*حسین پارسا
*روزنامهنگار
۱- اواسط دهه هفتاد، تویِ کلاس دوم راهنمایی در مدرسه کشاورز، یک نفر با سابقه چند سال مردودی به کلاسمان اضافه شد. در حقیقت آقای «ت»، سه چهارسال ترک تحصیل کرده بود و حالا به دلایلی که برایمان مشخص نبود، آورده بودنش سرکلاس(احتمالا زورکی).
برای ما که توی مدرسه کشاورز ۱ درس میخواندیم (کشاورز ۱ نمونه دولتی بود و آزمون ورودی داشت و قبول نشدهها میرفتند کشاورز ۲) همکلاسشدن با چنین آدمی عجیب بود. آن بنده خدا که اصلا معلوم نبود چطور سر از کلاس درس درآورده. البته از قبل البته میشناختیمش چون از اراذل بالای شهر بود! و خب، طبیعتا اراذل استادان ومتخصصین هم اصولا بیخطر بودند.
وقتی آقای «ت» وارد کلاسمان شد، بچهها دو سه دسته شدند؛ یک دسته رفتند زیر بال و پرش و حکم نوچه گرفتند، یک دسته هم با دیدنش پیف پیف کردند و روزهای بعد، پدرهایشان برای اعتراض آمدند مدرسه. من و برادر دوقلویم و یکی دو نفر از رفیقهای درجه یکمان هم موضع «فاصله، در عین احترام» گرفتیم.
باری، این اولین برخورد من با پدیده عجیب و غریب مدرسه نرفتن و ترک تحصیل بود. آقای «ت» بنده خدا هم البته یکی دو ماه بعد دیگر مدرسه نیامد و چند سال بعد، خبرهای بدی دربارهاش منتشر شد و مدتی بعد، اعلامیه درگذشتش را دیدیم.
۲- وقتی آقای «ت» دیگر به مدرسه نیامد، چون دورادور میشناختیمش، بیشتر کنجکاو زندگیاش شدیم. وضع مالیشان ظاهرا معمولی بود، اما مشکلات خانوادگی داشتند. آن روزها، نوجوانها و جوانها اصولا به کاری مشغول بودند. بچهمثبتها اهل درس و کتاب بودند، بعضیها عشق فوتبال توی کوچه بودند و کاریها هم وردست پدرانشان، شاگردی میکردند. آقای «ت» اما هیچ کار خاصی نمیکرد. تخمه میشکست و زنجیر میچرخاند و دعوا میگرفت و معرکه راه میانداخت. اهل درس نبود، پدرش هم در قید حیات نبود و کتاب هم که اصلا حرفش را نزنید. انگار، از بیکاری چارهای جز تخمه و زنجیر و دعوا نداشت.
۳- ترک تحصیل، جدا از دلایل آن، یک پیام مشخص دارد: مدرسه نتوانسته جای خالی چیزهایی را در زندگی نوجوان پر کند. این خیلی چیزها، میتواند پول، آرامش و امنیت باشد. خیلی از افرادی که در آن سالها ترک تحصیل میکردند، البته لزوما فقیر نبودند. پس این کلیشه که بچهها به خاطر مشکلات اقتصادی مدرسه را ول میکنند و همهشان میروند دنبال کار، اساسا صحیح نیست. پافشاری بیش از حد روی این کلیشه باعث میشود که عوامل دیگر را فراموش کنیم. امروز، یعنی آبان سال ۱۴۰۲ اگر دانشآموزی فکر ترک تحصیل باشد، بدون شک اولین دلیلش، نداشتن آینده و امید است. بارها در کلاس درس، در معرض این سوال قرار میگیریم که درس چه فایدهای دارد، وقتی افراد با تحصیلات دانشگاهی هم بیکار هستند؟ اینکه درس باعث رشد فکری و عقلانیت میشود و مغز را تقویت میکند و این قصه ها هم، راستش دیگر طرفداری ندارد. واقعیت تلخی است اما سوال بچهها پاسخی ندارد چون تا حد زیادی درست میگویند.
۴- دست مدارس ما خالی است. وقتی در معرض این سوال قرار میگیریم که چرا درس؟ چرا انتگرال و مشتق؟ چرا شناخت آب و هوای قطب؟ دستمان خالی است. اما درستش چیز دیگری است. آنچه امروز میتواند کمی روند فرار از درس و مدرسه و در نتیجه ترک تحصیل را کمتر کند، مهارتآموزی در کنار علمآموزی است. اگر آقای «ت» در مدرسه جوشکاری یا مکانیکی یا خیاطی یاد میگرفت، یا حتی اگر فوتبال و بسکتبال را حرفهای می آموخت، سرنوشتش این نبود.