم را فراهم آورده و با بیل و کلنگ و ابزارهای مخصوص، مورد باستانی را از دل آوار تاریخی بیرون بکشد و توضیح و معنای لازم را بدهد. در کار تحقیق باید نبش قبر کرد و باید مرده را از آن فراموشخانه بیرون کشید و او را به زبان آورد تا همه حرفهای خود را بزند، تا کار تو راست درآید.
مرده و محقق، همداستانند و باید یکدیگر را تصدیق کنند. کار تحقیق خیلی مواظبت میخواهد که شخص به دروغ ننویسد و بدنام نشود.
اما کار رمان غیر از آن است و نویسنده میتواند مانند صادق هدایت، تخت ابونصر را بنویسد. در اینجا مرده از قبر بیرون میآید و یکراست به راه میافتد و دنبال عشق گمشده خود را میگیرد.
نویسنده کتاب احضار روح، آن مرد تاریخی را از خواب هزارساله بیدار میکند و بهروی دایره و صحنه میآورد. در منابع تاریخی درباره استاذیس در تاریخ بخارا، درباره محیط سیاسی و مبارزات او بیشتر نوشته نشده است، اما نویسنده داستان، او را بهصورت کتابی پرداخته است که ما میتوانیم بهوجود تاریخی استاذیس پی ببریم. در اینجا نقش تخیلپردازی و بازآفرینی و نقشبازی مطرح است.
فریدون توللی شعری به نام «اندوه شامگاه» سروده است:
کیست این مرده که در روشنی ِ شامگهان
تکیه داده است بر آن ابر و نشسته است به کوه
بسته از دور به جان دادن ِ خورشید نگاه
وز گرانباری ِ خاموش ِ طبیعت به ستوه؟
داستان اسکلت مردهایست بر سر کوه
شاعر این شعر را برای بازکردن و شناساندن (آرزویی مرده در ناکامی) سروده و کاریست که به مراقبت و دقت تحقیقی نیاز ندارد و تنها عطش تمنا در آن دیده میشود. شخصی است که مرده، فقط پیکره و اسکلتی از او بر سر کوه باقیمانده و چشم به راه است که شاید پیکر زنده و روح و روان او دوباره بدو بازگردد و بر اثر اتفاق، پیکر روحمند او بهصورت سایهای ظاهر میشود:
اسکلت چشم به راه تکیه دادهست بر آن ابرو و نشستهست بر کوه
از جای خود تکان میخورد و میرود که پیکره خود را که بهصورت سایهای نمودار شده، از سر شوق در برکشد؛ لیک میلغزد و میافتد از قله به سنگ. بند از بندش جدا میشود و سایه نیز، تیرگی سر سپهر مانند یک قطره او راه به کام میکشد. مرده دوباره میمیرد.
مرده، مرده است و کنون بر سر آن غمزده کوه
استخوانی است پراکنده از او بر سر ِ برف
آرزوئی است که جوشیده ز ناکامی ِ سرد
انتظاری است که تابیده ز تاریکی ِ ژرف