شماره صد همدان‌نامه

0

*احسان فکا

*نویسنده

سیگار داری؟

پیرمرد داخل دکه، سیگار نداشت، کبریت هم نداشت، فندک هم نداشت، حوصله هم نداشت.‌

پیرمرد داخل دکه نیم‌خیز شد از روی چهارپایه، صدای خش‌دارش را انداخت گوشه‌ی‌گلو، سیگار ندارم، کبریت ندارم، فندک ندارم، حوصله ندارم.

  • جمهوری اسلامی که داری؟

این را پیرمرد بیرون دکه پرسید که کنار جوان ایستاده بود، جوان که سیگار می‌خواست سری تکان داد، لب‌هایش را جوید، خواست چیزی بگوید که نگاه پیرمرد بیرون دکه آرامش کرد.

  • خودم نمی‌کشم، برای پدربزرگم می‌خوام، هشتاد سالشه، توی این کرونایی نمی‌خوام برای یه پاکت سیگار بیاد بیرون.

این‌ها را جوان گفت و رفت.

  • اطلاعات داری؟
  • دارم.

اولی را پیرمرد بیرون دکه گفت و پیرمرد داخل دکه دومی را، که سیگار نداشت که اعصاب نداشت که پول نداشت سقف خانه‌اش را رنگ کند.‌ پیرمرد داخل دکه روی چهارپایه نشست.‌صدایش را صاف کرد.

  • اطلاعات اون زیر باید باشه. به روز نمیاد، کسی دیگه نمی‌خره.
  • چی می‌خرن؟
  • هیچی. مردم این روزا فقط سیگار و تخمه می‌خوان از دکه.
  • این چیه؟

پیرمرد بیرون دکه همدان‌نامه را نشان داد.

  • شماره‌ صدشه تازه می‌پرسی چیه این؟ همدانی نیستی؟ از مریخ اومدی؟

همدانی بود، پیرمرد بیرون دکه از وقتی پایش را از اتوبوس عصر ایران پایین گذاشت همدانی بود.

  • بده، اطلاعاتم بده، هر چی روزنامه داری بده یه دونه.

پیرمرد داخل دکه خوشحال شد و پرسید: مجله ماشینم بدم؟

  • مجله ماشینم بده.

گرفت. پولش را اسکناسی داد، بدون این‌که بقیه‌اش را بگیرد. پیرمرد بیرون دکه از پیرمرد داخل دکه! لبخند زدند.

  • شماره‌ صدشه! بخون خوبه!

پیرمرد بیرون دکه دستی به سبیل زرد شده‌اش کشید و رفت. پیرمرد داخل دکه صدایش کرد.

روبروی هم ایستادند، با یک شیشه‌ نازک و یک دریچه فاصله. پیرمرد داخل دکه دست در جیب کت راه‌راه خاکستری‌اش کرد، پاکت اشنو ویژه را در آورد، دو نخ بیرون کشید. یکی را گذاشت کنج لبش، رومی را از دریچه‌ دکه گرفت بیرون.

  • بیا پیرمرد. چند ساله از اینا نکشیدی؟
  • چهل ساله. تو که سیگار نداشتی!

پیرمرد داخل دکه چشم‌هایش را کوچک کرد.

  • برای فروش نه، برای خودم چرا، روزی دو نخ می‌کشم. قبل نهار، قبل شام.
  • بد عادتیه! من ترک کردم ولی این یه نخ رو می‌کشم.

کبریت ممتاز تبریز را آتش زد پیرمرد داخل دکه. هم سیگار خودش را گیراند و هم سیگار پیرمرد بیرون دکه را.

جوانی که سیگار می‌خواست نزدیک شد. دو پاکت بهمن داخل نایلون و دست دیگرش یک نایلون دارو بود. به دو پیرمرد نگاهی کرد، پیرمرد بیرون دکه دوباره لبخندی زد و لنگ‌لنگ رفت تا ته کوچه. پیرمرد داخل دکه یک‌پک عمیق به سیگار تازه‌ دود زد و سر سیگار را گذاشت لبه‌ جاسیگاری شیشه‌ای نعل اسبی که پائین پیشخوان بود و فشارش داد. دود سرد تا سقف کوتاه دکه رفت.

جوان یک همدان‌نامه برداشت

شماره صدش را.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.