زبان به خورشید نزن
نگاهی به ادبیات داستانی «محمدحسن شایانی»
*قاسم امیری
*شاعر و نویسنده
در این شورستان حکایت هنوز زیر سر این است، که جماعت نویسنده و نویسنده راستین نه در جامعه اجتماعی خود ایمن است و نه در انزوای خود در کالبد طبیعی، چراکه با واقعیت نازیبا گوژپشت زمان درحال تعارض است و در طبیعت صلح جوی خویش با حقیقت که یک موضوع کلی است جانی متفکر و پر چون و چرا دارد.
ادبیات امروز مانند روزگاران پیش نیست که از جانب کشورگشایان متجاوز با کتاب و بدون کتاب مورد هجوم قرار گرفته باشد. امروز روزگار دیگری است بسی پیچیده دردناک، ادبیات با حاکمان خود و سانسورچیان ابنالوقت محاصره گشت و یکه کافی است که حجاب از سر یک حرف و یک کلمه به کنار رود و به طرفهالعین حکم به قتال صادرمیشود.
یک رمان به خاطر یک کلمه … باری ادبیات داستانی با ندیدنها و نخواستنهای متصدیان امور از صدر ذیل روبهرو است. نهاد رسمی وآدمهای نشاندار از ادبیات و شعر، از تولید کنندگان آن نیز خوششان نمیآید، شاید برای آنکه در موضع انفعال ندارند. داستان، حکایت روزگار است ذاتا ناقد آن، شاید لزوما اهل نسخهپیچی نباشد، اما حتما بیچشم و رو است منظری ترتیب میدهد تا چشم به تماشا بنشیند. و میگوید بیا و بنگر- پس همان به که زنده، زنده بگور شود.
ادبیات داستانی در همدان با شیرهای بییالوکوپالی به محاق سکوت افتاده و از همین سکوت محمدحسن شایان شروع میشود. آدم کمگویی که ذهنی پرسخن دارد، بیاعتنا به وضع شخصی و آگاه به اوضاع اجتماعی و سیاسی با توانی شگرف و مثال زدنی به انصاف و با شاهد مثال بار ادبیات داستانی را به دوش و هوش میکشد. اگر این فصل غمانگیز ورق بخورد شاید آیندگانش از آن سخن بگویند و ما چه کمگوی و کمنوشته بودیم و هستیم. نویسندهای با چند کتاب و رمان و قصه و نمایشنامه و کارگردانی تئاتر چیزی نیست که در سکوت محفوظ بماند و نه چند نقد و بررسی و کنفرانس که حتی یک نقد هم در مورد آنها ندیدم و نیست، پس اینجا کجاست؟! اما شخص شایان بینیاز از تعریف کسی و چیزی است. این را نشان داده است، اما دانش ادبی و فرهنگ کنجکاوی همدان نیازمند کار و قلم او است. در این سالهای کوتاه، نویسندهای که مناسبات تاریخی و انسانی همدان را در قالب داستان بازآفرینی کرده و داستانی را به رشته تحریر درآورده که ذوق خواننده عادی را پاسخ داده و هم میزبان شایسته کتابخوان جدی اهل چون و چرا گشته بیآنکه باجی به سادهپسندی و ابتذال داده باشد. مخاطبانش را از هر طیف مجاب کرده، شایان ادبیات داستانی را عمیق میشناسد. آدمهایش فقط تیپ نیستند، گوشت و پوست وخون دارند. فکر دارند، پیچیده هستند. پیچیدگیهای شخصی و فردی، در الدورادو موقعیتهای بدیعی را به نمایش میگذارد که ما آن را به زبانی رئالیسم جادویی میخوانیم. طنزی سیاه و چند وجهی که هم میشود در او گریست و هم از اعماق وجود قاه قاه زد، در کشور نفت خیز الدورادو این اریستوکرات میبینیم که بدیل قشر دیگریست در این جغرافیا که بوی گه و نفت را در مشام تشخیص نمیدهد و در پندار کشف، نفت موجودات تازه به دوران رسیده همه چیز را به پای آن و رسیدن به پولش فدا میکند. از ناموس خود گرفته تا آبروی طبقاتی نداشته آریستوکرات، محمد حسن شایانی کم حرف و بی اعتنا در خانهاش با غم گران از دست دادن فرزندش مینویسد او را چه باک از هرکه و هرچه، که خودش ۳۲ حرف در اختیار دارد و میتواند هر ابتذالی را که جامه اعتبار پوشیده از اوج به زیر آورد همچنان که آورده، او بینیاز از ما و ما نیازمند شناخت او و نگاه و قلمش هستیم.